مي توان با مثالي اين مطلب را روشن كرد. واژه «la porte» در زبان فرانسه به ظاهر به معناي «در» است ولي در شرايط گوناگون اين واژه جايگزين جمله كاملي مي شود و معاني مختلفي را بيان مي كند مثلاً اگر بگوييم اين كلمه را در منزل و به هنگام به وجود آمدن جريان شديد هوا ادا كرده ايم، متوجه مي شويم كه اين كلمه به معناي، «در را ببنديد» است و اگر اين كلمه را به هنگام رسيدن به مترو و ايستگاه ادا كرده باشيم مفهومش «در را باز كنيد» خواهد بود. مي بينيد كه «در» در وضعيتي باز كردن و در وضعيتي بستن معني مي دهد يا اينكه سفارش ساختن دري را داده اند و منتظر رسيدن آن هستيد و بالاخره روزي نجار به سراغ شما مي آيد در اين حالت يعني «آه بالاخره در رسيد»است. در اينجا اهميت آشنايي به منبع كلي و موقعيت (عوامل سازنده وضعيت) به زمينه كلامي (ديگر جملات سخنراني) در زمينه شناختي براي فهميدن آشكار مي گردد. در نتيجه براي فهميدن بايد دانستن زبان شناختي (دانستن زبان) را دارا بوده، ولي دانستن فرا زبان شناختي (اطلاعات عمومي، اطلاعات تخصصي درباره موضوع، شرايط گوينده و...) نيز ضروري است.
|