جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  09/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
معرفي كتاب > عرفان > عرفان شرق

قیمت آی کتاب
220,000 ریال
قیمت کتاب
ریال

آتشي از درون
نويسنده: كارلوس كاستاندا
مترجم: اديب صالح
ناشر: شباويز
زبان كتاب: فارسي
تعداد صفحه: 368
اندازه كتاب: پالتویی - سال انتشار: 136567 - دوره چاپ: 3
کد کتاب: 62017

فروخته شد - موجود نمی باشد
کمیاب یا دست دوم - کیفیت : عالی

امتیاز آی کتاب به این کتاب:

امتیاز دهی به این کتاب:

مروري بر كتاب
من درباره ي رابطه ي مريدي خويش با يك جادوگر سرخپوست مكزيكي به نام دون خوان ماتيوس،مطالب توصيفي بسيار نوشته ام. به لحاظ غرابت مفاهيم و تجربه هايي كه دون خوان در يافتن و دروني ساختن آنها را طلب مي كرد، ناگزير بوده ام كه آموزشهاي وي را به صورت روايت بيان كنم روايتي از آن چه روي داد و چونان كه رخ نمود...

دون خوان تا ماه ها بعد درباره سلطه آگاهی با من حرفی نزد . در آن ایام ما در خانه ای زندگی می كردیم كه گروه ناوال در آن بسر می برد .
دون خوان دستش را بر شانه ام گذاشت و گفت :‌ - برویم گشتی بزنیم . یا حتی بهتر از آن ، به میدان شهر برویم كه مردم زیادی در آنجا هستند ،‌ بنشینیم و حرف بزنیم . از این كه با من حرف می زد تعجب كردم ، زیرا در این چند روزی كه در آن خانه اقامت داشتم او بجز سلام و علیك حرف دیگری با من نزده بود .
وقتی خانه را ترك می كردیم لاگوردا جلو آمد و خواست كه او را هم به همراه ببریم . انگار مصمم بود كه پاسخ منفی نشنود . دون خوان با لحنی جدی به او گفت كه می خواهد خصوصی با من صحبت كند . لاگوردا گفت :
- شما می خواهید در باره من حرف بزنید. لحن و حالتش حاكی از سوء ظن و آزردگی بود. دون خوان با لحنی جدی پاسخ داد :
- حق با تو است . و بدون اینكه نگاهی به او بیندازد راهش را گرفت و رفت .

به دنبال او رفتم و در سكوت به طرف میدان شهر به راه افتادیم . وقتی نشستیم از او پرسیدم آخر ما چه حرفی داریم كه در باره لاگوردا بزنیم . من هنوز از نگاه تهدید آمیزش در موقع ترك خانه ناراحت بودم .
- ما حرفی برای گفتن درباره لاگوردا یا كس دیگری نداریم ، فقط برای این كه خود بزرگ بینی بیش از حد او را تحریك كنم این طور گفتم و می بینی كه موثر افتاد . حالا نسبت به ما خشمگین است . با شناختی كه من از او دارم حالا آن قدر به خودش تلقین می كند تا مطمئن شود كه خشمش درست و بجا بوده است و ما او را طرد كرده و احمق پنداشته ایم . اگر مقابلمان سبز شود ، اصلا تعجب نخواهم كرد .
- حالا كه ما نمی خواهیم از لاگوردا حرف بزنیم ، پس راجع به چه چیزی می خواهیم بحث كنیم ؟
- می خواهیم بحثی را كه در اآخاكا شروع كرده بودیم ادامه دهیم . برای درك توضیحات در مورد آگاهی لازم است كوشش بیش از حدی به كار بری و آماده باشی كه سطوح آگاهیت را جابجا كنی . تمام مدتی كه ما درگیر این بحث هستیم ، ‌من تمركز و شكیبایی كامل تو را می خواهم .

تا حدی گله آمیز به او گفتم كه چقدر با امتناع از صحبت كردن در این دو روز اخیر مرا ناراحت كرده است . مرا نگریست و ابروانش را بالا برد . لبخندی بر لبانش پدیدار و بعد محو شد . متوجه شدم كه به من می گوید چندان بهتر از لاگوردا نیستم . چینی بر پیشانی انداخت و گفت :
- فقط می خواستم خود بزرگ بینی ات را تحریك كنم . خود بزرگ بینی بزرگترین دشمن ماست . فكرش را بكن ،‌ چیزی كه ما را ضعیف می كند ، احساس رنجش نسبت به كردار و سوء كردار همنوعان ماست . خود بزرگ بینی ما سبب می شود كه بیشتر ایام زندگیمان از كسی رنجیده باشیم . بینندگان جدید توصیه می كنند كه كوشش سالكان مبارز باید در جهت ریشه كن ساختن خود بزرگ بینی باشد . من از این توصیه پیروی و كوشش بسیار كردم كه به تو نشان دهم ما بدون خود بزرگ بینی آسیب ناپذیر هستیم . ضمن گوش كردن به حرف هایش ناگهان چشمانش درخشان شدند . با خود فكر كردم چیزی نمانده است كه بی دلیل بزند زیر خنده كه ناگهان در اثر كشیده جانانه و دردناكی كه بر گونه راستم وارد آمد از جا پریدم . لاگوردا پشت سرم ایستاده و دستش هنوز بالا بود . چهره اش از شدت خشم برافروخته بود .

فریاد زد : - خوب ، ‌حالا هرقدر دلت می خواهد از من حرف بزن . اقلا حالا دلیلی داری . اگر حرفی داری ، ‌جلو روی خودم بگو .
ظاهرا از شدت غضب از پا درآمده بود . روی زمین نشست و شروع به گریه كرد . دون خوان حرفی نزد . از شدت شادی غیر قابل وصفی بهتش زده بود . من از شدت غضب خشكم زده بود . لاگوردا نگاه خیره ای به من انداخت و سپس رو به دون خوان كرد و به ملایمت گفت كه ما حق نداریم از او انتقاد كنیم .

دون خوان از شدت خنده روی زمین خم شده بود . حتی نمی توانست حرفی بزند . دو سه بار سعی كرد چیزی به من بگوید ولی دست آخر منصرف شد و به راه افتاد . بدنش هنوز از شدت خنده می لرزید . درحالی كه هنوز با غضب به لاگوردا می نگریستم ��" در آن لحظه لاگوردا به نظرم آدم حقیری آمد ��" خواستم به دنبال دون خوان بدوم كه ناگهان اتفاق خارق العاده ای رخ داد . متوجه شدم چه چیزی آن قدر به نظر دون خوان مضحك آمده بود . من و لاگوردا خیلی به هم شبیه بودیم . خود بزرگ بینی ما بیش از حد بود . تعجب و خشم من از سیلی خوردن تفاوتی با خشم و سوء ظن لاگوردا نداشت . حق با دون خوان بود . بار گران خود بزرگ بینی واقعا دست و پا گیر است.
با خرسندی به دنبالش دویدم ، اشك بر گونه هایم می غلتید . وقتی به او رسیدم گفتم كه متوجه چه مطلبی شده ام . چشمانش از موذی گری و خوشی برق می زدند . پرسیدم :
- با لاگوردا چه كنم ؟
- هیچ ، شناخت همیشه مسئله ای خصوصی است ...


كتاب هايي در اين زمينه

پيشتاز
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

نیایش و شفای وجود
   

فراتر از سفرکرده ی بی جاده
   

اوپس از سیاره قلب
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

پاك سازي آگاهي
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

اسرار سايه
سفارش بدون عضویت
یا سفارش تلفنی
   

كتاب هايي در اين زمينه       فهرست کتاب های این گروه


راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837