بادبادك باز نويسنده: خالد حسيني مترجم: پيمان اشراقي ناشر: نگارستان كتاب زبان كتاب: فارسي تعداد صفحه: 508 اندازه كتاب: رقعی
- سال انتشار: 1389
- دوره چاپ: 1
کد کتاب: 74274
فروخته شد - موجود نمی باشد
امتیاز آی کتاب به این کتاب:
امتیاز دهی به این کتاب:
مروري بر كتاب
1- ايزابل آلنده : « اثري شگفت انگيز ... اين داستان از جنس آن داستان هاي فراموش نشدني است كه تا سالها با شما خواهد ماند .
اين رمان استثنايي تمام درونمايه هاي مهم ادبيات و زندگي را در بر مي گيرد : عشق، افتخار ، گناه ، ترس ، رستگاري ...
اين كتاب برايم چنان تاثير گذار بود كه تا مدتها هرچيزي كه بعد از آن مي خواندم بي روح به نظرم مي رسيد . »
رمان «بادبادك باز» داستان دو پسر بچهاي است كه در كنار هم در كابل، پايتخت افغانستان بزرگ ميشوند.
زمان شروع رمان يكي از روزهاي زمستان 1975است.
حكايت زندگي دو پسر بي مادر كه در كابل روزگار ميگذرانند و كشور در آستانه يورش ارتش شوروي قرار دارد. امير و حسن به رغم اختلاف طبقاتي كه دارند با هم بازي مي كنند . آنها در مسابقات سالانه بادبادك بازي شركت ميكنند و امير در يكي از مسابقات به حسن كلك ميزند و همين كلك سرآغاز خيانتي است كه در طول داستان مثل زنجيره اي گسترده ميشود.
اين رمان زمانيكه براي اولين بار در سال 2003 با جلد گالينگور منتشر شد،فروش متوسطي كرد ولي يك سال بعد نسخه جلد شوميزي آن با استقبال بسيار زياد خوانندگان روبرو شد.
«بادبادك باز» با تيراژ چهار ميليون نسخه بيش از 103 هفته صدرنشين فهرست پرفروشترين كتابهاي نيويورك تايمز قرار داشت. اين رمان تاكنون در بيش از 34 كشور جهان منتشر شده است.
«خالد حسيني» متولد سال 1965، فرزند يكي از ديپلمات هاي سابق افغانستان است كه در سال 1980 به ايالات متحده رفت و همراه با خانوادهاش در كاليفرنيا سكونت گزيد.
رمان «بادبادك باز»، نخستين رمان افغانستان است كه به زبان انگليسي منتشر و بلافاصله با استقبال روبه رو شده است.
ايزابل آلنده رمان نويس و داستان سراي شيليايي درباره رمان او گفته است: رمان حسيني از آن دست آثاري است كه خواننده نميتواند از آن دل بكند. رماني با ساخت تو در تو و لايه هاي پنهان.
آنچه امروز هستم زماني شدم كه دوازده ساله بودم؛ در هوايي بسيار ابري و دلگير روزي از روزهاي زمستان 1975.
آن لحظه را دقيقا به ياد دارم. من در پس ديوار گلي در حال فرو ريختن كز كرده بودم و زيرچشمي داخل كوچه نزديك نهر يخ بسته را مي پاييدم. آن حادثه بيست و شش سال پيش روي داد.
به هرحال، به نظر من اينكه مي گويند گذشته را مي توان مدفون كرد، اشتباه است؛ چون گذشته هميشه در تكاپوي پديدار شدن است.
به گذشته كه مي نگرم احساس مي كنم در طول اين بيست و شش سال، هميشه در حال دزدانه نگريستن به آن كوچه خلوت و متروك بوده ام.