مروري بر كتاب
گیل فورمن از نویسندگان قرن بیستمی آمریکا است و از روی این رمان او فیلمی هم ساخته شده است. شخصیت این رمان تصادفی سخت کرده و روی تخت بیمارستان به وضعیت زندگی و خانوادهاش فکر میکند و دچار سردرگمی میشود. ...کیم و آدام را تماشا کردم که در راهرو غیبشان زد. قصد داشتم دنبالشان بروم، اما انگار به کف زمین چسبیده بودم و نمیتوانستم پاهای شبحیام را تکان بدهم. تازه وقتی از پیچ راهرو گذشتند و ناپدید شدند، از جا بلند شدم و دنبالشان رفتم؛ اما زودتر از من وارد آسانسور شده بودند. تا الان دیگر فهمیدهام که هیچ نوع توانایی فراطبیعی ندارم. نمیتوانم از وسط دیوار بگذرم یا از پلهها شیرجه بروم و در هوا معلق بمانم. تنها میتوانم همان کارهایی را بکنم که در زندگی واقعی میکردم؛ جز آنکه گویا به چشم عالم و آدم نامریی هستم. دستکم به نظر میرسد اینطور باشد، چون وقتی درها را باز میکنم کسی توجهش به من جلب نمیشود. اشیا را لمس میکنم، حتی چیزهایی مثل دستگیره در. اما واقعا چیزی یا کسی را حس نمیکنم. هیچ توجیهی در ذهنم برای این مسئله ندارم، اما خوب امروز هیچکدام از اتفاقات معقول نیستند. به نظرم میآید کیم و آدام به اتاق انتظار رفته باشند تا به بقیه شببیدارها بپیوندند؛ اما وقتی به آنجا میرسم کسی از خانوادهام آنجا نیست. یک دسته کت و پلیور و ژاکت روی صندلیهاست و کت نارنجی روشن دخترعمویم، هتر، هم در آن بین است...»
|