«تقديس بى نهايت حضرت قيوميت را سزاوار است لاغير!» [و] تسبيح بى قصار جناب كبريا را شايسته است. بى شركت! (آواز پر جبرئيل _ شيخ شهاب الدين سهروردى _ صفحه ۱) شيخ شهاب الدين ابوالفتح يحيى بن حبش بن اميرك سهروردى! شيخ بى ردا و بى دستار خطه پارس هم او كه از دانش و قدرت مبتكرانه تفكرش يادها قلمى كرده اند. راه حقيقت و خدايگان خود را يگانه مى ديد و هيچ وسيله اى را وقعى نمى نهاد! بيراه نيست كه در ميانه اوراق تاريخى بى سرانجام، شيخ اشراقش ناميده اند و شيخ مقتول! «خليفه الله» و «المويد باالملكوت» مردى با مشعل روشن به صحنه مى آيد.صحنه تا حدى روشن مى شود. مرد «شهاب الدين سهروردى» است با قامتى متوسط، صورتى سرخ، موى سر و ريشش چندان انبوه نيست. حدوداً سى سال دارد، لاغر است. جامه كبودرنگ دراز پوشيده است. چالاك و پرنشاط به نظر مى رسد. مشعل را بر ديوار در چراغدان مى نهد، مى آيد و مى نشيند. گوشه اى از صحنه تاريكى است. مردى از تاريك به درون روشنايى مى آيد... هر دو مرد لباس دراز دارند. دستار ندارند. موى خود را بر شانه رها كرده اند. سادگى لباس هاشان چنان است كه مى توان آنها را از هر قومى و هر عصرى به شمار آورد پوشاك قشر يا قوم خاصى را ندارند...(روزگار عقل سرخ _ جواد مجابى _ صفحه ۱۰) فيلسوف ما را كه شيخش نيز نام داده اند با جامه ريا و سالوس كارى نبود و بر آن بود تا راه بهروزى مردمان بپويد! حالا سال هاست كه ديگر خطوط را رها كرده و همچنين شمارش اعداد را و «از ميان شكل هاى هندسى محدود به پهنه هاى حسى وسعت پناه برده!» نه! راه خود را نيز گم نكرده و در فلك الافلاك و دور از درد زمين سير نمى كند! «... چون مدتى بر اين برآمد، قدرى چشم من بازگشود. بدان قدر چشم مى نگريستم، چيزها مى ديدم كه ديگر نديده بودم و از آن عجب مى داشتم تا هر روز به تدريج قدرى چشم من زيادت باز مى كردند و من چيزها مى ديدم كه از آن شگفت مى ماندم. عاقبت تمام چشم من باز كردند و جهان را بدين صفت كه هست به من نمودند!» (رساله «عقل سرخ» تاليف سهروردى _ چاپ دكتر بيانى. تهران ۱۳۳۲) در سهرورد زنجان و در دوران سلطنت سنجر سلجوقى زاده شد. از آغازين روزهاى باليدن به كلاس عرفان شد! نزد «مجدالدين جيلى» از طرفداران حكمت هرمسى و شيوه عرفانى در شهر مراغه به فراگيرى مشغول شد. در برگ نوشته هاى تاريخى از دو شاگرد اعجوبه اين معلم عرفان نام برده شده است: «امام المتشككين فخر رازى» و ديگرى «شيخ اشراق شهاب الدين سهروردى». شهاب الدين عارف شهير و نوانديش ديار فراموشى را نابغه خوانده اند. سى و هشت بهار بيشتر شمع فروزان نيفروخت و عود نسوزاند. اما در همين اندك زمان و تنگ منظر چنان درخشيد و چنان آثارى مانا از خود به يادگار گذارد كه در سويه تكاملى اش بى مانند جلوه مى كند! «حكمه الاشراق»، «اعتقاد الحكما»، «تلويحات»، «المشارع و المطارحات»، «عقل سرخ»، «آواز پرجبرئيل»، «قصه الغربه الغربيه»، «فى حاله الطفوليه» و... كلاً آثار سهروردى را به چهار قسم صرفاً فلسفى كه به زبان عربى بوده، رساله هاى عرفانى كه به زبان پارسى و برخى به عربى بوده، ترجمه ها و شروحى كه او بر كتب پيشينيان نوشته و دعاها و مناجات نامه هايى كه به زبان عربى است. با نيم نگاهى به آثار پژوهشگر فرانسوى «هانرى كربن» درباره سهروردى به پى جويى هاى علمى اين عارف ايرانى بيشتر واقف مى شويم. شيخ اشراق كه هم به فارسى و هم به عربى شعر مى سرود، از جذابيت و گيرايى خاصى برخوردار بوده است. او به «علوم غربيه» تسلط داشته و خو داشته به روز شدن را نيز! سهروردى در پرسه هاى غريبانه اش به هر وادى سر كشيده و در جست وجوى گوهرى ناياب جان پرغليانش روز از پس روز ديگر شدن مى طلبيد! در اثناى همين سفرهاست كه راهى سرزمين هاى عراق و شام مى شود. «الملك الظاهر» فرزند «صلاح الدين ايوبى» معروف كه در دوران سهروردى حاكم و يا «صاحب» شهر حلب بوده، از او استقبال مى كند. «ولى قاضيان حلب او را به ارتداد و تعطيل و انحلال طلبى در عقايد اسلامى متهم مى كنند. الملك الظاهر او را در قلعه توقيف مى كند و سرانجام برخلاف ميل خود و بنا به اصرار [...] وى را در سن ۳۶ يا ۳۸ سالگى در سال ۵۸۷ هجرى قمرى در قلعه حلب خفه مى كند.» (برخى بررسى ها درباره جهان بينى ها و جنبش هاى اجتماعى در ايران _ صفحه ۳۲۱). و اما اين عارف شهير ايرانى كه از ميانه راه هايى بس صعب گذر كرد و روزگاران عقل سرخ را براى ما امروزيان رقم زد، نور و سرخى رهايى را هيچ گاه وا ننهاد! و مگر نه آن كه كندوكاوها دارد در فلسفه نور و منابع تاريخى اش! شيخ است و عارف و كارش چه به ابليس و دجال زمانه؟ نه به خونى تشنه است و نه شلاقى و تعزيرى! هزاره باره، شب نهادان كشتندش و دوباره روئيد، باليد، جوانه زد، تكثير شد تا هزاران! و اين رسم زمانه است! «...گفتم اى پير چه كنم تا آن رنج بر من سهل بود؟ گفت چشمه زندگانى به دست آور و از آن چشمه آب بر سر ريز تا اين زره بر تن تو بريزد و از زخم تيغ ايمن باشى... گفتم اى پير چشمه زندگانى كجاست؟ گفت در ظلمات، اگر آن مى طلبى «خضر» وار پاى افزار در پاى كن و راه توكل در پيش گير تا به ظلمات رسى. گفتم راه از كدام جانبست؟ گفت از هر طرف كه روى، اگر راه روى راه برى...» بارى، مراد از سير تاريخى در احوالات سهروردى، يكى از خيل بسيار جان سختان اين ملك!، دريابيدن «آن» جاويدان است «معناى» زندگى، «اميد» و «پويايى» هستى! زبان سهروردى در بسيارى از آثارش، خاصه در «عقل سرخ» زبانى است استعارى و مملو از المان هاى نمادين كه سخت با عالم اساطير درآميخته! از تبيين انديشه «نوافلاطونى» توسط او درمى گذريم كه حرف و حديث پردامنه مى كند.
|