جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مقالات عمومي

غربال استخوان گذشتگان
گروه: مقالات عمومي
نویسنده: تاتيانا تولستويا / ترجمه: اسدالله امرايى

روى چارچوب پنجره خانه كودكى مان، تابلوى حلبى خاك گرفته اى بود كه با حروف سياه روى آن عبارتى نوشته بودند به اين مضمون «بُرش، آبگوشت».

اين تابلو حلبى سال ها سر جاى خودش بود و با حركت تراموا و كاميونى كه از كنار خانه مى گذشت، مى لرزيد. اين تصوير آشنا در ادبيات زيرزمينى دوران سلطه نظام شوروى زياد تكرارى مى شد. دوران جنگ سرد بود و ادبيات زيرزمينى يا به قول نويسندگان آن دوره «ساميزدات» در اوج خود بود. واقعيت اين است كه در غرب به هر صداى مخالفى كه در روسيه و جاى جاى اروپاى شرقى و كشورهاى اقمارى آن بلند مى شد، تريبون مى دادند.
با انواع و اقسام ترفندهاى تبليغاتى مى كوشيدند او را به عنوان سخنگوى ادبيات متعهد و مبارز، تحت عنوان ادبيات تبعيد معرفى كنند. اگر بنا باشد فهرست اين نويسندگان تهيه شود، بسيار بلند بالا خواهد شد. نويسندگانى كه شايد يكى دو داستان متوسط نوشته بودند و سوابق ادبى شان از حد متوسط نويسندگان طرفدار نظام حاكم بر شوروى كمتر بود، نام هايى كه به عنوان اديب معرفى شدند و البته با ادعاى اين كه آثارشان توقيف شده و نتوانسته اند از زير تيغ سانسور انجمن نويسندگان اتحاد جماهير شوروى سوسياليستى نجات دهند، فارغ از نظارت سانسور ادعايى شان به گزافه گويى مى پرداختند.
تريبون و گوش مجانى هم بود كه در بوق و كرنا مى دميدند. البته ناگفته نماند كه اين حرف به معناى ناديده گرفتن نويسندگان ناراضى و كسانى كه واقعاً حرفى براى گفتن داشته اند، نيست. اگر حرف حقى زده شده يا استعدادى ناديده گرفته شده بايد آن را مطرح كرد.
بوريس پاسترناك، ولاديمير ناباكف، زامياتين، يوسيپ برادسكى و بعدها آلكساندر سولژنيتسن كسانى بودند كه استعدادهاى خود را به نمايش گذاشتند. هر چند برخورد غربى ها بيشتر بر جنبه هاى سياسى نارضايتى آن ها تأكيد داشتند، اما ارزش هاى ادبى آن ها را نمى توانستند انكار كنند.
حالا كه برمى گرديم و به سابقه ادبيات زيرزمينى آن دوران نگاه مى كنيم، درمى يابيم كسانى كه حرفى براى گفتن داشتند، در غرب هم ميدان عمل نيافتند. زيرا نگاه ادبى متعهد، كژتابى ها را برنمى تافت. برخى از نويسندگان و شاعران هم بر اثر سياست هاى غلط نظام حاكم به حاشيه رانده شدند و از دايره نويسندگان رسمى كنار ماندند.
با باز شدن فضاى سياسى كشور و سياست هاى گلاسنوست، ادبيات روسيه نيز متحول شد. كسانى كه آثارشان سال ها در محاق بود و اجازه انتشار نمى يافت، كم كم به بنگاه هاى ادبى دولت راه يافتند. نكات جذاب و آموختنى زيادى در ادبيات غيررسمى وجود داشت كه در كنار جذابيت هاى مخالف خوانى سياسى ديده نمى شد.
اگر امروز فرصتى كنيم و از سر تأمل مجلات ادبى قديمى را (خواه رسمى، خواه غيررسمى) ورق بزنيم، درمى يابيم كه نويسندگان بزرگى آمده و رفته اند و گاه آثارشان ديده نشده است. در آغاز قرن بيستم و پيش از انقلاب اول روس ها در سال ۱۹۰۵ داستان كوتاه، وزن سنگين ترى داشت و در مقايسه با رمان هاى بزرگ نويسندگان نامدار جاذبه هاى بيشترى داشته است؛ چخوف نامدار.
در سال هاى بعد از انقلاب اكتبر هم شاهد اوج و فراز و فرودهاى نوع ادبى داستان كوتاه هستيم. داستان هاى دهه ۱۹۲۰ يا داستان هاى اعترافى و تغزلى دهه ۱۹۶۰ از همين نقاط اوج است. دهه ۱۹۸۰ در همين راستا بوده است. نام ها و متن ها جايگاه ويژه اى در ادبيات روسيه داشته اند. بدون هيچ پيش داورى و تعصب بايد بخشى از ادبيات شوروى را مورد بررسى دقيق قرار دهيم تا بتوانيم درس هاى لازم را بگيريم درس هايى كه امروز چراغى فراراه ادبيات نوين روسيه است.

نويسندگانى مثل آستافى اف تابيتوف در سال هايى آمدند و مطرح شدند كه هر كسى نمى توانست خود را تثبيت كند. سال هاى دشوار ادبيات اجتماعى به صداهاى مخالف تعاريف رسمى اجازه ظهور نمى داد. كم كم شاهد حضور جوانان در صحنه ادبيات بوديم و استادان داستان نويس كه هر كدام گوشه اى از فضاى ادبى كشور را اشغال كرده بودند، كار را رها نمى كردند و به جوان تر ها ميدان نمى دادند، اما نيروى جوان و تازه نفس كه تعاريف كلاسيك و كليشه اى بازمانده از دهه ۱۹۲۰ را قبول نداشت، با حجم آثار زياد خود را تثبيت كرد. استادان فن هم يا بازنشسته مى شدند يا مى مردند يا به صف «محرومين از حقوق» اجتماعى مى پيوستند، زيرا كلمه اى بر خلاف اصول ديكته شده در جايى از دستشان در رفته بود.
ولاديمير زازوبرين مى گويد: اينكه به نويسنده بگويى ننويس مثل اين است كه بگوييم خواب نبين. نوشتن و تخيل چيزى نيست كه در دست فرد باشد. خلاقيت و فرديت هنرمند، نكته اى است كه در آن نمى توان ترديد كرد. قصد من در اين نوشتار تخطئه ادبيات امروز روسيه نيست، اما مى خواهم نگاهى به سير ادبيات روسيه در غرب بيندازم، اما همين عنوان هم ادعاى بزرگى است، بنابراين خودم را محدود مى كنم به نام ها و نوشته هايى كه مدتى بر سر زبان ها افتاد، آلكساندر سولژنيتسن يكى از اين نام ها بود.
سولژنيتسن از جمله نويسندگان شوروى بود كه بتدريج جهت گيرى نوشته هايش با ادبيات رسمى فاصله مى گرفت. او در داستان كوتاه خود مثل ماتريونانگاه، انتقادى به زندگى مردم و روشنفكران روسيه دارد؛ كارى كه از نظر مقامات جرمى نابخشودنى محسوب مى شد. آثار او به صورت زيرزمينى در محافل ادبى دست به دست مى گشت و سرانجام تعدادى از آن ها به غرب راه يافت و سولژنيتسن مدتى به زندان هاى كاردرمانى يا تبعيدگاه هاى گولاگ افتاد.
داستان يك روز از زندگى ايوان دنيسوويچ حديث نفس خود سولژنيتسن در اردوگاه كار درمانى بود. اين رمان كوچك زمانى كه در غرب منتشر شد با استقبال فراوانى روبرو شد. ارزش هاى ادبى هم داشت، اما نه آن قدرى كه نشان مى دادند و درباه آن تبليغ مى كردند. در هر صورت سولژنيتسن به نوشتن ادامه مى داد و گروه هاى طرفدار آزادى بيان از طريق رسانه ها و فشارهاى بين المللى خواستار آزادى او شدند.
مجمع الجزاير گولاگ و بخش سرطان، آثار قابل اعتنايى بودند. سرانجام سولژنيتسن به غرب رفت و مدتى بعد هم جايزه نوبل ادبيات را گرفت. پس از بهبود نسبى روابط شوروى و غرب تبليغ حول محور ادبيات روس و مخالف خوانى هاى سولژنيتسن و ديگر نويسندگان ريز و درشت كاهش يافت. برخى از آثار در محاق مانده و توقيف شده در دو دهه پايانى قرن گذشته، امكان چاپ يا چاپ مجدد يافت. از نوشته هاى قابل اعتنا در اين دوره مى توان به آثار آندره سينياوسكى و سرگئى دولت اف اشاره كرد كه اولى به پاريس رفت و دومى به نيويورك.
سينياوسكى از همان آغاز نوشتن خود با تكيه بر عنصر مذهب به مقابله با نظام شوروى برخاست كه هر چند آزادى وجدان را در مرام و قانون اساسى گنجانده بود، اما چون نگاه ضد آن را داشت كليساها و مساجد را به انبار و موزه تبديل مى كرد و به انواع ترفندهاى پنهان و آشكار مردم را از مذهب و گرايش هاى مذهبى از هر نوع، دور مى كرد.

سرگئى دولت اف از نويسندگان خوب روسى بود كه از ماوراى قفقاز آمده بود. نوشته هاى او رنگ و بوى ارنست همينگوى را داشت او به ايالات متحده مهاجرت كرد و چند صباحى در آنجا به داستان نويسى پرداخت، اما بيمارى و مرگ امانش نداد. استعداد خوبى بود كه تلف شد. يك بار كه از سفرى از ماوراى سيبرى برمى گشتم با هواپيما از بالاى منطقه اى مى گذشتم كه سرگئى دولت اف در داستانى به آن پرداخته بود.
داستان درباره زن و شوهر جوانى بود كه در محل مأموريت شوهر مى گذشت. شوهر افسر جوان و مسؤول اردوگاه كار بود. فضايى دلگير رسم شده بود كه در آن زن جوان شهرى در محيطى دورافتاده تنها با سيم خاردار و برف و يخ مأنوس بود و صداى پارس سگى او را مى آزرد. از همه مظاهر شهرى محروم بود و حتى صبح كه از خواب بيدار مى شدند آب لگن يخ زده بود. از قضا همان داستان را در دست گرفته بودم و مى خواندم و به جايى از داستان رسيده بودم كه افسر جوان براى آرام كردن زن خود از خانه بيرون مى رود و با گلوله اى سگ را مى كشد و از صدا مى اندازد، باور كنيد در گرماى تابستان يخ كردم. نويسندگانى مثل دولت اف به علت آن كه با نظام حاكم مشكل داشتند، چندان مورد مهر نهادهاى قدرت قرار نداشتند.
امروز كه به قطار ادبيات روسيه طى اين سال ها نگاه مى كنم مى بينم نويسندگان زيادى از آن جا ماندند، پيش از رسيدن به مقصد خوابشان برد و در ايستگاه هاى بعدى هم جايى نداشتند كه پياده شوند و قطار به راه خود ادامه مى داد. ويكتور اروفى اف، يوگنى پوپوف، ليودميلا پتروشفسيكارا و واسيلى بلوف از آن جمله اند. آن هايى كه ماندند و نوشتند هم سرنوشت بهترى نداشتند، اگر به ادبيات حزب فرموده مى پيوستند، استقلال خود را از دست مى دادند و اگر نمى پيوستند، مورد بى مهرى قرار مى گرفتند.
اما در ميان ادبيات رسمى هم سواى دوران لئونيد برژنف، گاه و بى گاه نوشته هاى درخشانى به چشم مى خورد. نوشته هاى پدرم آلكسى تولستوى، يورى كازاكف، شولوخوف و ديگران نوشته هاى قابل تأملى است. امروزه بسيارى از اين نام ها كه روزگارى بر سر زبان ها بود، به محاق فراموشى سپرده شده، فشار زندگى روزمره و تغيير ارزش ها جايى براى گل كردن استعدادهاى جديد نمى گذارد. دست كم در زمينه هاى ادبى. براى همين شاهد افول ادبيات روس در جهان هستيم و به افتخارات بسنده مى كنيم.
تولستوى، داستايفسكى، تورگنيف و ايوان گنچارف را به عنوان افتخارات خود مطرح مى كنيم و اين كه چند تا نوبل در ادبيات گرفته ايم، اما آيا ادبيات روس جايگاه ارزشى اش همين است، گمان نمى كنم، گمان نمى كنم. اما آيا مى توان از ارزش هاى اثرى مثل بچه هاى آربات كاست؟ آيا مى توان حتى از فاضل اسكندر چشم پوشيد. چنگيز آيتماتوف و رمان جميله اش را مگر مى توان فراموش كرد. گذر از رنج ها هم همين طور. فرصتى لازم است كه به مرور به ادبيات روس بپردازيم و غربال به دست بگيريم، اما يادمان باشد كه هم سوراخ هاى غربال خيلى تنگ و درهم تنيده نباشد و هم اين كه هر وقت چيزى توى غربال ماند با فشار دست و گشاد كردن سوراخ غربال آن را بيرون نيندازيم. گرچه شايد عده اى باشند حتى اين زحمت را هم به خود ندهند. آن ها دانه مانده در غربال را برمى دارند و بيرون مى اندازند.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837