عقل درلغت ازعقال و پاي بند شتر ماخوذ است وچون خرد ودانش مانع رفتن طبيعت به سوي افعال ذميمه شود لهذا خرد و دانش را عقل گويند . رويه عقلا و هوشمندان همواره براساس تعقل و دورانديشي استوار است . اطراف و جوانب امور را قبلا از نظر مي گذرانند ، پست وبلند و زيروبم هر امري را در بوته سنجش و آزمايش قرار مي دهند و سپس دست به كار مي شوند تا اگر زيان وضرري معنا و مادتا برآن مترتب باشند در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته انگشت ندامت و پشيماني به دندان نگيرند و بر گذشته افسوس و حسرت نخورند. در غيراين صورت اطلاق عنوان عاقل بر چنان افرادي دور از عقل وانديشه خواهد بود .
داستان شورانگيز زليخا نسبت به يوسف پيغمبر به قدري مشهور و زبانزد خاص وعام است كه همه كس كم و بيش به آن واقف است . يوسف صديق فرزند يعقوب و راحيل بر اثر حسادت برادرانش در چاه افتاد و مالك بن دعر كه با كاروانش از آن سوي مي گذشت وي را نجات داده به عزيز مصر قطيربن رحيب يا فوطيفرع كه در زمان سلطنت ريان بن وليد فرعون مصر مي زيست به قيمت قابل توجهي فروخت . عزيز مصر يوسف را به خانه برد و به همسرش زليخا گفت :« او را گرامي بدار. شايد روزي از او بهره برگيريم و وي را به فرزندي بپذيريم زيرا در ناصيه اش اصالت و گوهر و نجابت ذاتي كاملا هويداست.» زليخا كه خود فرزند نداشت در پرورش و تربيت يوسف همت گماشت تا به حد كمال رسيد ولي زيبايي و جذابيتش چنان محرك و خيره كننده شده بود كه دل و جان زليخا را به يغما برد واورا ازاوج غرور و نخوت به حضيض زبوني و بيچارگي كشانيد .
زليخا براي تحريك يوسف كه از ارتكاب گناه امتناع داشت و مخصوصا حاضر نبود نسبت به ولي نعمت خود عزيز مصر خيانت كند به هر وسيله اي متوسل شد و« جامه اي ازخز و ديبا به قامتش بريد و كمرهاي مرصع از گهرهاي درخشان و تاجهاي مذهب به عدد سيصد و شصت برايش مهيا ساخت . هر روز به دوشش خلعتي نو مي انداخت و تاجي تازه بر فرقش مي آراست . خوردنيهاي گوناگون از سينه مرغ و مرباي خوشگوار وشربت ناب و مغز بادام آماده مي كرد تا يارش به هر چه ميل كند حاضر سازد . شبها از ديبا و حرير برايش بستر مي ساخت . و ازهر دري با وي سخن مي گفت .
|