فطرت آدمي غالباً بر محورخودپرستي و خودخواهي و توجيه اعمالش دور ميزند . خواه آن عمل به صواب و خواه ناصواب باشد . بعضيها اصرار دارند كه هراقدامي را هرقدرهم كوچك و ناچيز باشد بزرگ جلوه داده انظاررا به سوي خويش جلب كنند . آن قدر وراجي مي كنند و به اعمال و رفتار خود شاخ و برگ مي دهند كه شنونده به ستوه آمده دامن صبر و شكيبايي را از دست مي دهد و فرياد مي زند :« چه خبر است ؟ مثل اينكه در خيبر كندي .»
موقعي كه پيغمبراكرم (ص) به مدينه هجرت كرد و آنجا را مركز انتشاردين اسلام قرار داد ، يهوديان مدينه چون محمد (ص) را رقيب نيرومندي مي دانستند كه ممكن بود عظمت و حقانيت دين جديدش مقام اولويت مذهبي را كه تا آن موقع متنازع فيه اديان مسيح و يهود بود احراز كند از همان روزهاي اول بر ضد اسلام و مسلمين به مخالفت و توطئه برخاستند و مخصوصاً با تغييرمطالب كتب آسماني حق را به باطل مي آويختند تا بدين وسيله دوستي مشركان را جلب كنند و از منزلت اسلام بكاهند .
پيغمبر(ص) دربدايت حال تمام اعمال يهوديان را با خونسردي و بردباري تلقي مي كرد و آنها را با مسلمين برابر مي گرفت و رسوم و آيين دينشان را محترم مي داشت . رفته رفته كار اسلام بالا گرفت و جمعيت مسلمانان روزبروز بيشتر شد . يهوديان چون نفوذ دين و منافع خويش را در خطر ديدند مخالفت را علني كردند و حتي يك بار در مقام قتل محمد (ص) برآمدند .
وقتي پيغمبر اسلام از قصد و نيت يهوديان آگاه شد بر آنها پيشدستي كرده راه خيبر را در پيش گرفت زيرا مردم خيبر به تحريك اشراف بني نصيردر واقع پيشرو يهوديان در ضديت و مخالفت با دين جديد بودند . محمد(ص) براي تاديب و گوشمالي يهوديان ابتدا از بني قريظه كه هنگام سختي پيمان خود را با مسلمين نقض كرده بودند شروع كرد .
|