اين مثل را در موقعي به كار ميبرند كه شخص، يك گرفتاري و مصيبتي براي پيش آمده و از آن چنان آزرده است كه ديگر تحمل بدبختي ديگر ندارد اما با اين حال به خود اميد و تسلي ميدهد كه «الهي! بده بدتر نشه». ميگويند سر بريدهاي بر روي آب افتاده بود درحالي كه دائم با خودش ميگفت: «بده بدتر نياد» آب آن را با خود ميبرد. شخص رهگذري از كنار جوي آب ميگذشت و نگاهش به آن سر بريده افتاد كه دائم با خود ميگويد: «بده بدتر نياد» آن شخص از تعجب خندهاش گرفت كه «چطور ممكنه بدتر از اين هم براي اين سر بريده پيش بيايد؟ مگر از اين بدتر هم وجود داره؟...» با اين خيال به دنبال اين سر بريده ميرفت و در همين فكر بود كه ديد سر بريده به همراه آب داخل تنوره آسياب شد و لاي چرخ آسياب رفت و خرد شد! با ديدن اين وضع، آن شخص فهميد كه بدتر از بد هم وجود دارد.
|