در سمنان اگر كسي چيزي در دست داشته باشد و به علت غفلت و سهلانگاري از دستش بيفتد به او ميگويند: «مگه دستهات حناست؟» يعني مگر به دستهايت حنا بسته است؟
شبي دزدي به خانه زن بيوه ثروتمندي ميرود. وقتي كه دزد وارد خانه ميشود متوجه ميشود كه زن هنوز بيدار است. خودش را به پشت پنجره اتاق ميرساند و ميبيند كه زن مشغول خمير كردن حنا است كه دستهاي خود را حنا ببندد. در اين موقع دزد وارد اتاق ميشود و با خنجري كه در دست داشته زن را تهديد ميكند كه اگر كوچكترين صدايي بكند او را خواهد كشت.
بيوه ثروتمند كه از ماجرا باخبر ميشود به روي خود نميآورد و لبخني ميزند و ميگويد چكار دارم كه سر و صدا بكنم من سالهاست كه شوهرم را از دست دادهام و از آن به بعد تنها ماندهام. دنبال شخصي مثل تو جوان برازنده ميگشتم. ترا حتماً خدا براي من فرستاده كه با تو ازدواج بكنم. دزد كمي به خود ميآيد ميبيند كه اين زن بيوه هم ثروتمند است و هم با جمال.
كمكم با زن اخت ميشود و پيش زن مينشيند و با او درباره ازدواج خودشان شروع به صحبت ميكند. زن به او پيشنهاد ميكند كه همين امشب بايد عروسي سر بگيرد. دزد ميگويد: «در اين نصب شبي ملا و آخوند از كجا پيدا كنيم كه صيغه عقد را بخواند؟»
|