عبارت بالا ترجمه فارسي عبارت : من حفربثراً لاخيه، وقع فيه ، منتسب به حضرت علي ابن ابي طالب(ع) است كه نيازي به ريشه و علت تاريخي ندارد اما چون واقعه جالبي اين عبارت آموزنده را بر سر زبانها انداخت ودورانديشي سرور متقيان را در انشاد و انشاي كلمات قصار مدلل داشت لذا بي مناسبت نيست به آن واقعه تاريخي اجمالا اشاراتي رود .
المعتصم بالله خليفه عباسي با مردي از اعراب باديه طرح دوستي ريخت و ازمصاحبت با او لذت مي برد . خليفه را نديمي بود كه متاسفانه از صفت مذموم ونكوهيده حقد و حسادت بي نصيب نبود . نديم موصوف وقتي از جريان دوستي و علاقه مفرط خليفه نسبت به عرب باديه نشين آگاه شد عرق حسادتش بجنبيد و تدبيري انديشيد تا بدوي بيچاره را به گناه صفاي باطن و صافي ضميرش از چشم خليفه بيندازد و از سر راه منافع ومصالح خويش بردارد .
پس باعرب بدوي گرم گرفت وروزي اورا به خانه خود خواند تا ساعتي را فارغ از اشتغالات زندگي به صرف ناهار و گفت و شنود بپردازند . نديم مورد بحث قبلا به آشپزش دستور داده بود كه در غذاي بدوي سير زيادي ريخت وچون بدوي از آن غذا خورد قهرا دهانش بوي سير گرفت .
نديم نابكاركه از تقرب و مصاحبت بدوي با خليفه رنج مي برد و مي خواست كه اين گرمي اشتياق به سردي و برودت گرايد لذا با قيافه حق بجانب به او گفت :« چون سيرخوردي زنهار كه در مصاحبت با خليفه دست بر دهان گيري و كمتر و دورتر حرف بزني تا خليفه از بوي زننده سير متأذي نشود و احيانا بر توخشم نگيرد .» چون از يكديگر جدا شدند نديم بي درنگ به حضور خليفه شتافت و گفت :« اين بدوي عليه ما كه خود را در لباس دوستي جلوه مي دهد و از خوان بي دريغ حضرت خليفه همواره منتفع و برخوردار است هم اكنون اظهارداشت كه از بوي دهان خليفه رنج مي برد و به هنگام مصاحبت گاهگاهي مجبور مي شود جلوي دهانش را بگيرد تا متأذي و ناراحت نگردد .
براستي دريغ است از حضرت اميرالمومنين به اين گونه افراد جسور و بي ادب افتخار مصاحبت و مجالست بخشند!» خليفه چون اين سخن بشنيد بدوي را به حضور طلبيد واز باب امتحان با او به گفتگو پرداخت . آن بيچاره پاكدل و از همه جا بي خبر كه نصيحت نديم را به حسن نيت و كمال خيرخواهي تلقي كرده است دست بر دهان گرفت تا مانع از سرايت بوي دهانش شود و خليفه را متأذي نكند ولي خليفه معتصم با سابقه ذهني قبلي اين عمل و رفتار بدوي را حمل برانزجار و اشمئزازش از بوي دهان خويش كرد و صدق قول و ادعاي نديم را مسلم دانسته بدون آنكه حرفي بزند و در پيرامون قضيه توضيح بخواهد رقعه اي برداشت و بر روي آن نوشت :« به محض رويت اين نامه گردن آورنده كاغذ را بزن والسلام .»
آن گاه رقعه را مهر كرده سرش را بست و با قيافه متبسم به دست بدوي داد و گفت :« فورا حركت كن و اين نامه را به فلان حاكم برسان .» عرب بدوي زمين ادب را بوسيده به جانب مقصد روان گرديد .
|