جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

شمشير داموكلس
گروه: ضرب المثل

آدمي اگر دهها حسن و هنر و نقطه قوي و همچنين يك نقطه ضعف داشته باشند مخالف و معاند فقط انگشت بر روي همان يك عيب مي گذارند و از آن شخص به علت همان يك عيب و علت بدون توجه به نقاط قوي در همه جا و هر مجلس و محفل و بد گويي كرده او را صرفا به آن صفت و نقطه ضعف معرفي مي كند در چنين مورد و نظاير آن گفته مي شود:« فلاني بيچاره فقط يك نقطه ضعف دارد با دهها حسن و هنر خوبي ، ولي همان يك نقطه ضعف را مانند شمشير داموكلس بالاي سرش قرار مي دهند و به رخش مي كشند.

بايد دانست عبارت بالا يك داستان قديمي اساطيري سرچشمه گرفته.

داموکلس ، شخصیتی در حکایت اخلاقی است و اغلب به ماجرای شمشیر داموکلس که متعلق به فرهنگ یونان باستان است، اشاره دارد.

شمشیر داموکلس قبل ازاین‌که حدود قرن چهار قبل از میلاد. به داستان‌های اساطیری یونان بپیوندد، در واقع افسانه‌ای با قدمت زیاد است. ریشه و منشاء بعضی حکایات را نمی‌شود دقیقاً مشخص کرد، ولی می‌شود گفت این حکایت برمی‌گردد به زمانی که انسان از آن‌جا که “انسان” است و خطاکار، نیاز به “دست بالای دست” را احساس کرده است.


داموکلسی که در تمثیل آمده، درباری خوش زبان و چاپلوسی بوده در دربار جبّاری بنام دیونیزوس دوّم پادشاه سیراکوز در قرن چهارم قبل از میلاد. او ادعا می‌کرد که پادشاه، از نظر قدرت و صلاحیّت ادارهٔ مملکت، واقعاً مردی خوشبخت و موفق است. پادشاه به او پیشنهاد کرد که آن دو یک روز جایشان را باهم عوض کنند تا داموکلس بتواند خود شخصاً این خوشبختی او را تجربه نماید، داموکلس هم با شتاب و اشتیاق بسیار این پیشنهاد پادشاه را قبول کرد. شامگاه در دربار مجلس شام و ضیافتی ترتیب دادند. داموکلس درآن مجلس ازاین‌که شاهانه از وی پذیرائی می‌شد احساس رضایت و شعف فراوان می‌کرد.


تنها در لحظات پایان شام و ضیافت بود که داموکلس متوجّه شد شمشیر تیزی درست بالای سرش با تار موئی از دم اسب آویزان است. بلافاصله با دیدن شمشیر، طعم خوش غذا و لذت حضور پسرکان زیبا در دهان و نظرش از بین رفت و بقول معروف آن‌چه خورده بود در دهانش زهرمار شد! پس به سرعت و با دست‌پاچگی از جا برخاست و از پادشاه درخواست کرد به وی اجازه داده شود تا مجلس را ترک کند و در همان حال گفت که دیگر هیچ‌وقت آرزو نخواهد کرد که چنین خوشبخت باشد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837