مروري بر كتاب
به باور نگارنده ٬ منش ايراني ها در روزگار صفويه بيشتر تباه شد. اگرچه پادشاهان صفوي ايراني نيرومند و يكپارچه درست كردند و پيشرفت هاي سياسي و اقتصادي زيادي در روزگار آن ها فراهم آمد اما در زمينه هاي اجتماعي دروغ ٬ ريا ٬ باده گساري ٬ ناسپاسي ٬ كاربرد مواد مخدر و ... بسيار زياد شد و اين مرده ريگ در روزگار قاجاريه به اوج رسيد ٬ و چنان شد كه برخي انديشمندان در آستانه ي انقلاب مشروطه منش نياكان را به يكباره سرزنش كردند ... "وقتى كه شما با پنجاه نفر ايرانى صحبت مىكنيد ملاحظه مي نمائيد كه همگى مخلص و دوست و حتى بنده و چاكر شما هستند ولى همين كه پشت كرديد اگر بشما ناسزا نگويند قطعاً احساس خوبى نسبت به شما ندارند." آنچه خواندید پاره ای از کتاب سه سال در میان ایرانیان آرتور دو گوبینو جهانگرد فرانسوی بود.در لابلای برگهای تاریخ گزارشهایی گاه تکاندهنده از تباهی منش و کردار ایرانیان می بینیم که خبر از ضرورتی در لزوم آسیب شناسی این اخلاقیات میدهند. عباسقلی غفاری فرد در کتاب " تاریخ پژوهی در آسیب شناسی اخلاقی ایرانیها" گام در این راه پرخطر گذاشته است. در این مطالعات، غفاری فرد بسیاری از تصوراتی که تباهی منش ایرانی را به حملهي بیگانه نسبت میدهند و دوران طلایی در گذشته می سازند، رد می کند و با نگاهی به تاریخِ اسطورهای دروغ رستم، حیلههای کاووس، طمع جمشيد و شورش خونبار فرزندان فریدون را نمونهای بر وجود این تباهی در سالهای دور می آورد و در ادامه مستندات تاریخی را در تباهی هخامنشیان که کشتار برادران و خواهرانشان برای قدرت را در دستور کار داشتند و سقوط ساسانیان به علت ستم و زورگویی موبدانِ در قدرت را ذکر می کند که دلالت بر سیاهی روزگار شهریاران تاریخی دارد. دروغگويى و ياوه پندارى، چاپلوسى، صوفيگرى، بادهپيمايى و مىگسارى، زنبارگى و امردبازى، ستمگرى، دورويى، رياكارى، و نيرنگبازىو پيمانشكنى و ناسپاسى فهرست بلندبالایی از رفتارهای سوئی است که در فصلهای کتاب با شواهد تاریخی به آن پرداخته شده است. در فصل دروغگویی از محم�'دعلىشاه قاجار به عنوان بزرگترین دروغگو ياد شده است چرا که اين شاه كه دشمن انقلاب مشروطه بود، در پيش چشم انبوهى از وزرا، نمايندگان، شاهزادگان، و مردم در مجلس شورا، پس از خواندن سوگندنامه، پاى آن را امضا كرد و تعهد نمود كه از مشروطه و قانون اساسى پشتيبانى كند! و در ادامه از دیگر دروغگویان یاد شده است. ياوه پندارى و باورهاى بيهوده نيز بر تباهى منش ايرانىها تأثير داشته است. به ويژه می خوانیم باور به "نجوم" پيامدهاى زيانبارى براى ايرانىها دربر داشته است در کتاب ماجراهای خندهدار و اندوهباری آمده است از این باور که در روزگار شاه سليمان صفوى روآوردن به اختربينان به بهاى جان دههزار سرباز كشور تمام مىشود و در روزگار ناصرالد�'ينشاه از زندگانى شخصى پادشاه و زندگى زناشويى او تا کار مُلک بازيچهى نوشتههاى درهم و برهم و بىپايهى اختربيني نادان است! در ادامه از چاپلوسى یاد شده که در روزگار محم�'دشاه قاجار بصورت شغل در می آید و از چاپلوسىهاى شگفتِ نزديكان مظفرالدين شاه قاجار در گردش فرنگ، وادار كردن شاه به خريدهاى گوناگون بود كه با اين ترفند از فروشندگان كالاها "تعارف" مىگرفتند. در فصل صوفیگری با بیان اینکه صوفيگرى همانند هر انديشه و باورى كه بر پايه جهانبينى به بار مىنشيند، در آغاز انگيزهى پاك و بىآلايش دارد و كاركردش بيشتر براى آزادى و آزادگى است به پيروان ناشايست و ناباورمند آن تاخته است كه در پى به دست آوردن دارايى و نيرومندى هستند، از آن انديشه و باور ابزارى مىسازند تا به خواسته خود برسند و اگرچه هيچگونه وابستگى درونى و پايبندى اعتقادى ندارند، اما در بيرون چنين مىنمايند كه با همه توان پيرو آن انديشه و باور هستند و به اين شيوه، آن باور و انديشه پاك نخستين را به تباهى مىكشانند. و نمونه می آورد :شنيدنى است كه حاج ميرزا آقاسى از پيش، از پادشاهى محم�'دشاه آگاهى داده بود و به همين دليل، خود را در دل شاهزاده جاى كرده بود. و از روى نيرنگبازى همين پيشبينى را درباره ساير شاهزادگان و برادران محم�'دميرزا، در پنهانى و بىآنكه هريك از آنها از ديگرى آگاه باشد، انجام داده بود و چون ناچار يكى از اين شاهزادگان سرانجام به پادشاهى مىرسيد، حاجى ميرزا آقاسى برپايه همين پيشبينى، راه نفوذ در دستگاه پادشاهى را براى خود هموارمىساخت. حاج ميرزا آقاسى با گيسوان پريشان، به زى�' درويشان و در پوشش ايشان، توانست به گونهاى خود را به ميرزا بزرگ قائممقام فراهانى برساند... به زودى حاجىميرزا آقاسى آموزگار فرزندان حاكم شد. پس از درگذشت اميرخان، او به فالگيرى و رمالى روى آورد. سركتاب باز مىكرد و كف مىديد، رمل مىانداخت، به زنهاى حرم دعاى سفيدبختى و آبستنى مىداد، جن حاضر مىكرد و از ميرزا ابوالقاسم قائممقام بد مىگفت... قائممقام از درآمد درباريان و حتى خود شاه كاست و اين بر شاه گران آمد، از سوى ديگر آقاسى كه در انديشه وزارت بود و با بودن قائممقام آن را ميسر نمىديد، شاه را به كشتن او برانگيخت... پس از كشته شدن قائممقام، حاج ميرزا آقاسى بر كرسى نخستوزيرى درآمد.در حدود چهارده سالى كه نخستوزير بود، بهراستى پادشاه ايران به شمارمىرفت. ... که شرح این پادشاهی مشعشعانه صدها کتاب باید. يكى ديگر از پايههاى تباهى منش ايرانىها، روى آوردن به باده و مى بود كه بيشتر خود زمامداران و دربارها به اين روي�'ه ناپسند مىپرداختند و پيروان آنها و كسان فرودست و فروتن هم كه دنبالهرو هستند، بر آنها پيشى مىگرفتند .نمونه هایی از مستی و لایعقلی پادشاهان را در این فصل مرور می کنیم. زنبارگی خسروپرويز، شاه سلطان حسين،و فتحعلىشاه و امرد بازی بسیاری دیگران را در فصل بعد آورده شده است. در فصل پربار ستمگری هم شرحی وحشت آور در کار است از پادشاهان مالیات ستانی چون ضحاک و انو شیروان و خسروپرویز گرفته تا احمدشاه قاجار.در حکایتی مشت نمونه خروار آمده در زمان ملك اشرف چوپانى دومين زمامدار سلسله چوپانيان به اندازهاى زر و سيم فراهم آورده بود كه ديگر چيزى دست مردم نمانده بود و هرگاه مردم طلا و نقره مىديدند به شگفت مىآمدند. جوانى دلباختهى دخترى شد و آن دختر از جوان گوشوارهى طلا خواست. طلا ناياب بود و تنها مىشد از خزانهى ملك اشرف آن را به دست آورد. جوان بيچاره، مدتى سرگردان و آواره مىگشت و جستجو مىكرد و راه به جايىنمىبرد.سرانجام از اندوه زياد بيمار شد و بر بستر مرگ افتاد. مادر پير اين جوان، چون از قضيه آگاه شد، به او مژده داد كه هنگام درگذشت خواهرت چون او را گرامى مىداشتم گوشواره طلايش را از گوشش بيرون نياوردم و همچنان در قبر است. پنهانى برو و آن را بيرون بياور و براى دختر موردعلاقهات بفرست. پسر چنين كرد. چون گوشواره بر گوش دختر ديدند، از بيم و ترس به درگاه ملكاشرف رفته او را آگاه كردند. ملك اشرف دختر را فراخواند و درباره گوشواره پرسيد. دختر آن جوان را به دست داد. جوان آنچه روى داده بود به ملك اشرف باز گفت. ملك اشرف به آرزوى اينكه در ديگر گورها مثل آن چيزىبوده باشد دستور داد گورها را شكافتند و خاك مردگان را بيختند كه شايد طلا و گوهرى پيدا شود... در فصل دورویی، ریاکاری و نیرنگ با موجودات عجیب و غریب دیگری روبرو میشویم من جمله كامران ميرزا پسر ناصرالد�'ينشاه که نايبالسلطنه ناميده مىشد. عباس ميرزا ملكآرا، عموى او مىنويسد، دربارهى كامران ميرزا گفتند كه خوش ظاهر است، ولى بىاندازه دروغگو و نيرنگباز و مال مردمخور است. تا جايى كه از جواهرفروشها جواهر مىخرد و پول نمىدهد. بيست هزار تومان پول حاج صراف را خورده است و هراندازه كه شاه حكم داده پس نمىدهد و ده هزار تومان هم پول ساسان ميرزا پسر بهمن ميرزا ملقب به بهاءالدوله را خود و مادرش خورده و چون فرماندار تهران است، گروهى دزد زير دست دارد و خانهى توانگران را مىدزدند كه از آنجمله جواهرات امينالملك ميرزا علىخان است... با فهرست تاسف آوری از پيمانشكنى ها و ناسپاسی ها از جمله پيمانشكنى ارتش داريوش سوم، پيمان شكنى با يزدگرد سوم، پيمان شكنى مردآويج با اسفار پسر شيرويه، پيمانشكنى شاه تهماسب، ناسپاسى و پيمانشكنى دربارهى فتحعلىخان، پيمانشكنى حاجى ابراهيم كلانتر و پيمانشكنى آصفالدوله قاجار کتاب به پایان می رسد و اندوه بر جای می ماند. در صفحاتی از کتاب به منش نیک بسیاری نیز اشاره شده است مانند محمدعلی بیگ اصفهانی که در دربار صفوی با آویختن لباس شبانی اش در اتاق خانه با اصالت روستایی پیوندی داشت و نیک رفتاری تا از خوبی هم نشانی باشد...
|