لذا مى توان مشاهده كرد جهان ژان وال نقطه مقابل دنياى آشتى يافته هگلى است. در اينجا هر نوع سنتز مورد نقد قرار مى گيرد ولى اين نقد در سطح معرفت شناسى نبوده بلكه در سطح هستى شناسى قرار دارد. سنتز جهان تفاوت را از بين مى برد و بعدى تركيبى را بر دنيا تحميل مى كند. در اينجا مى توان به نظرات ژيل دولوز و ژاك دريدا نيز اشاره كرد. «دولوز و دريدا به آن نوع از تفاوت اشاره مى كنند كه ساختار را دربرمى گيرد و از آن فراتر مى رود و در واقع تعين را در خدمت تفاوت به كار مى گيرد.» (ص۵۰) لذا جنبه ضدساختارى انديشه هاى اگزيستانسيال ژان وال خود را در اينجا نشان مى دهد. در واقع اين ميراث «آگاهى ناخرسند» است كه تبديل به انديشه چندساختارى مى شود. در اينجا مى توان ملاحظه كرد كه چگونه «ديالكتيك» تبديل به «تفاوت» مى شود. نهايت ديالكتيك نوعى آشتى است. حال آنكه در دريدا نهايت وجود ندارد و خود تفاوت جدا از آشتى است. لذا در اينجا نوعى آگاهى «تفاوت گذار» وجود دارد كه بيرون از سنتز است. تفاوت در حقيقت نقطه مقابل «متافيزيك حضور» است و آگاهى نيز در «تفاوت» رشد و نمو مى كند. در واقع براى دريدا وجود تفاوت يك امر مسلم براى آگاهى است. آگاهى ناخرسند در اينجا خود را به شكل تفاوت نشان مى دهد. از آنجايى كه تفاوت يك امر داده شده در نظر گرفته مى شود، دنياى آگاهى ناخرسند نيز ميل به ابقاى خود دارد.
|