جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

لعن الله اللجاجة
گروه: ضرب المثل

لجاجت از آن نوع صفات مذمومي است كه هرگز نفعي بر آن مترتب نبوده و نخواهد بود. لجاجت هنگامي بروز و ظهور مي كند كه آدمي به تبعيت از بعضي انگيزه هاي ناشي از جهل و تعصب چون حيوان لايشعر مي شود. پرده سياهي در مقابل ديده عقل و بينش او حائل مي گردد و دست به كاري مي زند كه سالها در آتش ندامت و پشيماني آن مي سوزد. كمتر شنيده شده است كه افراد لجوج و تندخو طرفي بسته و از اين رهگذر جز اطفاي نايزه لجاج و ناپختگي نفع و فايدتي برده باشند.

اعمال لجوجان چون بدون تدارك مقدمه و صغري و كبري شروع مي شود، لاجرم بدون اخذ نتيجه مطلوب و مثبت پايان مي پذيرد. بر آنها همان مي رود كه بر زبيده همسر هارون و مادر امين رفت و قسمتي كه تا پايان زندگي رقت بار خود انگشت ندامت به دندان مي گزيد. بر سر و روي خود مي زد و مي گفت: لعن الله اللجاجة، لعن الله اللجاج و اين عبارت بعدها در ميان اهل ادب و اصطلاح ضرب المثل گرديد.

اما ريشه اين مثل: هارون الرشيد بزرگترين خلفاي بني عباسي بود و در زمان او قدرت خلافت و جلال دارالخلافه به يمن وجود آل برمك و ساير بزرگان و دانشمندان ايراني به نهايت اوج عظمت رسيد. همسر هارون از بزرگ زادگان عرب به نام زبيده دختر جعفربن منصور دوانيقي بود كه خليفه براي تجليل و بزرگداشت او از هيچ اقدامي فروگزار نمي كرد. همواره نسبت به او كه دختر عمويش بود احترام خاصي قائل بوده با وجود استبداد رأي و عقيده هرگز در مقابل منويات و خواسته هايش امساك و خست نشان نمي داد. خلاصه زبيده را به تمام معني كلمه دوست مي داشت و در مجاورتش مقام خلافت را فراموش مي كرد.

براي زبيده و هارون الرشيد هر گاه فرصتي دست مي داد به بازي شطرنج مي پرداختند و زنگار غم و خستگيهاي روزانه را در لفافه شوخيها و مطايبات شيرين از ناصيه مي زدودند زيرا در زمان خلافت هارون غالب مراسم و آداب ايران از قبيل شطرنج و نرد و چوگان وارد دستگاه خلافت شده بود. در بازي شطرنج گاهي هارون و زماني زبيده برنده مي شدند زيرا زن و شوهر در شطرنج دست داشتند و به ريزه كاريهاي آن آگاه بودند. قضا را روزي هارون و زبيده قرار گذاشتند هر كدام در شطرنج برنده شود به دلخواه خود چيزي بخواهد و انجام خواهش نيز حتمي الاجرا باشد. به اين قرار توافق به عمل آمد و بازي را شروع كردند. اتفاقاً هارون الرشيد در اين مسابقه برنده شد و از زبيده خواست كه خمار از سر و پيراهن از بر و ازار از پاي بيرون آورد و عريان در برابر بايستد. آنگاه از جلوي او تا ديوار مقابل برود و از همان مسير مراجعت كند. زبيده با وجود اكراهي كه از اين عمل داشت چون اجابت مسئول را با قول و قرار قبلي حتمي الاجرا مي دانست پس تدبيري انديشيد و با اتخاذ آن تدبير، رندانه از آن معركه بر وفق دلخواهش پيروز گرديد.




توضيح آنكه زبيده گيسوي پر پشت بسيار بلندي داشت كه تا به زانو مي رسيد و هر قسمت از اندامش را كه مايل بود با اين گيسو مي توانست بپوشاند. پس هنگامي كه لخت مادرزاد از جلوي هارون به سمت ديوار مقابل رفت گيسو را به پشت سر انداخت و هارون را از چشم چراني كه منظور نظرش بود و گويا زبيده هرگز اجازه نمي داد كه هارون با وجود آنكه شوهرش بود در طول زندگاني زناشويي چنين خواهشي از او بكند بي نصيب گذاشت! موقع بازگشت از ديوار مقابل هم خرمن گيسو را چون حجاب و پوششي به جلو افشانده تمام اعضاي بدن را بدين وسيله پوشانيد به قسمي كه هارون نتوانست در اين دو حركت بالاتر از ساق پاي زبيده را ببيند.

چند روزي گذشت و مجدداً فرصتي به دست آمد كه به بازي شطرنج بپردازد. اين مرتبه نيز قرار بر خواهش دل گذاشته شد تا برنده هر چه بخواهد بازنده طوعاً يا كرهاً بر آن قرار تمكين نمايد. بازي شروع شد و زبيده با آتش انتقامي كه از دل و جانش زبانه مي كشيد به دقت تمام و رعايت اطراف و جوانب كه در بازي شطرنج بايد معمول گردد مهره ها را پس و پيش مي كرد. كمال احتياط زبيده در تحصيل موفقيت و عدم دقت هارون كه شايد ناشي از تراكم امور و خستگي روزانه بود اين بازي را به نفع زبيده پايان داد.

هارون مات شد و به انتظار دلخواه زبيده گوش بر فرمان نشست. در حرم خليفه كنيزكي ايراني به نام مراجل از اهل بادغيس هرات خدمت مي كرد كه بسيار بدشكل و تيره رنگ و چرب و خشن بود و دست تقدير يا تصادف او را به دستگاه باشكوه هارون كشانيده بود تا روزي كه مشيت الهي بر آن تعلق گيرد مسير تاريخ عرب را به سوي ايران و ايرانيان منعطف نمايد.

زبيده بي درنگ مراجل را به حضور طلبيد و از هارون خواست كه با وي نزديكي و مباشرت كند. خليفه مقتدر عباسي كه هرگز تصور چنين فكر و انديشه اي از ناحيه زبيده در خاطر او خطور نمي كرد او را از اين عمل لجوجانه و عواقب شرم آن برحذر داشت و حتي متذكر شد كه هر چه از مال و خواسته هاي دنيا بخواهد با سر انگشت قدرت و توانايي مطلقه خود در پيش پاي او خواهد ريخت به شرط آنكه اين فكر شوم را از مغزش به دور كند زيرا نزديكي با زنان غيرعرب علي الخصوص كه ايراني هم باشد!!

قطع نظر از اينكه دون شأن و مقام خليفه اسلامي مي باشد! يحتمل عواقت شومي در پي داشته باشد كه براي وي فرزند نازنينش محمد امين خوشايند نباشد. زبيده زير بار نرف و در اجابت مسئول خود پافشاري كرد. هارون گفت:«اصرار در اين كار به نفع تو و امين نيست، بيهوده لجاجت نكن زيرا چنانچه مجبور به چنين عملي شوم ايامي را در پشت غبار زمان به ابهام مي بينم كه موي از بر بدن راست مي كند. ميل دارم پس از مرگ من فرزندت امين بر مسند خلافت تكيه زند و تو مقامي فعلي را با همان سمت ام المؤمنين محفوظ داشته باشي.

از اين لجاجت زنانه دست بردار و مرا به حال خود بگذار.» زبيده گفت:«به چه چيزها مي انديشي؟ يك بار مباشرت و نزديكي با مراجل كه اين همه دور انديشيها ندارد.

به فرض محال كه انعقاد نطفه و وجود نوزادي متصور باشد از كجا كه نوازد دختر نباشد و با يكي از بزرگان عرب تزويج نشود. اگر مقصود خليفه اين است كه شرط دلخواه من انجام نپذيرد امري است جداگانه، وگرنه مقصود من همان است كه در مقابل ايستاده و مباشرت با او كمال مطلوب من است.» هارون الرشيد آخر كار گفت:«خراج يك ساله مصر را تمامي به تو مي دهم كه مرا معذور داري.» زبيده حاضر نشد و در تصميم عجولانه و انتقامجويانه اش پافشاري كرد. از آنجا كه غفلت در سرشت آدمي است گاهي پندارند كه از ديوان قضا خط اماني براي هميشه به ايشان رسيده است.

پس هارون ناچار از اجابت دلخواه زبيده شد و در نهايت كراهت و بي ميلي با مراجل كنيز ايراني همبستر گرديد و در نتيجه مراجل به مأمون حامله شد. مأمون همان كسي است كه به ياري ايرانيان و كارداني طاهر ذواليمينين بر برادرش امين غلبه كرد و مادرش زبيده را به عزايش نشانيد. زبيده از آن پس تا زماني كه در قيد حيات بود در خلوت و تنهايي بر سر و روي خود مي زد و مي گفت:«لعن الله اللجابة، لعن الله اللجاج.»

ميرخواند در اين زمينه چنين مي گويد: «در آن اوان كه به واسطه خلافت ابراهيم بن مهدي، مأمون به بغداد رسيد و باز زبيده ملاقات كرد خاتون از فراق فرزند خويش محمد امين آهي سرد كشيده با مأمون گفت:«ما اقعدني بهذا اليوم الايوم قيامي باللجاج»

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837