مروري بر كتاب
شش پسر و فقط یک دختر صبح به میوری رسیدیم. دوستان ما که شب را با نگرانی گذرانده و با بیصبری منتظر ما بودند، دیگر آماده شده بودند که دوچرخههایشان را بردارند و دنبالمان بیایند. وقتی به کوره راه رسیدیم و ما را دیدند، همه با هم مثل بومیهای وحشی فریاد زدند. اما وقتی فهمیدند که نزدیک بود یک حادثه جدید به قیمت از دست رفتن توتور تمام شود، آسودگی خیالشان تبدیل به بهت و حیرت شد. من به کمک نافرون، همینطور که داشتم یک فنجان شیر قهوهای را مینوشیدم که بیستک برای رفع خستگی ما آن را گرم کرده بود، آنچه را که شب گذشته در قصر اتفاق افتاده بود، تعریف کردم و کلمه به کلمه، چیزهایی را که ساگا گفته بود، تکرار کردم. هوا گرم و سنگين بود . داشتم سگم را از گردش در كنار رودخانه رون برمي گرداندم كه از دور صداي تندو را شنيدم . تندو يكي از دوستانم بود ، يكي از شش رفيق كرواروس ، محله اي در ليوان كه همگي ما در آنجا ساكن بوديم . او را تندو صدا مي كرديم ، چون يك بيماري عجيب باعث شده بود سرش كاملاً طاس شود . تندو به خاطر اندام درازي كه بيشتر آن را پاهايش تشكيل مي دادند و كلاه بره باسك بر روي كله اي كه به صافي يك توپ بيليارد بود و به همين خاطر هرگز آن را از سرش برنمي داشت ، از دور قابل شناسايي بود ...
|