جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  07/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مكاتب روانشناسي

روانشناسان «ف»
گروه: مكاتب روانشناسي

هرمان فون هلمهولتز (1894ـ1821)


هرمان فون هلمهولتز محققي پر كار در فيزيك و فيزيولوژي و يكي از بزرگترين دانشمندان قرن نوزدهم بود. در ميان خدمات علمي او در رشته‌هاي مختلف، روانشناسي مقام سوم را داراست، اما اگر كوشش‌هاي فخنر و وونت را نيز به حساب آوريم كار او در پيدايش روانشناسي نوين عامل مهمي به شمار مي‌رود.

زندگي هلمهولتز

هلمهولتز در پتسدام آلمان، شهري كه پدرش در ژيمنازيوم (نوعي دبيرستان در اروپا كه به عنوان مركز آموزش پيش‌دانشگاهي افراد را براي ورود به دانشگاه آماده مي‌كند) آن تدريس مي‌كرد، متولد شد. وي به سبب ضعف جسماني در كودكي به وسيله معلم سرخانه آموزش مي‌ديد. در 17 سالگي به يك انستيتوي پزشكي در برلين وارد شد. در آنجا كساني كه مي‌پذيرفتند پس از فراغ از تحصيل به عنوان جراح در ارتش خدمت كنند از پرداخت شهريه معاف بودند. هلمهولتز درضمن هفت سال خدمت، به تحصيل خود در رياضي و فيزيك ادامه داد و چندين مقاله منتشر كرد. او مقاله‌اي درباره فناناپذيري انرژي ارائه داد كه در آن قانون بقاي انرژي را به روش رياضي تدوين كرد.

پس از ترك ارتش، سمت دانشياري فيزيولوژي را در كنيگز برگ پذيرفت. او در طول 30 سال بعد در بن و هايدلبرگ به تشكيل كنفرانس‌هاي علمي در زمينه فيزيولوژي و همچنين به برگزاري كنفرانس‌هاي علمي در فيزيك پرداخت.

هلمهولتز كه فوق‌العاده فعال و پر انرژي بود به نشر مطالب در چند رشته مختلف اقدام كرد. او در جريان كارهاي خود در زمينه نورشناسي فيزيولوژيكي چشم‌نما را كه ابزاري براي آزمايش قرنيه چشم بود اختراع كرد. اثر سه جلدي او درباره نورشناسي فيزيولوژيكي (راهنماي نورشناسي فيزيولوژيكي) (1866ـ1856) به اندازه‌اي نفوذ و دوام يافت كه 60 سال بعد به زبان انگليسي ترجمه شد.

تحقيق او درباره مسائل صوت‌شناسي با عنوان درباره احساس صدا كه در آن يافته‌هاي خود وي و تمامي ادبيات موجود در آن زمينه خلاصه شده بود در 1863 انتشار يافت. او همچنين درباره موضوع‌هاي گوناگوني مانند رد تصويرها، كور رنگي، مقياس موسيقي عربي ـ فارسي، حركت‌هاي چشمي انسان، تشكيل توده يخ، اصول بديهي هندسي و تب يونجه مطلب نوش. هلمهولتز در سال‌هاي بعد مستقيماً در جهت ساختن تلگراف بي‌سيم و راديو خدمت كرد.

در پاييز سال 1893 هنگامي كه از نمايشگاه جهاني شيكاگو و بازديد از نقاط ديگر آمريكا بازمي‌گشت در عرشه كشتي به شدت زمين خورد و آسيب ديد. كمتر از يكسال بعد از آن حادثه سكته كرد و به حالت نيمه اغما و هذيان افتاد.

همسرش در اين‌باره نوشت «افكارش به شيوه‌‌اي مبهم بين زندگي واقعي و زندگي رؤيايي، زمان و مكان پرسه مي‌زد و همه آن در مغزش شناور بود... گويي روح او در فاصله‌اي دور در يك دنياي زيبا و آرماني كه فقط به وسيله قوانين علمي و ابدي در نوسان بود قرار داشت» (به نقل كوئينگز برگر، 1965، ص. 429).

پژوهش‌هاي هلمهولتز درباره ادراك اصوات مركب و ساده يعني ماهيت هماهنگي و ناسازگاري اصوات و نظريه طنين وي در شنيدن نيز از اهميت كمتري برخوردار نيست. اين واقعيت كه نظريه‌هاي او درباره بينايي و شنوايي هنوز هم در كتاب‌هاي جديد روانشناسي گنجانده مي‌شوند بر نفوذ ديرپاي نظريه‌هاي وي گواهي مي‌دهد.

هلمهولتز روانشناس نبود و به مسائل روانشناسي نيز توجه عمده‌اي نداشت، اما دانش زياد و مهمي را در خدمت روانشناسي احساس قرار داد و به تقويت رويكرد آزمايشي در مطالعه مسائل روانشناسي كمك كرد.





زيگموند فرويد و تحول روانكاوي (1939ـ1856)


زيگموند فرويد در ششم ماه مه 1856 در فري‌برگ، مراوي (كه اكنون پريبر، چكسلواكي است) به دنيا آمد. در 1990، نام ميدان استالين اين شهر به ميدان فرويد تبديل شد. پدرش تاجر پشم بود كه چون در مراوي ورشكست شد، با خانواده‌اش ابتدا به لايپزيك و مدتي بعد، يعني هنگامي كه فرويد 4 ساله بود، به وين نقل‌مكان كرد.

فرويد تقريباً مدت 80 سال در وين باقي ماند. پدر فرويد 20 سال از مادرش مسن‌تر و مردي سختگير و قدرت‌طلب بود. فرويد هنگامي كه پسر خردسالي بود، ضمن احساس ترس از پدر، او را دوست مي‌داشت. مادرش حمايت‌كننده و با محبت بود و فرويد نسبت به او احساس دلبستگي هوس‌آلودي داشت. البته اين ترس از پدر و كشش جنسي نسبت به مادر چيزي است كه بعدها فرويد آن را عقده اديپ ناميد و چنين به نظر مي‌رسد كه اين مفهوم از تجارب دوره كودكي وي و يادآوري آنها گرفته شده باشد. چنانكه خواهيم ديد بيشتر نظريه او از اهميت شرح‌حال خودش گرفته است.

از هشت فرزند خانواده، فرويد توانايي ذهني بيشتري از خود نشان داد و خانواده‌اش براي تشويق او تلاش مي‌كردند. اتاق وي تنها اتاق خانه بود كه يك چراغ نفتي داشت، كه براي مطالعه روشنايي بهتري را ايجاد مي‌كرد؛ ساير اعضاي خانواده از شمع استفاده مي‌كردند. كودكان ديگر، كه او در برابر آنها رقابت و آزردگي خاطر بيشتري نشان مي‌داد، اجازه نداشتند به تمرين موسيقي بپردازند، از بيم آنكه مبادا سر و صدا براي دانشمند جوان مزاحمت ايجاد كند.

فرويد يكسال پيش از سن معمول وارد دبيرستان شد كه در آنجا شاگردي درخشان بود و در سن 17 سالگي به عنوان فردي ممتاز از آنجا فارغ‌التحصيل شد. نظريه تكامل داروين علاقه او را در مورد رويكرد علمي نسبت به دانش بيدار كرد و فرويد تصميم به تحصيل در پزشكي گرفت. به اشتغال در طبابت تمايل زيادي نداشت، اما رشته پزشكي را به اين اميد انتخاب كرد كه او را به حرفه‌اي دز زمينه پژوهش‌هاي علمي هدايت كرد.

او در 1873 تحصيلات خود را در دانشگاه وين آغاز كرد. به سبب علاقه به ساير رشته‌هايي كه رابطه مستقيم با تحصيل در رشته پزشكي نداشت، مانند فلسفه، اتمام تحصيلات او هشت سال به طول انجاميد. در ابتدا توجه او به زيست‌شناسي متمركز شد و بيش از 400 مارماهي نر را براي بررسي دقيق بيضه‌‌ها كالبدشكافي كرد. او از اين بررسي‌‌ها نتيجه‌اي به دست نياورد، اما اين نكته قابل توجه است كه نخستين تلاش وي در راه تحقيق به امور جنسي معطوف شد. سپس به فيزيولوژي و مطالعه درباره نخاع شوكي ماهي روي آورد و شش سال در انستيتوي فيزيولوژيكي روي يك ميكروسكوپ كار كرد.

فرويد در دوره تحصيل پزشكي خود آزمايش درباره داروي كوكائين را آغاز كرد. او شخصاً آن را مصرف مي‌كرد و آن را در اختيار نامزد، خواهران و دوستانش نيز قرار مي‌داد. از اين‌رو فرويد مسؤول معرفي كوكائين براي استفاده در معالجات پزشكي شناخته شده است. او نسبت به اين ماده اشتياق داشت و مي‌گفت كه اين ماده افسردگي او را بهبود مي‌بخشد و به بهبودي سوءهاضمه مزمن او كمك مي‌كند.

تصور مي‌كرد داروي عجيبي را كشف كرده است كه همه بيماري‌‌ها از سياتيك تا دريازدگي را درمان مي‌كند و شهرت و معروفيتي را كه مشتاقانه طالبش بود برايش فراهم مي‌سازد.

اما اينطور نشد. يكي از پزشكان همكار فرويد، هنگامي كه مكالمه اتفاقي فرويد درباره كوكائين را شنيد، با انجام آزمايش‌هايي كشف كرد كه اين دارو مي‌تواند براي بي‌حس كردن چشم انسان به كار بسته شود؛ و بدين‌ترتيب عمل جراحي چشم را براي نخستين بار ممكن ساخت.

فرويد در 1884 مقاله‌اي درباره استفاده‌هاي سودمند كوكائين منتشر كرد و اين مقاله تا اندازه‌اي به عنوان عاملي براي مصرف همه‌گير كوكائين در اروپا و ايالات متحد تلقي شد كه تا سال‌هاي دهه 1920 ادامه داشت. فرويد به خاطر جانبداري از مصرف كوكائين براي مقاصدي غير از جراحي چشم و ترويج اين آفت در جهان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او در بقيه عمر خود كوشيد تا صحه‌اي را كه به مصرف كوكائين گذاشته بود از خاطره‌اش محو كند و حتي در شرح‌حال خود از اشاره به كارهايش در اين مورد خودداري نمايد.

سال‌هاي متمادي چنين باور مي‌شد كه فرويد پس از به پايان رساندن تحصيلات پزشكي مصرف كوكائين را كنار گذاشت، اما داده‌هاي جديد تاريخي ـ نامه‌هاي خود فرويد ـ نشان مي‌دهند كه او اين دارو را دست‌كم تا ده سال پس از آن، يعني تا دوره ميانسالي، مصرف مي‌كرده است (ماسون، 1985).

فرويد مي‌خواست پژوهش‌ةاي علمي خود را در موقعيت دانشگاهي ادامه دهد، اما ارنست بروك، استاد دانشكده پزشكي و مدير مؤسسه فيزيولوژيك كه فرويد در آنجا كار مي‌كرد، اين تمايل را به سبب شرايط مالي فرويد به يأس مبدل كرد. او به اندازه‌اي تهيدست بود كه نمي‌توانست سال‌‌ها صبر كند تا بتواند يكي از معدود كرسي‌هاي استادي را به دست آورد. فرويد با بي‌ميلي پذيرفت كه حق با بروك است، بنابراين تصميم گرفت در امتحانات پزشكي شركت كند و به عنوان يك پزشك به شغل آزاد پزشكي اشتغال يابد.

وي در سال 1881 به دريافت درجه دكتري نائل شد و به عنوان متخصص باليني اعصاب به كار پرداخت. او كار طبابت را پرجاذبه‌تر از آنچه كه پيش‌بيني كرده بود نيافت، اما واقعيت‌هاي اقتصادي در اين ميان پيروز شد. فرويد با مارتا برنيز كه او نيز مانند خودش فقير بود نامزد شده بود و آنها ازدواجشان را چند بار به دليل مشكلات مالي به تعويق انداخته بودند.

فرويد در سال‌هاي روابط عاشقانه‌اش با مارتا نسبت به هركسي كه مي‌خواست توجه و محبت او را به خود جلب كند و حتي اعضاي خانواده خود مارتا به شدت حسادت مي‌ورزيد. فرويد در نامه‌اي به وي نوشت «از اين به بعد تو در خانواده‌ات چيزي جز يك ميهمان نيستي، من تو را به هيچكس نخواهم داد... اگر نمي‌تواني به اندازه كافي به من علاقه‌مند باشي و از خانواده‌ات چشم پوشي كني، در اين صورت ناگزير من را از دست مي‌دهي، زندگيت را تباه مي‌كني و دست آخر از خانواده‌ات چيزي به دست نمي‌آوري... در طبيعت من تمايل ظالمانه‌اي وجود دارد» (نقل از اپيگ نانسي و فارستر، 1992، صص. 30، 31).

سرانجام پس از يك دوره نامزدي چهارساله كه با ناكامي همراه بود اين ازدواج صورت گرفت، اما فرويد ناگزير بود كه پول قرض كند و حتي ساعت‌هايشان را گرو بگذارد. سرانجام وضعيت آنان بهتر شد، اما فرويد آن سال‌هاي اوليه فقر را هرگز فراموش نكرد. ساعت‌هاي طولاني كار فرويد مانع مي‌شد كه وقت زيادي را با همسر و فرزندانش (كه شش تن بودند) بگذارند. او همچنين تعطيلات را به تنهايي با با خواهرزنش مينا مي‌گذراند، زيرا مارتا قادر نبود در پياده‌روي و گردشي كه فرويد براي خود ترتيب مي‌داد او را همراهي كند.

سال‌هاي پاياني فرويد

در 1923، كه فرويد به اوج شهرت خود رسيده بود، معلوم شد كه به سرطان دهان مبتلاست. شانزده سال آخر عمر او تقريباً با درد مداوم سپري شد. بر روي او 33 عمل جراحي انجام دادند و سقف دهان و فك بالايي او را برداشتند. او همچنين تحت درمان با اشعه X و راديوم قرار گرفت و براي قطع جريان مني جراحي شد، كه بعضي از پزشكان معتقد بودند از رشد سرطان جلوگيري مي‌كند. تدابير پزشكي دهان و دندان كه براي عمل جراحي او ضرورت پيدا كرد، موجب اختلال تكلم در او شد و فهميدن صحبت‌هايش به گونه فزاينده‌اي دشوار گرديد. هرچند فرويد به ملاقات شاگردان و بيمارانش ادامه مي‌داد، از ساير تماس‌هاي شخصي اجتناب مي‌كرد. او معمولاً روزانه 20 عدد سيگار برگ مي‌كشيد و پس از آنكه بيماريش تشخيص داده شد همچنان به كشيدن سيگار ادامه داد. (آنتوني برگس نويسنده، ديدار خود از خانه فرويد در وين را كه اكنون به موزه تبديل شده ]نيويورك تايمز، 17 اكتبر، 1984[ توصيف كرده است. در آنجا شما مي‌توانيد يادبود زنده‌اي از آخرين سال‌هاي شوم عمر فرويد خريداري كنيد. «شما مي‌توانيد يك صفحه گرامافون بخريد كه در آن ]فرويد[ متوفي به زبان انگليسي دقيق كه بر اثر به هم خوردن دندان‌هاي مصنوعي‌اش آزاردهنده است صحبت مي‌كند».) هنگامي كه هيتلر در 1933 به قدرت رسيد، موضع رسمي حكومت نازي درباره روانكاوي وقتي كه كتاب‌هاي فرويد در ماه مه 1933 در برلين و در برابر ازدحام مردم به آتش كشيده شد آشكار گرديد.

همچنانكه كتاب‌‌ها را به آتش مي‌افكندند يك سخنگوي نازي فرياد مي‌زد «به نابودي اغراق درباره زندگي جنسي تباه‌كننده روح و به احترام شرافت روح انسان ـ نوشته‌هاي زيگموند فرويد را به شعله‌هاي آتش تقديم مي‌كنم!» (شار، 1957، ص. 446). فرويد چنين اظهارنظر كرد، «چقدر داريم پيشرفت مي‌كنيم. اگر در قرون وسطي مي‌زيستم خودم را مي‌سوزاندند، امروز به سوزاندن كتاب‌هايم قناعت مي‌كنند» (به نقل جونز، 1957، ص. 182).

تا سال 1934 روانكاوان يهودي دورانديش‌تر آلمان را ترك كرده بودند. مبارزه خشن نازي براي ريشه‌كن ساختن روانكاوي در آلمان به اندازه‌اي مؤثر بود كه دانش فرويد، كه زماني عالمگير بود، تقريباً به‌طور كامل از ميان رفت. دانشجويي در انستيتوي تحقيقات روانشناسي و روانپزشكي آلمان كه توسط نازي‌‌ها در برلين تأسيس شده بود، به ياد مي‌آورد كه «هرگز نامي از فرويد به زبان نمي‌آمد و كتاب‌هايش در يك قفسه بسته نگاهداري مي‌شد» (نيويورك تايمز، سوم جولاي، 1984).

حتي امروز، يعني بيش از 60 سال بعد بسياري از كتاب‌هاي مهم روانكاوي در آلمان يافت نمي‌شود. فرويد اصرار داشت كه در وين بماند. در ماه مارس 1938 آلمان اتريش را اشغال كرد و در 15 مارس دسته‌اي از سربازان آلمان نازي به خانه‌اش يورش بردند. يك هفته بعد دخترش آنا دستگير و بازداشت شد. فرويد سرانجام متقاعد شد كه براي حفظ جان خود بايد جلاي وطن كند. تا اندازه‌اي به سبب دخالت دولت آمريكا، نازي‌‌ها موافقت كردند كه فرويد به انگلستان برود.

(چهار نفر از خواهران فرويد كه در وين باقي ماندند، بعدها در اردوگاه‌هاي نازي‌‌ها مردند). فرويد براي گرفتن رواديد خروج از مرز مجبور بود مدركي را امضا كند و در آن رفتار «توأم با احترام و دوستانه» گشتاپو (پليس مخفي) با وي را گواهي دهد و خاطرنشان سازد كه هيچگونه شكوه‌اي ندارد. او فرم را امضا كرد و عمداً اين جمله كنايه‌آميز را نيز نوشت «من از صميم قلب گشتاپو را به هركسي توصيه مي‌كنم» (به نقل جونز، 1957، ص. 226).

اين مطلب را ارنست جونز دوست و شرح‌حال‌نويس فرويد از قول وي نقل كرده است. داده‌هاي تاريخي كه به تازگي به دست آمده است ـ سند اصلي كه فرويد امضا كرده ـ نشان مي‌دهد كه فرويد اين جمله را ننوشته است (دكر، 1991).

هرچند فرويد در انگلستان به خوبي مورد استقبال قرار گرفت، او قادر نبود از آخرين سال عمر خود لذت ببرد زيرا سلامت او به سرعت نقصان مي‌يافت. او در يادداشت‌‌هاي روزانه و نامه‌هاي خود به دوستانش از روزهاي بد و درد درحال گسترش سرطان شكوه كرد. «مجبور بودم براي دوازده روز كارهايم را به تعويق بيندازم، با درد و بطري‌هاي آب گرم در رختخواب دراز بكشم، چيزي كه فراخور حال من نبود» (فرويد، 1992، ص. 229). با وجود اين، از نظر رواني هشيار بود و تقريباً تا آخرين لحظه زندگي كار مي‌كرد.

فرويد سال‌‌ها پيش، هنگامي كه ماكس شار را به عنوان پزشك مخصوص خود انتخاب كرد، از او قول گرفت كه نگذارد بيهوده زجر بكشد. در 21 سپتامبر 1939، او صحبت قبلي‌شان را به شار يادآور شد. «شما به من قول داديد هنگامي كه زمان مرگم فرا مي‌رسد، مرا به حال خود رها نكنيد. اكنون زندگي براي من چيزي جز شكنجه نيست و ديگر معنايي ندارد» (شار، 1972، ص. 529). دكتر در 24 ساعت مرفين بيش از اندازه لزوم به او تزريق كرد و سرانجام سال‌هاي رنج او پايان گرفت و بدرود حيات گفت.




آنا فرويد (1982ـ1895)


يكي از رهبران نو فرويدي روانشناسي من آنا دختر فرويد بود.

زندگي آنا فرويد

آنا فرويد جوان‌ترين فرد از شش فرزند فرويد چنين نوشت كه اگر والدينش به روش مطمئني براي جلوگيري از بارداري دسترسي داشتند او هرگز به دنيا نمي‌آمد. پدرش در نامه‌اي كه به يكي از دوستانش نوشت، تولد او را به جاي اينكه با اشتياق خبر دهد به صورت رويدادي كه ناگزير آن را پذيرفته است اطلاع داد و اظهار داشت كه اگر نوزاد پسر مي‌بود اين امر را تلگرافي به او خبر مي‌داد (يانگ برول، 1988).

با وجود اين، سه سال تولد آنا، يعني 1895، سمبليك يا شايد حتي پيشگويانه بود، زيرا با ظهور روانكاوي همزمان بود و ديگر آنكه آنا تنها فرزند فرويد بود كه راه پدرش را ادامه داد و روانكاو شد.

از آنجا كه آنا در خانواده از كمترين محبوبيت برخوردار بود لذا دوره كودكي ناخرسندي داشت. او از آن دوران «تجربه كنار گذاشته شدن از بزرگتران، اينكه آنان او را ملال‌انگيز مي‌دانستند و احساس ملال‌انگيزي و تنها ماندن» را به ياد مي‌آورد (اپيگ نانسي و فارستر، 1992، ص. 273).

او نسبت به خواهرش سوفي، كه آشكارا محبوب مادرش بود، حسادت مي‌ورزيد. آنا محبوب پدرش شد: و طولي نكشيد كه وي «همچنانكه به سيگار برگ عادت داشت به خردسال‌ترين دخترش نيز خو گرفت» (اپيگ نانسي و فارستر، 1992، ص. 277).

آنا به كار پدرش علاقه‌مند شد. او از سن 14 سالگي بدون مزاحمت در گوشه‌اي از جلسات انجمن روانكاوي وين مي‌نشست و همه آنچه را كه گفته مي‌شد جذب مي‌كرد. آنا در 22 سالگي، به سبب پيوند عاطفي با پدرش و نگراني‌هاي آنا در مورد آنچه كه فرويد «اميال جنسي او» مي‌ناميد، با وي تحليل را آغاز كرد. او رؤياهاي خشونت‌باري مانند تيراندازي، كشتن، مردن و دفاع از وي در برابر دشمنان را گزارش مي‌كرد.

بعدها فرويد به دليل اقدام به روانكاوي دختر خودش مورد انتقاد قرار گرفت. آن «يك درمان ناممكن و زناكارانه... يك رويداد خطير و عجيب و غريب» و «يك درون‌ريزي اديپي در دو سر تختخواب» ناميده شد (ماهوني، 1992، ص. 307). اين تحليل مدت 4 سال، طي جلسه‌هايي كه در هفته شش شب و در ساعت 10 آغاز مي‌شد ادامه يافت.

در سال 1924، آنا اولين مقاله علمي خود را در انجمن روانكاوي وين ارائه داد. اين مقاله كه عنوان آن «شكست تخيل‌ها و رؤياها» بود، شرح‌حال بيمار مستعاري را بيان مي‌كرد اما درواقع تراوش تخيل‌هاي خود وي بود. او رؤياهاي يك رابطه عشقي زناكارانه پدر ـ دختر را توصيف كرد، يك شكست و ارضاي جنسي از طريق خود ارضايي. اين مقاله با استقبال فرويد و همكارانش روبه‌رو شد و موجبات پذيرش وي به انجمن را فراهم كرد.

آنا فرويد هرگز ازدواج نكرد. او زندگي خود را در راه روانكاوي كودكان دچار اختلال هيجاني و پرستاري از پدرش به هنگام دوره طولاني بيماري وي صرف كرد. «مراقبت و پرستاري آنا از وي اجتناب‌ناپذير بود. در دهه پاياني عمر فرويد او به عنوان مهمترين شخص بي‌همتا در زندگي‌اش ظاهر مي‌شود ـ تمامي پيوندها و جدايي‌هاي آنا، بيماري‌ها و كارهايش، در دفتر ]فرويد[ ثبت شده‌اند (حاشيه‌نويسي در فرويد، 1992، ص. 255).

برخلاف اين مشكلات، او يك روش روانكاوي به وجود آورد و بدين‌ترتيب پيشرو روانكاوي كودك شد. او مقاله‌ها و كتاب‌هاي بسياري نوشت و با پالودن و گسترش دادن انديشه‌هاي پدرش به‌طور قابل ملاحظه‌اي به اين رشته خدمت كرد.




گستاو تئودور فخنر (1887ـ1801)


گستاو تئودور فخنر دانشمندي بود كه مشغله‌هاي فكري متنوع و چشمگيرش را در بيش از 70 سال كار فعال دنبال كرد. او به مدت 7 سال فيزيولوژيست، 15 سال فيزيكدان، 14 سال متخصص پسيكو ـ ‌فيزيك، 11 سال زيبايي‌شناس آزمايشي، 40 سال فيلسوف، 12 سال عليل بود. از ميان اين فعاليت‌هاي گوناگون، كوشش‌هايش در زمينه پسيكوفيزيك بود كه بيشترين شهرت را برايش كسب كرد، هرچند نمي‌خواست آيندگان از او به عنوان يك متخصص پسيكوفيزيك ياد كنند.

زندگي فخنر

فخنر در دهكده كوچكي واقع در جنوب‌شرقي آلمان جايي كه پدرش كشيش بود به دنيا آمد. او در 1817 تحصيلات پزشكي را در دانشگاه لايپزيك آغاز كرد و در آن هنگام در جلسه‌هاي سخنراني وبر درباره فيزيولوژي شركت مي‌كرد. فخنر تا پايان عمر خود در لايپزيك باقي ماند.

جانبداري فخنر از انسان‌گرايي حتي پيش از آنكه از دانشكده پزشكي فارغ‌التحصيل شود، علائمي از عصيان عليه ماده‌گرايي حاكم بر تربيت علمي او را نشان داد. او با نام مستعار «دكتر مايسز» مقاله‌هايي در هجو علوم و پزشكي مي‌نوشت. اين امر نشانگر تضاد مستمر بين دو وجه شخصيت ـ عشق به علم و مابعدالطبيعه او بود.

او در نخستين مقاله خود از اين قبيل، «دليل اينكه ماه از يد ساخته شده است» هوس زودگذر پزشكي در استفاده از يد به عنوان نوشدارو را مورد حمله قرار داد.

رويكرد ماده‌گرايي و ذره‌گرايي به علم فخنر را آشكارا آزار مي‌داد و تلاش مي‌كرد كه «ديدگاه روز» خود داير بر اينكه جهان را مي‌توان از منظر هشياري مورد بررسي قرار داد در برابر آنچه كه «ديدگاه شب» مي‌ناميد، يعني اينكه جهان ازجمله هوشياري ماده بي‌جان است را تدوين كند.

فخنر پس از اتمام تحصيلات پزشكي، در لايپزيك حرفه دومي را در رشته فيزيك و رياضيات آغاز كرد كه در آن هنگام به ترجمه كتاب‌هاي درسي فيزيك و شيمي از زبان فرانسه به آلماني پرداخت. او تا سال 1830 بيش از دوازده جلد از اين كتاب‌‌ها را ترجمه كرده بود كه او را به عنوان يك فيزيكدان معروف كرد. در سال 1824، سخنراني درباره فيزيك و انجام تحقيقات خود در اين رشته را آغاز كرد.

در سال‌هاي آخر دهه 1830 به احساس علاقه‌مند شده بود كه در اين هنگام ضمن مطالعه درباره رد تصويرها، بر اثر تماشاي آفتاب با عينك رنگي چشم‌هايش به شدت آسيب ديد.

فخنر در سال 1833، پس از سال‌‌ها تلاش، مقام ارزشمند استادي دانشگاه لايپزيك را به دست آورد و از آن پس دچار افسردگي شد كه تا سال‌هاي بعد ادامه داشت. او دچار آشفتگي خواب شد، نمي‌توانست غذايش را هضمن كند و با وجود اينكه از بي‌غذايي به حالت مرگ مي‌افتاد احساس گرسنگي نمي‌كرد. او نسبت به نور فوق‌العاده حساس شده بود و بيشتر اوقات خود را در اتاق تاريكي كه ديوارهاي آن سياه رنگ بود مي‌گذرانيد و به مادرش كه از پشت در نيمه باز برايش كتاب مي‌خواند گوش مي‌داد. او از خستگي مزمن شكوه مي‌كرد و تا مدتي علاقه به زندگي را به كلي از دست داد.

او پياده‌روي را امتحان كرد ـ ابتدا فقط در شب‌‌ها كه هوا تاريك بود و سپس در روشنايي روز درحالي كه چشمانش را با پارچه‌اي مي‌بست ـ بدان اميد كه ملال و افسردگي‌اش را كاهش دهد. او به عنوان شكلي از تزكيه نفس، به تصنيف شعر و معما پرداخت. بعدها انواع درمان‌هاي پزشكي را به كار بست، ازجمله خوردن مسهل، شوك برقي، درمان از طريق بخار آب و گونه‌اي از شوك درماني كه به موجب آن مواد درحال سوختن را روي پوست بدن قرار مي‌داد، اما هيچيك از اين روش‌‌ها مفيد واقع نشد.

بيماري فخنر احتمالاً ماهيت روان رنجوري (نوروتيك) داشت. دليل اين گفته آن است كه او سرانجام به‌طور عجيبي بهبود يافت. يكي از دوستانش خواب ديده بود كه از گوشت خام خوك ادويه‌دار كه آن را در شراب راين و آب ليمو خيسانده بود برايش غذايي تهيه كرده است. روز بعد غذا را آماده كرد و نزد فخنر آورد و اصرار ورزيد كه آن را بخورد. او غذا را البته با بي‌ميلي خورد و از آن پس همه روزه به خوردن مقدار بيشتري از آن ادامه داد و درنتيجه حالش تا اندازه‌اي بهتر شد.

اما بهبوديش چندان دوام نياورد و تقريباً پس از 6 ماه نشانه‌هاي بيماري به اندازه‌اي شدت يافت كه مي‌ترسيد ديوانه شود. فخنز در اين‌باره نوشت «به روشني احساس مي‌كردم كه ذهنم را نااميدانه از دست مي‌دهم مگراينكه بتوانم جلوي سيل افكار آشفته را بگيرم. اغلب كم اهميت‌ترين چيزها اينگونه آزارم مي‌داد و اغلب ساعت‌‌ها و يا حتي هفته‌‌ها وقت لازم بود تا خودم را از دست اين نگراني‌‌ها آزاد سازم» (كانتز، 1892، به نقل بلنس و برينگمن، 1987، ص. 42).

فخنر، به عنوان نوعي كار درماني، به اجبار خود را به كارهاي عادي روزمره و مكانيكي مشغول مي‌داشت، اما خود را به كارهايي محدود مي‌كرد كه به ذهن و چشمانش فشار وارد نشود. او در اين‌باره نوشت: «من نخ و نوار درست مي‌كردم، شمع مي‌ساختم... نخ گلوله مي‌كردم و با پاك كردن عدس، خرد كردن نان و خرد كردن كله‌قند و تبديل آن به شكر، در كارهاي آشپزخانه كمك مي‌كردم. من همچنين هويج و شلغم پوست مي‌كندم و آنها را قطعه‌قطعه مي‌كردم... هزار بار مرگ را آرزو مي‌كردم» (كانتز، 1829، به نقل بلنس و برينگمن، 1987، ص. 43).

فخنر به كندي و به تدريج به جهان پيرامون خود علاقه پيدا كرد و به رژيم غذايي گوشت خام ادويه‌دار كه در شراب راين و آب ليمو خيسانده مي‌شد ادامه داد. سپس خوابي ديد كه در آن خواب عدد 77 ظاهر شد. از اين خواب چنين نتيجه گرفت كه پس از 77 روز حالش خوب خواهد شد و البته همينطور شد.

حال وي به اندازه‌اي رو به بهبودي نهاد كه افسردگي او به شنگولي و هذيان خود بزرگ ‌بيني تبديل شد و ادعا كرد كه خداوند او را مأمور كرده است كه همه معماهاي جهان را حل كند. او از اين تجربه، مفهوم اصل لذت را به وجود آورد كه سال‌‌ها پس از آن، زيگموند فرويد از آن تأثير پذيرفت.

در سال 1844 از طرف دانشگاه مستمري اندكي به وي پرداخت گرديد و به‌طور رسمي به عنوان شخصي معلول شناخته شد. با وجود اين، در 43 سال بعد از آن، هيچيك از سال‌هاي عمرش بدون خدمتي عمده از جانب وي سپري نشد و تا هنگام مرگش در سن 86 سالگي از سلامتي كامل برخوردار بود.

بيست‌ودوم اكتبر 1850 روز مهمي در تاريخ روانشناسي است. سحرگاه آن روز فخنر به اين بينش رسيد كه قانون پيوند بين ذهن و بدن را مي‌توان در بيان رابطه كمي بين احساس ذهني3 و محرك مادي كشف كرد.

او گفت، افزايش شدت محرك، شدت احساس را به نسبت يك بر يك افزايش نمي‌دهد، بلكه شدت محرك براساس تصاعد هندسي اما شدت احساس به صورت تصاعد حسابي افزايش مي‌يابد. به عنوان مثال، افزودن صداي يك زنگ به صداي زنگي كه هم‌اكنون درحال نواختن است، شدت احساس صوت را بيشتر افزايش مي‌دهد تا افزايش صداي يك زنگ به ده زنگي كه هم‌اكنون نواخته مي‌شوند. بنابراين، تأثير شدت محرك مطلق نيست، بلكه با مقدار احساسي كه وجود دارد متناسب است.

آنچه كه اين الهام ساده اما برجسته نشان داد اين بود كه مقدار احساس (كيفيت ذهني) به مقدار محرك (كيفيت فيزيكي يا مادي) وابسته است. فخنر عقيده داشت كه براي اندازه‌گيري احساس دو راه وجود دارد. اول مي‌توان معلوم كرد كه آيا يك محرك وجود دارد يا وجود ندارد، احساس مي‌شود يا احساس نمي‌شود. دوم، مي‌توان شدت محرك را هنگامي كه آزمودني‌‌ها نخستين احساس را كه به وقوع مي‌پيوندد گزارش مي‌كنند مورد اندازه‌گيري قرار داد. آنچه در مورد دوم اندازه‌گيري مي شود آستانه مطلق1 حساسيت است، يعني نقطه‌اي از شدت محرك كه در زير آن هيچ احساس گزارش نمي‌شود ولي بالاتر از آن آزمودني‌‌ها حتماً احساس را تجربه مي‌كنند.

نتيجه فوري بينش فخنر عبارت بود از توسعه برنامه تحقيقي درباره آنچه كه بعدها آن را پسيكو ـ فيزيك ناميد (اين كلمه تعريف خود را به همراه دارد: رابطه بين جهان ذهني و جهان مادي).

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837