مروري بر كتاب
وقتي برادرم شش سال بود، يك روز از بالاي تارمي ايوان خانه مادربزرگ افتاد. تمام سر و صورتش غرق خون شد. شش جاي صورتش بخيه خورد. وسط ابروي راستش چنان شكافي برداشت كه هنوز هم جايش باقي است. يوسف نمرد. با آن جسم ناتوان و كوبيده و آن روح فوق العاده حساس سالها پس از آن حادثه زنده ماند... این داستان در زمانی اتفاق می افتد که جلال آریان به ایران بازگشته ، خواهرش فرنگیس در جنوب زندگی می کند و برادرش یوسف در بیمارستان بستری است . جلال وقت زیادی را صرف برادر بیمارش می کند و از سوی دیگر در اداره نیز وارد ماجرایی جنایی می شود . از او می خواهند سفری به جنوب کرده و دلیل استعفای کارمندی به نام مهین را بفهمد ولی مهین در قطار خودکشی می کند در حالی که باردار می باشد و ...
|