جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

چاه كن ته چاه است
گروه: ضرب المثل

عبارت بالا ترجمه فارسي عبارت : من حفربثراً لاخيه، وقع فيه ، منتسب به حضرت علي ابن ابي طالب(ع) است كه نيازي به ريشه و علت تاريخي ندارد اما چون واقعه جالبي اين عبارت آموزنده را بر سر زبانها انداخت ودورانديشي سرور متقيان را در انشاد و انشاي كلمات قصار مدلل داشت لذا بي مناسبت نيست به آن واقعه تاريخي اجمالا اشاراتي رود .

المعتصم بالله خليفه عباسي با مردي از اعراب باديه طرح دوستي ريخت و ازمصاحبت با او لذت مي برد . خليفه را نديمي بود كه متاسفانه از صفت مذموم ونكوهيده حقد و حسادت بي نصيب نبود . نديم موصوف وقتي از جريان دوستي و علاقه مفرط خليفه نسبت به عرب باديه نشين آگاه شد عرق حسادتش بجنبيد و تدبيري انديشيد تا بدوي بيچاره را به گناه صفاي باطن و صافي ضميرش از چشم خليفه بيندازد و از سر راه منافع ومصالح خويش بردارد .

پس باعرب بدوي گرم گرفت وروزي اورا به خانه خود خواند تا ساعتي را فارغ از اشتغالات زندگي به صرف ناهار و گفت و شنود بپردازند . نديم مورد بحث قبلا به آشپزش دستور داده بود كه در غذاي بدوي سير زيادي ريخت وچون بدوي از آن غذا خورد قهرا دهانش بوي سير گرفت .

نديم نابكاركه از تقرب و مصاحبت بدوي با خليفه رنج مي برد و مي خواست كه اين گرمي اشتياق به سردي و برودت گرايد لذا با قيافه حق بجانب به او گفت :« چون سيرخوردي زنهار كه در مصاحبت با خليفه دست بر دهان گيري و كمتر و دورتر حرف بزني تا خليفه از بوي زننده سير متأذي نشود و احيانا بر توخشم نگيرد .» چون از يكديگر جدا شدند نديم بي درنگ به حضور خليفه شتافت و گفت :« اين بدوي عليه ما كه خود را در لباس دوستي جلوه مي دهد و از خوان بي دريغ حضرت خليفه همواره منتفع و برخوردار است هم اكنون اظهارداشت كه از بوي دهان خليفه رنج مي برد و به هنگام مصاحبت گاهگاهي مجبور مي شود جلوي دهانش را بگيرد تا متأذي و ناراحت نگردد .

براستي دريغ است از حضرت اميرالمومنين به اين گونه افراد جسور و بي ادب افتخار مصاحبت و مجالست بخشند!» خليفه چون اين سخن بشنيد بدوي را به حضور طلبيد واز باب امتحان با او به گفتگو پرداخت . آن بيچاره پاكدل و از همه جا بي خبر كه نصيحت نديم را به حسن نيت و كمال خيرخواهي تلقي كرده است دست بر دهان گرفت تا مانع از سرايت بوي دهانش شود و خليفه را متأذي نكند ولي خليفه معتصم با سابقه ذهني قبلي اين عمل و رفتار بدوي را حمل برانزجار و اشمئزازش از بوي دهان خويش كرد و صدق قول و ادعاي نديم را مسلم دانسته بدون آنكه حرفي بزند و در پيرامون قضيه توضيح بخواهد رقعه اي برداشت و بر روي آن نوشت :« به محض رويت اين نامه گردن آورنده كاغذ را بزن والسلام .»

آن گاه رقعه را مهر كرده سرش را بست و با قيافه متبسم به دست بدوي داد و گفت :« فورا حركت كن و اين نامه را به فلان حاكم برسان .» عرب بدوي زمين ادب را بوسيده به جانب مقصد روان گرديد .

نديم موصوف كه در بيرون دارالخلافه منتظر بود تااز نتيجه تفتين و سعايت خودآگاهي حاصل كند بدوي را ديد كه به سرعت از دارالخلافه خارج شده به جانبي روان است . پرسيد :« به كجا مي روي ؟» جواب داد :« خليفه را از طرزعمل و ادب من خوش آمد و اين نامه را كه نمي دانم در آن چه نوشته به من داده است تا به فلان حاكم برسانم .»

نديم طماع كه غالبا شاهد و ناظر صله و انعام گرفتن عرب بدوي از خليفه بود با خود انديشيد كه حتما تير سعايتش به سنگ خورده نه تنها خليفه خشمگين نگرديده بلكه وي را با اين نامه به نزد حاكم موصوف فرستاده تا صله و انعام شايسته دريافت كند ! پس به بدوي گفت :« نامه خليفه را به من بده تامن به حاكم برسانم زيرا وسيله و مركوب من براي رساندن نامه مجهزتر و سريعتراست .»

بدوي پاك سرشت بدون آنكه توهم و ترديدي به خود راه دهد نامه را به او داد وخود در شهر بغداد مي گشت تا نديم بازگردد وامتثال امررا به سمع خليفه برساند . نديم بدجنس به طمع جيفه دنيا به جانب حاكم و به كام مرگ شتافت و به سزاي عمل خويش رسيد اما خليفه معتصم كه چندروزي ازنديمش بي خبر بود و از عاقبت كار عرب بدوي هم اطلاعي نداشت جريان را جويا شد به عرض رسانيدند كه از نديم خبري ندارند ولي اعرابي بدوي همه روزه در خيابانهاي بغداد قدم مي زند .

خليفه در شگفت شد و بدوي را خواست و ماجراي نامه و انجام ماموريت را استفسار كرد . بدوي جريان قضيه را كماهوحقه معروض داشت و خليفه ازاو پرسيد :« بگو ببينم كجا دهانم بوي بد مي دهد كه تو از آن متأذي هستي ؟» بدوي جواب داد :« مگر كسي چنين مطلبي گفته است ؟» خليفه گفت :« غير از توكسي نگفته و نديم هم شهادت داده است » به علاوه چه دليلي بالاتر از اين كه در مكالمه با من دست را جلوي دهان و بيني گرفتي وازنزديك شدن به من احتراز مي جستي ؟ عرب بدوي چون اين سخن بشنيد به قصد و نيت سوء نديم در مورد مهماني وخورانيدن غذاي سيردار واقف شد و آنچه را كه در منزل نديم گذشت به سمع خليفه رسانيد و خليفه چون به خبث طينت نديم پي برد كه چه دام مهيبي در پيش پاي بدوي بي گناه نهاد و بالمال خود در دام خدعه افتاد پس ازقدري تامل گفت: من حفربثراً لاخيه، وقع فيه .

يعني هر كس براي برادرش چاه بكند مالا خود در آن چاه مي افتد . پس عرب بدوي را بيشتراز پيش مورد تفقد و نوازش قرارداد وعبارت بالا بر اثر اين واقعه درميان اعراب و ترجمه فارسي آن درميان ايرانيان به صورت ضرب المثل درآمد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837