جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  30/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

حكم حكم نادر و مرگ مفاجات
گروه: ضرب المثل

عبارت مثلي بالا در موارد صدور احكام صد در صد لازم الاجرا به كار مي رود تا مجريان و محصلان امور بدانند كه تخطي و تساهل در اجراي چنين امر و فرمان مجازاتي بس شديد و هولناك دارد و سهل انگاري و چشمپوشي در اين مقام و موقعيت ، مسموع و مقبول نخواهد بود زيرا حكم حكم نادر و مرگ مفاجات است .

اكنون ببينيم اين نادر كيست و احكام و فرامينش تا چه اندازه هول انگيز بوده كه به صورت ضرب المثل درآمده است .

اين نادر همان نادر قلي و طهماسبقلي سابق و نادرشاه لاحق سرسلسله پادشاهان بدفرجام افشار در قرن دوازدهم هجري است كه از نظر نبوغ نظامي و سرعت عمل در امور لشكركشي و غافلگيري به لقب ناپلئون شرق ملقب گرديده است .

نادر دوران ضعف و فترت سلسله صفويه كه افغان ها به سركردگي محمود افغان و سپس اشرف افغان در سلطه هفت ساله خود خاك شرق و جنوب و مركز ايران را به توبره كشيده و تركان عثماني گرجستان و ارمنستان و قسمتي از داغستان و شيروان و قسمت اعظم عراق و تمامي كردستان و همدان و كرمانشاهان را در تصرف داشته اند زمام اموركشور را در دست گرفت و با تاكتيكهاي دقيق و حملات و هجومهاي برق آسا همه را بر جاي خود نشانيد و در سرزمين زرخيز هندوستان تا دهلي نيز پيش رفت و پس از تاجبخشي با صدها ميليون تومان غنايم نفيسه از سيم و زر و احجار كريمه من جمله دو قطعه الماس مشهور درياي نور و كوه نور به ايران بازگشت و ملت ايران را به شكرانه اين توفيق براي مدت سه سال از پرداخت ماليات معاف گردانيد .

تا اينجاي قضيه روشن است و بحثي بر آن نيست زيرا نادرشاه در اوايل زمامداري خود علاوه بر لشكركشيها و محاربات بي امان دست به اصلاحات اساسي و رفع بي نظميها زده بود . به درددل مردم مي رسيد ، به شكايات از حكام و روساي شهري و قضات رسيدگي مي كرد و حتي براي آنكه علاقه و محبت مردم را نسبت به خود بيشتر جلب كند روزهايي را كه فراغت داشت تمام ساعات را به دور شهر مي گشت و :

« از وحدت تجار گرفته تا تزيين شهر يا تسكين خانواده هاي فقير و ورشكست شده پرس و جو مي كرد و... از اول قدغن كرد كه هيچ يك از ايالات به هيچ وجه ورودش را جشن نگيرند .» و مخارج بيهوده بر عهده مردم نگذارند و آنها را درمانده نكنند . نادرشاه بدون شك سردار بزرگي بود و اقدامات مشعشعانه و اصلاح طلبانه او راهي به جايي مي برد و وي را در رديف شخصيتهاي نامدار تاريخ قرار مي دهد .

اما تبهكاريها و فجايع و جناياتي كه از سال 1154 هجري به بعد يعني از تاريخ تير خوردن در جنگل سواد كوه مازندران تا پايان شش سال اخير سلطنتش مرتكب گرديده به قدري هول انگيز است كه جداً روي چنگيز و آتيلا را سفيد كرده اهل تحقيق را در دوراهي عجيبي قرار داده است تا جايي كه ميرزا مهديخان منشي صدراعظم نادر و صاحب دو كتاب پرطمطراق دوره نادره و جهانگشاي نادري در تعريف و توصيف اختصاري جنايات و احكام بي رحمانه او مي گويد :

« تا كسي زنجير احتساب او را نبيند عدل نوشيروان را نداند كه چيست .» آن مثل لري در اينجا صدق مي كند كه گفته اند : ببين چقدر شور بود كه خان هم فهميد ! باري ، نادرشاه پس از فتح هندوستان و با وجود آن همه غنايم و جواهر نفيسي كه با خود آورده در حصن حصين كلات نادري انباشته بود مع هذا حرص و ولع و خست و لثامت عجيبي بر مزاجش مستولي شده مال و ثروت را جز براي خودش نمي خواست و در موارد ديگر به قول كشيش بازن صاحب كتاب نامه هاي طبيب نادرشاه معتقد بود كه :

« در مملكت من براي هر پنج خانواده يك ديگ كافي است !» نادرشاه قبل از هر كاري ماليات سه ساله را به شكرانه فتح هندوستان بخشيده بود به عنف و شكنجه از رعاياي بيچاره ستانده آنچه جواهر در خانه مردم بود به بهانه اينكه در دهلي دزديده شد ! به زور از آنها گرفت و به كلات فرستاد .

از مخترعات محاسبات نادرشاه در اواخر سلطنتش اين بود كه در موقع رسيدگي به حساب مامورين و محصلين ، رقم الف را كه معادل پنج هزار تومان ايران بود واحد وصول قرار مي داد و به رقمي كمتر از الف زبان نمي گشود و « از عمالي كه به پاي ميز محاكمه حساب مي آورد ، ده الف و بيست الف مطالبه مي كرد و اگر آن جماعت وجهي در حساب نداشتند ايشان را به چوب مي بست ، گوش و بيني مي بريد تا از راه اضطرار به نام خود هر چه را پادشاه بي رحم خواسته بنويسند و قبض بدهند . « سپس به فرمان نادر جماعت مزبور را به عنوان معرفي اعوان و دستياران چوب مي زدند و آن گروه بخت برگشته از ترس جان هر كه را مي شناختند يا ديده يا اسمشان را از كسي شنيده بودند نام مي بردند و ماموران غلاظ و شداد نادري به دستگيري ايشان روانه مي شدند و اسم هركس كه نامي از او برده شده يا ديگري به خطا ، يا به غرض او را همدست قلمداد كرده بود چندين الف حواله صادر مي گرديد و عمال شاهي به وصول آن مي رفتند و حكم حكم نادر است را به رخ مي كشيدند .

بديهي است هر كه قدرت آن را نداشت در زير شكنجه جان مي سپرد و حواله به ورثه او ، و در صورت ناداري و بي چيزي ورثه به همسايه ، و از همسايه به محله ، و از محله به شهرها و ولايات منتقل و وجه آن به سختي مطالبه مي شد تا حكم نادر بلااثر و حواله او لاوصول نمانده باشد ». در كتب تاريخي آمده ، موقعي كه نادرشاه از اصفهان به كرمان مي رفت دويست نفر از ماموران و محصلان مالياتي فارس را كه در پرداخت مال ديواني تعلل كرده بودند كور كرده هفتاد و دو تن از آنها را به نسقچي باشي سپرده بود كه پس از صدور حكم و فرمان از سرهايشان مناره بسازد ، ولي چون اكثر از اين جماعت فرار كرده بودند نسقچي باشي از ترس نادر هر كه را در مسير راه مي يافت بدون هيچ علت و پرسش در جمع آن بي گناهان داخل مي كرد تا شماره و تعداد مقرر 72 تن كمتر نشده كله مناره ناقص نماند و نادرشاه او را به جاي آنان نگيرد .

خاندانقلي بيك نايب الحكومه كرمان را كه به سيورسات مفصل تا بلوك انار پيشواز آمده بود بدون هيچ گونه بهانه به دست نسقچي باشي سپرد و فرمان داد بر ديوار باغي نزديك سراپرده شاهي سوراخ تنگي تعبيه كردند و آن گاه سر خاندانقلي بيك را از آن سوراخ بيرون آورده طناب محكمي برآن بستند و سر ديگر طناب را بر دو گاو زورمند و قوي هيكل بسته گاوها كه با نوك درفش از پيش رانده مي شدند با تلاشهاي خارق العاده طناب را مي كشيدند و نتيجتاً سر خاندانقلي بيك بيچاره با بيشتر اعصاب و عروق آن كنده شد و قبل از آنكه بميرد به مقدار هزار مرگ عذاب و شكنجه كشيد .

شب نهم ربيع الاول سال 1160 هجري كه از كرمان به طرف خراسان حركت كرد فرمان داد دوهزار و سيصد نفر از متمولين شهر و بلوك را سياهه كرده براي اخذ تنخواه شكنجه كنند كه از آن جمله مبلغي به اسم خواجه شفيع بردسيري نوشته بودند كه هرچه نقد و جنس بود از او و منسوبانش گرفتند و هنوز كلي باقي بود .

بيچاره ديگر چيزي در بساط نداشت كه بپردازد . اتفاقاً در آن موقع چند نفر تاجر ماوراء النهري در كرمان بودند كه اگر كسي پسر يا دختر مقبولي داشت و اضطراراً حاضر به فروش مي شد آنها را مي خريدند و در عوض آن پول مي دادند . خواجه محمد شفيع بردسيري براي تامين كسري تنخواهي كه برعهده اش نوشته بودند لابد و ناچار دو دختر معصومش را چادر كرده به همراه عمله سياست به منزل تركمان ماوراء النهري برد شايد بخرد و نيمه جاني كه از او باقي مانده از اين شكنجه و عذاب جانكاه خلاص شود تاجر تركمان آن دو دختر را كه لابد مقبول و زيبا نبودند نپسنديد و گفت :« نمي خواهم » ماموري كه همراه بود رو به خواجه كرد و گفت :« خواجه محمد شفيع ، تاجر تركمان نپسنديد ، فكر پول كن كه حكم حكم نادر است .» خواجه بيچاره دست به آسمان بلند كرد و گفت :« خدايا ، تاجر تركمان نپسنديد تو هم مپسند ...»!!

از عجايب و شگفتيهاي روزگار آنكه همان شب چند نفر از تفگچيان كرماني كه در اردوي نادر در فتح آباد خبوشان قوچان بودند خبر آوردند كه نادرشاه در شامگاه دوم جمادي الثاني سال 1160 هجري دو ساعت پس از نيمه شب در حالي كه در خيمه و بستر خواب با محبوبه عزيزش شوقي آرميده بود به دست چند تن از امراي افشار و قاجار كشته شد و سري كه بر همه سرها سروري داشت از تن جدا گرديده در يك لحظه خط بطلاني به تمام جنگها و جدالها و سعي و كوششها كشيده شده است . شاعري در آن باب گفت :

سر شب قتل و تاراج داشت

سحر گه نه تن سر، نه سر تاج داشت

به يك گردش چرخ نيلوفري

نه نادر بجا ماند و نه نادري

به گفته آقاي احمد سهيلي اين دو بيتي از محمد علي فردوسي ثاني صاحب شاهنامه نادري است .

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837