و از ميان اين هر سه ، ترجمه را بايد مشخص ترين راه نفوذ دانست (با توجه به آثار و نتايج متنوع حاصل از ترجمه)در مقابل ، تقليد و اقتباس را داريم كه نويسنده عصر جديد، آثار ويرژيل يا ديگر بزرگان را نمونه كار خود قرار مي دهد و اشعاري نغز هم پايه شعر آنان مي سازد. شكل ديگر آن است كه شاعر يا نويسنده آثاري به زبان خود مي آفريند، اما دقيقا از الگوي آثار لاتيني يا يوناني د لخواه خود پيروي مي كند. سومين مرحله، مرحله رقابت است . در اين مرحله نويسند گان جديد هم خود را مصروف آن كردند كه آثاري نو و متفاوت ، همسنگ شاهكارهاي كلاسيك بيافريند و در اين راه از آثار كلاسيك فقط سهم مختصري را به وام گرفتند. شاهكارهاي راستين ادبي مانند تراژديهاي شكسپير - كمدي دانته و بهشت گمشده از جان ميلتن به همين ترتيب خلق شدند. حال به اهميت ترجمه، اين هنر فراموش شده مي پردازيم. ترجمه معمولا خالق آثار بزرگ نبوده ، اما غالبا به خلق آثار بزرگي ياري رسانده است.( از جمله در رنسانس) . نخستين نمونه ادبي از زباني به زبان ديگر،حدود سال 250 قبل از ميلاد به دست ليويوس آندرو نوكيس، شاعر نيمه يوناني - نيمه رومي انجام گرفت. موضوع ترجمه ، ايلياد هومر و زبان ترجمه ، لاتيني بود. ترجمه وي گامي جدي و تا حدي موفق براي آفريني يك اثر هنري در چارچوب زبان و فرهنگي ديگر بود. ما بسياري از سيستم هاي جديد آموزشي خود را مديون همين اولين قدم هستيم . مردم يونان جز آثار ادبي خود به مطالعه ادبيات هيچ قومي رغبت نداشتند( به دليل متنوع و اصيل وزيبا بودن اين ادبيات) ولي در مقابل ادبيات روم و فر هنگ رومي خام و ساده بود و از اين رو، از قرن سوم ق.م به بعد، روم به شاگردي يونان تن در داد. از آن زمان به بعد، معيارهاي معنوي هر يك از ملل اروپايي بستگي به ميزان اهميتي داشته است كه آن ملت در زمينه آموزش براي امر فراگيري يك زبان فرهنگي بيگانه و ترجمه آثار آن زبان قائل مي شده است. ادبيات رومي و تفكر رومي زماني به اوج اعتلا رسيدند كه همه فرهيختگان رومي توانستند زبان يوناني را به خوبي تكلم كنند و بنويسند مثل(خطابه هاي سيسرو يا سنكا كه تركيب كمال يافته فرهنگ يوناني- رومي بودند.) توقف آموختن زبان يوناني از دلايل زوال فرهنگي در اعصار تاريك بود. در اين دوران كه فرهنگ كلاسيك در زير ضربات خرد كننده اقوام وحشي شمال كمر خم كرده بود، راهبان، كشيشان و ادبايي كه چندين زبان مختلف( لاتين - سلتي ايرلندي و حتي انگلو ساكسون) را مي دانستند ، مشعل فرهنگ را فروزان نگاه داشتند. همين گسترش زبانهاي بيگانه در قرون وسطي و عهد رنسانس بود كه به فرهنگ اروپايي عمق و وسعت بيشتري مي داد. بنيان رنسانس، اين انقلاب فرهنگي را گروه هاي زيادي كه بر يكديگر تاثير متقابل داشتند و جز زبان خود به لاتين و يوناني نيز تكلم مي كردند ، گذاشتند. در عهد رنسانس، تلفيق فرهنگ يوناني - رومي با فرهنگ جديد اروپايي ؛ عصري سرشار از انديشه هاي گوناگون و آثار بزرگ به وجود آورد كه از حيث عظمت مي توانست با دوران اتحاد روح يوناني و قدرت رومي قابل قياس باشد. لزوم دو زبانه بودن فقط منجر به پيشرفت و گسترش زبان لاتيني نشد. مردم روسيه از زبان آلماني بهره گرفتند و مردم آلمان از زبان فرانسوي استفاده كردند. مهم اين بود كه اين زبان بيگانه ناقل فرهنگ غني باشد و افكار و اذهان خانگي را وسعت دهد و اين فرض غلط را ، كه دلبستگي به امور محدود و محلي را فضيلتي مي داند ، از ميان بردارد. مي دانيم كه هيچ زباني و هيچ ملتي تامين كننده حوايج خود نيست ( و اين اهميت معنوي ترجمه است.) ذهن افراد هر ملت را انديشه هاي ديگر بايد وسعت بخشد وگرنه به انحراف خواهد گراييد و خواهد خشكيد. حتي زبان انگليسي اين زبان شماره يك دنيا، بسياري از قدرت و انديشه هاي بزرگ خود را از راه ترجمه كسب كرده است ( مانند كتب ديني مردم انگلستان كه ترجمه شده است) بسياري از كتب گرانقدر دنيا با ترجمه شدن، ناقل انديشه هاي بزرگ شدند ( سرمايه از ماركس يا گفتار در روش از دكارت و...) اهميت هنري و زباني ترجمه همپايه اهميتي است كه در زمينه انتقال انديشه دارد.
|