وقتي كه شدت عشق و علاقه به مرحلۀ غايت و نهايت برسد عاشق واقعي جز معشوق نمي بيند و چيزي را درك نمي كند. براي اين زمره از عاشقان واله و شيدا قرب و بعدي وجود ندارد. معشوق و محبوب را در همه حال علانيه و آشكار مي بينند و زبان حالشان همواره گوياي اين جمله است كه: در يمني پيش مني. يعني: هر جا باشي در گوشۀ دلم جاي داري و هرگز غايب از نظر نبودي تا حضورت را آرزو كنم. نقطۀ مقابل اين عبارت ناظر بر كساني است كه به ظاهر اظهار علاقه و ارادت مي كنند ولي دل در جاي ديگر است. در مورد اين دسته از دوستان مصلحتي عبارت پيش مني در يمني صادق است. در هر صورت چون واقعه اي جاذب و جالب اين دو عبارت را بر سر زبانها انداخته است، في الجمله به ذكر واقعه مي پردازيم: اويس بن عامر بن جزء بن مالك يا به گفتۀ شيخ عطار:«آن قبلۀ تابعين، آن قدوۀ اربعين، آن آفتاب پنهان، آن هم نفس رحمن، آن سهيل يمني، يعني اويس قرني رحمة الله عليه» از پارسايان و وارستگان روزگار بوده است. اصلش از يمن است و در زمان پيغمبر اسلام در قرن واقع در كشور يمن مي زيسته است. عاشق بي قرار حضرت رسول اكرم (ص) بود ولي زندگانيش را ادراك نكرد و به درك صحبت آن حضر موفق نگرديد. ملبوسش گليمي از پشم شتر بود. روزها شتر چراني مي كرد و مزد آن را به نفقات خود و مادرش مي رسانيد. به شهر و آبادي نمي آمد و با كسي همصحبت نمي شد مقام تقربش به جايي رسيده بود كه پيامبر اسلام فرموده است: «در امت من مردي است كه بعدد موي گوسفندان قبايل ربيعه و مضر او را در قيامت شفاعت خواهد بود.» پرسيدند:« اين كيست كه چنين شأن و مقامي دارد؟» حضرت فرمودند:« اويس قرني» عرض كردند:«او ترا ديده است؟» فرمود:«به چشم سر و ديدۀ ظاهر نديد زيرا در يمن است و به جهاني نمي تواند نزد من بيايد ولي با ديدۀ باطن و چشم دل هميشه پيش من است و من نزد او هستم.» آري:«در يمن است ولي پيش من است.» آن گاه حضرت رسول اكرم (ص) در مقابل ديدگان بهت زدۀ اصحاب ادامه دادند كه:« اويس به دو دليل نمي تواند نزد من بيايد يكي غلبۀ حال و ديگري تعظيم شريعت اسلام كه براي مادر مقام و منزلت خاصي قابل شده است. چه اويس را مادري است مومنه و خداپرست ولي عليل و نابينا و مفلوج. براي من پيام فرستاد كه اشتياق وافر دارد به ديدارم آيد اما مادر پير و عليل را چه كند؟ جواب دادم:«تيمارداري و پرستاري از مادر افضل بر زيارت من است. از مادر پرستاري كن و من در عالم رسالت و نبوت هميشه به سراغ تو خواهم آمد. نگران نباش، در يمني پيش مني. يك بار در اثر غلبۀ اشتياق چند ساعتي از مادرش اجازت گرفت و به مدينه آمد تا مرا زيارت كند ولي من در خانه نبودم و او با حالت يأس و نوميدي اضطراراً بازگشت. «چون به خانه آمدم رايحۀ عطرآگين اويس را استشمام كردم و از حالش جويا شدم اهل خانه گفتند: « اويس آمد و مدتي به انتظار ماند ولي چون زماني را كه به مادرش وعده داده بود به سر آمد و نتوانست شما را ببيند ناگزير به قرن مراجعت كرد.» متأسف شدم و از آن به بعد روزي نيست كه به ديدارش نروم و او را نبينم.» اصحاب پرسيدند:«آيا ما را سعادت ديدارش دست خواهد داد؟» حضرت فرمود:«ابوبكر او را نمي بيند ولي فاروق و مرتضي (ع) خواهند ديد. نشانيش اين است كه بر كف دست و پهلوي چپش به اندازۀ يك درم سپيدي وجود دارد كه البته از بيماري برص نيست.» سالها بدين منوال گذشت تا اينكه هنگام وفات و ارتحال پيغمبر اكرم (ص) در رسيد. به فرمان حضرت ختمي مرتبت هر يك از ملبوسات و پوشيدنيهايش را به يكي از اصحاب بخشيد ولي نزديكان پيغمبر (ص) چشم بر مرقع دوخته بودند تا ببينند آن را به كدام يك از صحابي مرحمت خواهد فرمود زيرا مي دانستند كه رسول خدا مرقع را به بهترين و عزيزترين امتانش خواهد بخشيد.
|