جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

صد بار نگفتم نطلب دولت خواجه
گروه: ضرب المثل

يك زن و شوهري بودند كه يك كلفت پيري هم داشتند. به آن مرد خواجه مي‌گفتند يعني بزرگ. زن خواجه هر روز دعا مي‌كرد كه: «خدايا! دولتي زياد به شوهر من بده» پيرزن كلفت مي‌گفت: «اي خاتون نطلب دولت خواجه ـ واي بر من و واي بر تو و واي بر در كوچه» اما زن متحمل نمي‌شد و هر روز دعا مي‌كرد تا اينكه خداوند دولتي زياد به خواجه داد.

خواجه اول كاري كه كرد گفت: «در كوچه قديمي و كهنه و كوتاه هست و بايد آن را عوض كنيم» رفت و آن را خراب كرد و عوض كرد. فرداي آن روز به سراغ پيرزن كلفت رفت و گفت: «تو ديگه پير شدي بهتره از خونه من بري بايد يك كلفت جوان بيارم» بعد هم كلفت پير را جواب كرد. چند روزي كه گذشت با خودش گفت: «زنم هم زشته. من كه اين دولت را دارم زن مقبول و با كمالي هم بايد داشته باشم».

زن خودش را طلاق داد و رفت زن جوان و مقبولي ستاند چند مدتي كه گذشت برحسب اتفاق پيرزن خدمتكار با زن سابق خواجه تو بازار برخورد كرد و به او گفت: «اي خاتون! ديدي كه خواجه چه كرد؟ صد بار نگفتم نطلب دولت خواجه، واي بر من و واي بر تو و واي بر در كوچه؟ حالا ديدي؟!»

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837