جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  05/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مقالات عمومي

كتاب سوزان در دو بُرهه از تاريخ ايران
گروه: مقالات عمومي
نویسنده: فرشيد ابراهيمي

كتابهايي در زمينه هاي پزشكي، داروسازي، نجوم، آئين كشورداري، حركت، زمان، آفرينش، اخلاق، تاريخ، جغرافيا و فلسفه و مسائل ديني و آئيني و ... شگفتا كه دست روزگاران آن همه دانش را از دست فرزندان نياكان، و آيندگان بازستاند. دو رخداد در تاريخ ايران باستان سبب نابودي تمامي ره آوردهاي خرد و دانش ايرانيان در در گستره‏ي مرزهاي فرهنگي ايران گشت.
نسب نامه‏ي دولت كيقباد
ورق بر ورق هر سويي برده باد (نظامي)
فرهنگ و تمدن بي مانند فلات ايران و انديشه‏هاي بنيان گذاران هنجارهاي نظام جامعه‏ي آريايي، از آنجا كه داراي ديرپايي و ايستايي (= ثبات) چندين هزار ساله و ژرفاي شگفتي است، هماره در برابر يورش‏ها و كينه ورزي‏ها و ژاژگويي‏هاي انيران و بيگانگان در پهناي گيتي است كه در درازناي سرگذشت شگفت آوراين كهن بوم و بر بارها و بارها نمودار گشته است. چه بسا سرها و مغزها و انديشه‏هاي خجسته و گرانسنگي كه بر زير شمشير سترگ دژخيمان يوناني (اسكندر گجستك)، تازيك (=اعراب)، مغول (چنگيز و تيمور) و ترك (غزنويان و قاجاريه) از تن‏ها بر زمين افكنده گشته و چه بسا بناها و سازه‏هاي ورجاوند و شگفت انگيزي كه در زير سم ستوران ددمنشان و صحرانوردان، با خاك يكسان و چه بسا دانشگاه‏ها و دبستان‏ها و كتاب سراهاي بسياري كه طعمه‏ي آتش رشك ورزان و كينه جويان اهرمن خويي گشت كه آه را از نهاد هر دانشورز ونيك انديشي در هر زمان به گستره‏ي انديشه‏ي ايراني به در خواهد آورد.
سوختن و نابودي ادبيات و دانش نوشتاري ايرانيان باستان كه به راستي و جرات توان گفت پربارترين دانش‏هاي معاصر و دانش نامه‏ها را دارا بودند، به هنگام يورش بيگانگان دانش ستيز چنان دچار آسيب و ويراني گشتند كه شوربختانه تا به امروز نيز هر گونه آگاهي درست و دقيق ما را از چگونگي و سير دگرگوني انديشه‏اي آن و چگونگي آن دانش‏هاي بسيار و گرامي كه جهانيان از آن‏ها برخوردار و بدان‏ها وام دار بودند، بي بهره و نادان كرده است؛ كه براي نمونه مي توان تنها اشاره به نشاني بسيار كوچك (پس از اسلام) در برابر تاريخ جانكاه نابودي انديشه‏هاي نوشته شده‏ي ايرانيان پيشين كرد و آن:« كتاب سوزي غزان در حمله به نيشابور و آتش زدن پنجاه هزار دفتر ايراني در مدرسه‏ي صابوني كه از آن ميان تنها يكي به نام «ابانه» يا كتاب الصناعتين در علم فصاحت و بلاغت نوشته‏ي ابوهلال، حسن بن عبداله عسگري، بر دست رونده‏اي از آتش رهايي يافته و با شرح واقعه به كتابخانه‏ي رضوي تقديم شده است.
و اين يكي از هفده كتابخانه و مدرسه نيشابور آن روز است كه آگاهي سوختنش به ما رسيده.» (1) و يا «كتاب سوزي محمود غزنوي پس از گشودن ري» (2) و يا «آتش زدن مسعود غزنوي كتابخانه‏ي ابن سينا را در اصفهان»(3) كه جز آهي سرد اينك دگر بهره‏اي از آن همه دانش، براي آيندگان برنمانده است.
اما در اين ميان «دردو برهه از تاريخ ايران باستان» در دو يورش و پيكار خانمان برانداز از بيگانگان وحشي و دور از فرهنگ و باديه نشين، سبب نابودي بسياري از كتب و منابع مدون، پيرامون بسياري از دانش‏هاي پيشرفته‏ي آن روزگاران گشت و چگونگي آن منابع در بزرگترين ترين كتابخانه‏هاي آن روزگار كه مورد ستايش و نيايش مورخين ايراني و انيراني و يا رو دشمن قرار گرفته، در شعله‏هاي آتش آن دژخيمان و تاري غبار و آلودگي‏هاي برخاسته از سم ستورانشان كه در مدت هزاره‏ها بر پيكره‏ي آن دانشنامه‏ها بنشسته، راه را براي پژوهش و دريافت آگاهي‏ها در اين باره بسيار دشوار ساخته است. هم چنان كه كماكان اشاره شد، دو رخداد گفته شده در تاريخ ايران باستان كه در تناسب با روحيه‏ي زمخت و ستيزه جوي و روان بي رامش و دور از فرهنگ دشمنان، سبب نابودي تمامي ره آوردهاي خرد و دانش ايرانيان در كتابخانه‏هاي بنام در گستره‏ي مرزهاي فرهنگي ايران گشت، نخست:
يورش اسكندر گجستك روميك يوناني مآب در ساليان پيش از زايش مسيح و دوديگر هجوم شگفت آور تازيان بياباني به مرزهاي زرخيز ايران زمين در فرجام روزگار فرمانروايي دودمان ساسانيان بر ايران است كه ما در اين جستار به پردازش و پژوهش در اسناد و مدارك به يادگار مانده در اين باره خواهيم پرداخت.

الف- «مراسم كتاب سوزان اسكندر گجستك»
الكساندر مقدوني (316-332ق.م) فرزند فيليپ مقدوني (مدت سلطنت: 336 (مقتول)- 359 ق.م) كه در پايان پادشاهي خجسته‏ي هخامنشي و در هنگام فرمانروايي «دارا»(داريوش سوم) به ايران زمين و كتابخانه‏ها و دانشسراهاي بي مانند آن تاختن گرفت، و پس از رويدادهاي بسيار و ددمنشي‏ها و اهرمن خويي‏ها‏ي بسيار كه از گستره‏ي اين جستار برون است، فرمان داد كه در روند آييني با نام جشن «كتاب سوزان» (نه بدين معنا كه در آن عصر اين عنوان به كار برده شده است) بسياري از كتابها و گفتارها و مدارك پيرامون دانش و پژوهش‏هاي ايرانيان و آگاهي‏هاي نياكان را به كام آتش كشيده و باقي را بدان سوي درياها و سرزمين يونان رهسپار كرده و به زبان ايشان ترجمه كنند. از جمله‏ي دفترهاي علمي و كتاب‏هاي ويژه در كتابخانه‏هاي ايران، يكي متن دست نخورده وكامل اوستا و دانش‏هاي ديني و كيش مزديسنا بوده است كه برابر با متن پهلوي «دينكرت» (كتاب چهارم):« داراي دارايان (داريوش كبير يا داريوش دوم؟) همه اوستا و زند، آن چنان كه زرتشت از اورمزد پذيرفت، نوشته به دوپچين (نسخه)، يكي به گنج شيزيكان، يكي به دژنپشتك داشتن فرمود.» «گنج شيزيكان» و «دژنيپيشتك» نام دو كتابخانه و پژوهشگاه نامبردار در ايران بوده است كه نخستين در شهر «شيز» جايگاه آتش گرامي در آتشكده‏ي آذرگشسب (تخت سليمان) و دوديگر، گويا كه پيرامون تخت جمشيد (پرسپوليس) و به گمان برخي از دانشمندان همان بناي «كعبه‏ي زرتشت» در نقش رستم شيراز در برابر آرامگاه‏هاي پادشهان هخامنشي است.
و به هيچگونه دور نيست كه كتابهاي كتابخانه‏ي تخت جمشيد (دژنپشت= دژنيپشيتك= دژ(قلعه)+ نيپيشتك (نوشته)= دژنوشته‏ها و جايگاه نگهداري كتب و نامگان- دبيرخانه‏ي شاهنشاهي) به تمامي سوزانده و پژ.هش‏هاي كتابخانه‏ي شيز به فرمان سردار مقدوني همگي به يونان و زبان يوناني و نزدارستو (استاد اسكندر) برده شد.
نوشته‏هايي كه به زبان پارسي باستان و اوستايي، داراي گونه‏هاي گوناگون دانش‏هاي به روز و بررسي‏ها، به يونان و بدان زبان ترجمه و دگرگون گشت، و در روند زمان جزو بنيان نگره‏هاي فلسفي و دانش‏هاي دانشوران آن سامان گشت و بسياري از انديشمندان و فلاسفه و نويسندگان آتن و يونان باستان، بدين سان، از علوم و دانش‏هاي گرانسنگ فرهيختگان و يژوهندگان ايراني بهره مند گشته و آن چه را كه امروز فرزندان آنان، اروپاييان امروزي، دانش‏هاي نخستين جهان در يونان و باختر و وابسته به خود و نتيجه‏ي زايش انديشه‏ي انديشه ورزان مغرب زمين در جهان باستان دانسته و آنان را تنها مردمان دانش يار و علم گرا و متفكر روزگار نخست مي دانند، ديگر بايسته است كه نه تنها ايشان، كه مي بايد تمامي مردمان گيتي به دانند و آگاه باشند كه همه‏ي آن خردورزي‏ها و بيشينه‏ي آن دانش‏ها به راستي وابسته به انديشه و دانشنامه‏هاي شرقيان است كه به زور شمشير خونخواران تاريخ (نه تنها در برهه‏ي يورش مقدونيان) از آنان ستانده و در ذهن و انديشه‏ي اهالي آن سامان تزريق و آموزش داده شد. هر چند كه نمي بايد فراموش كرد، پيش از آن نيز نسيم دلاويز فرهنگ ايراني بسياري از آنان را به دامان ايران فرهنگي (ايران بزرگ- ايران نخستين) كشانده و آنان را پيشتر از حمله‏ي اسكندر گجستك نيز، كودكان دبستان فرزانگي خويش ساخته است.
و اين نه به گفته‏ي ما كه، به گفتار آنان همي گوييم كه:« شاگردي كردن فيثاغورس در نزد مغان ايراني، شاگردي كردن دموكريتوس در نزد ايرانيان، و روابط افلاطون با مغان كه ديوژن لائرتي (ج4- باب 7) هم ياد كرده خود مشهور است. در خصوص نظريات عناصر اربع، نگره‏ي آبي را طالس و هيپوناس و آناگيزماندر، نگره‏ي هوراآناكسين و ديوژن و آپولونياك، نگره‏ي آتش (حريق كيهاني) راهراكليتوس و نگره‏ي خاك را گزنوفان از تعاليم مغان اخذ كردند.»(4) به هر روي گجسته اسكندر مقدوني پس از تازش به ايران زمين بدين ترفند دست يازيد و اين چنين افزون بر بهره مند گشتن از دانش‏ها و بينش‏هاي اهورايي ايراني، نمكدان شكسته و آن رويه‏ها و برگ‏هاي گرانسنگ و دست نيافتني را كه فرآيند دست رنج و كوشش‏هاي دانشي مردان و پژوهش و نگرش‏ها وجستارهاي بخردانه‏ي نياكانمان بود، طعمه‏ي آتش ساخت.

نامه‏اي به پارسيك (زبان پهلوي) به يادگار مانده از روزگار ساسانيان و هنگام اردشير بابكان بنيان گذار اين سلسله ، با نام «ارداويراف نامه» (ارتاي ويراژنامك) كه سفر مينوي و عروج عرفاني موبدي به نام «ويراف» به عالم ملكوت (بهشت و دوزخ در آئين مزديسني) مي باشد ديباچه‏ي خود را اين چنين مي آغازد كه (پرگرد نخست):
1- چنين گويند كه، زرتشت پاك و پرهيزگار يك بار، ديني كه پذيرفت، در جهان روابكرد.
2- تالسي سد سال تمام، دين، در ويژگي، و مردم در، بي گماني بودند.
3- پس اهريمن پليد براي بي دين كردن مردمان، اسكندر پليد رومي مصر نشين را فريفت، و با رنج بسيار براي نبرد و ويراني، به ايران شهر فرستاد.
4- او مرزبان ايران را بكشت و پايتخت شاهنشاهي را آشفته و ويران كرد.
5- و اين دين چون همه‏ي اوستا وزند بر پوست گاوهاي آراسته، و به آب زرين نوشته، در استخر بابكان، به گنجينه نوشته‏ها، نهاده بود.
6- وي، اسكندر رومي مصرنشين پتياره‏ي بدبخت بي دين بدكار بدكردار(اوستا و زند را) برآورد و به سوخت.
7- و چندتن از دستوران و دادوران و موبدان و دين برداران وافزارمندان و دانايان ايران شهر را بكشت.
مهان و كدخدايان ايرانشهر را يكي با ديگري كين و نا آشتي به ميان افكند، و خود شكست و به دوزخ دو بارست.»(5) و به راستي تهي از هرگونه زياده روي است، اين گفتار نگارنده‏ي بي نام كتاب ارزمند «مجمل التواريخ و القصص» كه:«... در ايران هيچ دفتر علم قديم نماندكه اسكندر نسوخت و آنچه خواست به روم فرستاد.»(6) برابر با اسناد و مدارك، اوستاي بزرگي كه به فرمان داراي دارايان (داريوش دوم- darius codommanus) در دو كتابخانه‏ي بزرگ و بي مانند عصر نهاده شده دارنده‏ي تمامي دانش‏هاي زمان خويش بوده و بنابر گزارشي كه «دينكرت» فرا دست ما گزارده، عبارت بوده است از :
پزشكي، داروسازي، نجوم، آئين كشورداري، حركت، زمان، آفرينش، اخلاق، تاريخ، جغرافيا و فلسفه و مسائل ديني و آئيني و ... شگفتا كه دست روزگاران چه ناجوانمردانه آن همه دانش را و چه آسان آن همه بخردي‏ها و مردمي‏ها را از دست فرزندان آن نياكان، و آيندگان بازستاند. گفته‏ي دانشمند گرامي ايراني، محمد بن اسحاق نديم (سده‏ي سوم هجري) كه از قول ابوسهل نوشته است، هم چنان ما را آگاه تر مي سازد كه افزون بر دگرگوني و انتقال كتابها و دفترهاي گفته شده به غرب، در همان آغاز همگي به زبان‏هاي رومي و قبطي ترجمه گشته است! و پس از اين «جنبش ترجمه و فرهنگ دزدي» بوده است كه در زمان، جنبشي دگر با پاژنام (لقب) «جنبش كتاب سوزان» به فرمان آن فرزندان وحشي دوران روي مي نمايد.
با بررسي آگاهي‏هاي رسيده در بالا، از گذشتگان دردمند، به نيكي در مي يابيم كه ايرانيان از اين سردار باختري به چه اندازه بوده كه پاژنام درخور «گجستگ»(= gagastak) (= ملعون و نفرين شده) در آثار و دست نوشته‏هاي ايرانيان شايسته‏ي بررسي و هم چنان كه مي دانيم اين واژه بيش از هر كس، در ادبيات تاريخي و سنت ديني ايران باستان به اسكند رو «اهرمن» وابسته است و بس.
و با تيزنگري در اين پندارهاست كه درمي يابيم ژرفاي آه و ناله‏ي نگارنده‏ي نامه‏ي باستاني و پهلوي «شگفتي و ارزشمندي سيستان»(afdin u sahigih I sacestan) را كه در برابر ما از ديدگاه زماني به فاجعه نزديك تر بوده است و چه دردمندانه، مي سرايد:
«11- چاشتن (و) رواداشتن دين اندر سيستان را،(اوستا) نسك نسك به دوده‏ي بهان فراز رفت. 12- بسي بغان يسن خوانده شد چون يسن مهر بزرگ كه زردشت به ويراستن آن (مصمم) بود و يافت. 13- چون گجسته اسكندر رومي به ايرانشهر آمد، آنان را كه به آئين مغ مردي مي رفتند گرفت و كشت.» با نگرش گفتارهاي بالا بر گرفته از متون پهلوي و تواريخ اسلامي اين چنين بر مي آيد كه اين كردار ددمنشانه‏ي اسكند ر و سرداران او برخواسته از انديشه‏اي به راستي كينه جويانه و رشك ورزانه نسبت به آن همه علم و دانش و فرزانگي نهفته و آسوده در آن برگه‏ها بوده است كه ايشان را ياراي پذيرش اين انديشه‏هاي اهورايي در فراتر از مرزهاي خويش نبوده و چاره‏اي جز سوختن و از ميان برداشت و دزدي و «فرهنگ ربايي» براي پاسخ به اين نياز اهرمني و دروني كينه‏ي چندين سده نبوده است.
دانشور و پژوهنده نامي ايراني مسلمان، حمزه پور حسن اصفهاني، نيز همگام با متون باستاني، انگيزه‏ي اسكندر را اين چنين به آگاهي ما مي رساند:« چون اسكندر بر بابل (مقصود ايران است) غلبه يافت چون ديد كه هيچ امتي را چنان دانش و علومي كه ايشان دارند مسلم نيست، رشك برده، آن چه را كه توانست و در دست رس يافت از كتب اياشن بسوخت و سپس به كشتن موبدان و هيربدان و علما و حكما اشارت كرد و هر چه راكه از علوم آنان بايسته بود به زبان يوناني نقل نمود.» همين مورخ د رجايي دگر از كتا ب پر ارج خويش مي نگارد كه:«آن گاه (اسكندر) كتاب‏هاي علمي و ديني را بررسي كرد و كتب فلسفي و نجوم و پزشكي و كشاورزي را از زبان فارسي به يوناني و قبطي نقل كرد و به اسكندريه فرستاد و باقي كتاب‏ها را سوزانيد.»(7)
آري به راستي كه:
سكندر كه او خون دارا بريخت
«چنان آتش «كين» به ما بر بريخت» (فردوسي)

ب- « كتاب سوزي‏هاي تازيان »
« كجا رفت آن دانش‏هاي ايراني كه عمر به نابودي آن‏ها هنگام گشايش ايران فرمان داد؟»(ابن خلدون)
پس از به دوزخ شدن اسكندر مقدوني به سال 322ق.م، ايرانيان برابر با انديشه‏ي ملي گراي و دانش اندوز خويش همگام با فرمانروايان همروزگار بار دگر در روند خيزشي ملي- فرهنگي كه از گاه فرمانروايي فرخنده‏ي پادشهان اشكاني تا واپسين دم هنگامه‏ي دين مدار ساساني گسترش يافت، به گرد آوري و زنده سازي دوباره‏ي دانش پيشين به ويژه اوستا كه به دست يونانيان به آتش كين سوخته بود، پرداختند.
برابر با اسناد و روايات، نخستين كسي كه بدين كار كمر همت گماشت، «بلاش» (ولخش) اشكاني بود كه به گفته‏ي دينكرت: «فرمان داد كه تا اوراق باقي مانده‏ را كه متفرق و پريشان شده بود اعم از آن چه كه مدون بود و يا فقط در يادها و خاطرها باقي مانده بود گردآوري كند.»(8) زآن پس تا به گاه پادشاهي موبد سالاري ساساني، بنيان گذار و نخستين پادشاه اين اين دوره، «ارتخشتر بابكان»(اردشير بابكان) با پشتوانه‏اي سياسي- ديني راه اشكانيان را در اين باره در پي گرفت و پس از او فرزندش شاپور نخست و زان پس دگر پادشاهان ساساني با اين جنبش ملي- حكومتي، فرهنگي همگام گشتند.
نيك و بر جاست تا در چگونگي اين كوشش‏ها در گاه ساسانيان بار دگر نگاهي به دفتر گرامي دينكرت(=دن كرت= كرده‏ي ديني= اثر مذهبي)(نسك‏هاي سه ديگر و چهارم) برافكنيم: «پادشاه بزرگ اردشير بابكان(224-241يا 242) هيربد هيربدان، تنسر را به دربار خود خوانده به وي به فرمود مابقي اوستا را كه تا آن روز گردآوري نشده بود مدون سازند.(9) پس از وي پسرش شاپور (242-272) فرمان داد تا قطعات راجع به طب و نجوم و جغرافيا و فلسفه را كه نزد هندوان و يونانيان پراكنده بود به دست آورده جز اوستا سازند و نسخه‏اي از آن را در گنج شپيكان گذارند، بالاخره شاپور دوم پسر هرمز(310-379) براي از ميان برداشتن گفتگوهاي ديني كه در بين دسته‏هاي گوناگون برخاسته بود آذربد پسر مهراسپند را بر آن داشت كه به اوستا مرور نموده و انگيزه‏اي بر درستي آن به دست دهد.»

اما روزگار را نگر و ستيزه اش با فرزانگان جهان و بخردان دوران كه هنوز چند سده از آن كوشش‏هاي بي امان نگذشته بود كه قفيز پادشاهان ساساني به سر آمده، در آخرين روزهاي دوره‏ي باستاني ايران، در سرآغاز پيدايي دين مبين اسلام، اعراب بدوي كه در نوشتارهاي پهلوي از آنان با نام «تازيكان» (و«ديوان ژوليده موي») ياد گشته يورش خويش را به سوي مرزهاي بهشتي ايران زمين مي آغازند و چگونگي پيكار و ديگر كردارهاي شگفت آورايشان را كه از گستره‏ي اين جستار برون است، همچو ددمنشي‏هاي اسكندر مقدوني به سويي نهاده و به بررسي ويراني‏هاي فرهنگي و از ميان بردن نوشتار دانشي و دانش‏هاي مدون آن دوران به دست ايشان مي پردازيم.
از آن جا كه در آغاز اين بخش (كتاب سوزان تازيان) از اين جستار كلام را با سخني از بزرگترين بينشور و جامعه شناس و تاريخنگار سده‏ي هشتم هجري، گرامي ترين انديشه ورز جهان اسلام، عبدالرحمان پور حسن پور خلدون قاضي القضاه مشهور به «ابن خلدون»، آغاز كرديم؛ نيك و برجاست تا نخستين نگره را نيز از اين تازش شگفت آور، از مورخين پس از اسلام، به او سپاريم. ابن خلدون، نامبردار به «فيلسوف المورخين» و «مونتسكيوعرب» كه به رمضان ماه سال 732(1332م) در شهر باستاني تونس پا به عرصه‏ي گيتي گذارد، به عنوان بنيانگذار فلسفه‏ي تاريخ در برهه‏ي اسلامي تاريخ شرق و جامعه شناسي تاريخي، هماره در نوشته‏هاي خويش با نفرت و دل گيري ويژه‏اي از نابودي تمدن علمي و دانش ايرانيان و شكوه آنان به دست و يورش يونانيان و به ويژه تازيان ياد مي كند.
و در جايي در تاريخ بسيار ارزمند و مشهور خويش(موسوم به كتاب«كتاب العبر و ديوان المبتداو...»)، درباره‏ي «علوم العقيله و اصنافها» بر آن است كه : «.... اما ايرانيان برتري دانش‏هاي عقلي نزد ايشان بسيار بوده است و دامنه‏ي آن بسيار گسترده و به انگيزه‏ي بزرگي و شكوه دولت ايشان و بلندي فرمانروايي آنان؛ و گويند كه اين دانش‏ها به يونان از سوي ايران فرستاده شده است. آن گاه كه اسكندر دارا را بكشت و فرمانروايي كيانيان را نابود ساخت و بر دفترهاي ايرانيان كه از شمار بيرون بود دست يافت و آن گاه كه كشور ايران به دست عرب گشايش گرديد كتاب‏هاي بسياري در آن سرزمين به دست ايشان افتاد.
سعد بن ابي و قاص به عمر بن خطاب درباره‏ي آن كتابها نامه نوشت و براي ترجمه نمودن آن كتب براي مسلمانان زمان خواست. عمر به او پاسخ داد كه آن كتب را در آب افكند زيرا اگر آن چه را در آن‏ها راهنمائي است، خداوند ما را به راهنماينده تر از آن راهنمائي فرموده و اگر گمراهي است خداوند ما را از شر آن نگه داشته است. لاجرم آن گفتارها را در آب يا آتش افكندند و بررسي‏هاي ايرانيان كه در آن كتاب‏ها نگاشته شده بود از ميان رفت و به دست ما نرسيد.»(10)...
پس از بازكافت گوشه‏اي از انديشه‏ها ونگرش‏هاي اسلامي در باره‏ي دانش اندوزي و كيش و انديشه ايراني ، شايسته و بايسته است تا در اين مقام خويش را داور قرار داده بپنداريم كه آيا به راستي اين كردار«قتيبه بن مسلم» سردار عرب و فرماندار خوارزم، همراه و همراي با دين اسلام و فرمان خدا بود؟ كه: «هر كس را كه خط خوارزمي خوب مي نوشت و از اخبار ايشان آگاه بود و دانستني‏هاي آنان را فرا گرفته بود به كلي فاني و معدوم نمود و پراكنده ساخت از اين رو اخبار و اوضاع ايشان به درجه‏اي پوشيده و مستور مانده است كه به هيچ وجه وسيله‏اي براي شناختن حقايق امور در آن كشور بعد از اسلام به دست نيست»(11)...
نمونه‏اي [ ديگر‍‍] از آن را از تذكره نويس نامي، «دولتشاه سمرقندي» مي شنويم كه مي گويد: «حكايت كنند كه امير عبدا... بن طاهر كه به روزگار خلفاي عباسي امير خراسان بود روزي در نيشابور نشسته بود شخصي كتابي آورد و به تحفه پيش او نهاد. پرسيد كه اين چه كتاب است. گفت اين قصه‏ي وامق و عذراست و خوب حكايتي است كه حكما به نام انوشيروان جمع كرده اند. امير فرمود كه ما مردم قرآن خوانيم به غير از قرآن و حديث پيغمبر چيزي نمي خواهيم ما را از اين نوع كتاب در كار نيست و اين كتاب تاليف مغانست و پيش ما «مردود» است(!)، فرمود تا آن كتاب را در آب انداختند و حكم كرد كه در قلمرو من هر جا كه از تصانيف عجم و مغان كتابي باشد جمله را بسوزانيد از اين جهت تا روزگار آل سامان اشعار عجم را نديده اند، اگر احيانا نيز شعري گفته باشند مدون نكرده اند»(12) و در اين راه ديرپا، چه بسا انديشه ورزان وچه بسا فرزانگان خستگي ناپذيري نيز كه جان سپردند و خجلت نپذيرفتند.
همچنانكه از اين درياي بي كران و خون رنگ انديشه‏ي ايراني مي توان ابرمرد تاريخ ادب و انديشه ايران و اسلام،« روزبه‏ي پارسي»(عبدا... ابن مقفع) فرزند دادگشنسب را نامبرد كه با گذراز سرگذشت غرور آفرين و كارنامه‏ي شگفت آور ادبي او، براي فرجام اين جستار سروده‏اي اندك را از سراينده‏اي ديرين، پيرامون چگونگي شهادت آن بزرگوار به فرمان خليفه‏ي وقت (منصور عباسي) و به نيرنگ سفيان بن معاويه امير بصره (و از نوادگان مهلب بن ابي صغره امير مشهور عرب) كه سخت نسبت به روزبه كين و رشك مي ورزيد، سروده شده، روايت مي كنيم:
دو صد پاره كردند از «كين» تنش
به خون در كشيدند پيراهنش
اگر آتشي سخت افروختند
همه پيكر پاك وي سوختند
نگر تا چه كردند اين تازيان
به ايران و دانشوران جهان

پانويس‏ها: 1و 2 و 3- عرفان ايراني و ...، دكتر فرشاد، پيشگفتار،(از فريدون جنيدي). 4- فهرست ما قبل الفهرست ، دكتر پرويزاذ كايي، ج نخست، رويه 88 5- به ترجماني دكتر رحيم عفيفي، رويه 22 6- به ويراسته‏ي شادروان ملك الشعراي بهار، رويه 61 7- تاريخ سني ملوك الارض و الانبيا(تاريخ پيامبران و شاهان)، ترجمه‏ي دكتر شعار. 8- عبدالملك پورمحمد پور اسماعيل ثعالبي نيشابوري (سده‏ي پنجم هجري) در تاريخ ارزمند و مشهور به غرراخبار ملوك الغرس و سيرهم، كردارهاي گفته شده را به جاي بلاش، از اقفور(افقور) شاه اشكاني (فرزند بلاش) مي داند و در بخشي از كوشش‏هاي دانشي او مي نويسد: «و شماري از كتاب‏هاي طب و نجوم و فلسفه را كه اسكندر به آن جا برده بود، بگرفت و بازگردانيد.»(ترجمه‏ي محمد فضائلي، رويه‏ي 286) 9- ابن نديم(سده‏ي سوم) در چگونگي كوشش‏هاي اردشيرنخست در اين باره مي نويسد كه:«اردشير بن بابك همين كه زمام كليه‏ي امور را به دست گرفت، مردماني را به هند و چين و روم فرستاد تا از تمام كتاب‏هائي كه نزدشان بود نسخه برداري نمايند و به جستجوي مقدار كمي هم كه در عراق بود درآمد و همه‏ي آن‏ها را جمع آوري كرد و از آن پراكندگي در آورد و اختلاف و تبايني كه د رآن بود برطرف كرد.» (ترجمه‏ي رضا تجدد، رويه‏ي 437) 10- گفتاري درباره دينكرد، محمد جواد مشكور، رويه‏ي 74-73(به نقل از العبر) 11- آثارالباقيه عن القرون خاليه، ابوريحان بيروني خوارزمي، (چاپ زاخائو)، رويه‏ي 36-35 12- تذكره الشعرا، (نشرادورار براون)، رويه 30

   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837