براى روزنامه هاى جنجالى داستان بسيار جذابى است: توضيحى علمى براى ماجراهاى عشقى كه هر روز صفحات آنها را پر مى كند. روزنامه «ديلى ميل» در عنوان اصلى اش مى پرسد: «آيا شما به طور مادرزاد منحرف مى شويد؟» و به دنبال آن گزارشى از كار دانشمندان بيمارستان سنت توماس لندن را مى آورد كه حاكى از آن است كه يك چهارم زنان داراى «ژن خيانت» اند؛ ژنى كه احتمال خيانت زناشويى را در آنها مى افزايد. پروفسور تيم اسپكتور و همكارانش در «واحد پژوهش دوقلو ها» سوابق شخصى هزاران زن دوقلو را مقايسه كردند و نشان دادند كه خواهرانى كه دوقلوى همسان بوده اند- و در نتيجه داراى ژن هاى كاملاً مشابه - ميزان هاى مشابهى از رفتار خيانت آميز را بروز مى دهند، معنى تلويحى اين پژوهش آشكار است: زنى كه به لذت جويى روى مى آورد تقصيرى ندارد- همه تقصير ها به گردن ژن هاى او است. دست كم نوع نگرش روزنامه هاى جنجالى به موضوع است كه گزارش هايشان را با ذكر نمونه هاى بى بند و بارى هاى اشخاص مشهور رنگ و بو مى دهند. تنها در پايان اين داستان ها است كه توضيح پژوهشگران براى رفع سوءتفاهم آورده مى شود- كه ژن ها تحميل كننده رفتار نيستند و خيانت و بى وفايى مانند هر رفتار ديگرى احتمالاً در هر مورد به مجموعه اى از عوامل ديگر هم بستگى دارد. اما چيزى كه اين پژوهش ها جدا از همه ترديد ها روشن مى كند، علاقه هميشگى به منازعه « طبيعت در مقابل تربيت» است. ندرتاً ماهى مى گذرد كه در آن يك گروه پژوهشى رابطه اى را بين ژن ها و اين يا آن صفت شخصيتى از ميل جنسى گرفته تا آزار رسانى و حتى ديوانگى اعلام نكنند و در پشت گزارش هاى اين پژوهش اين نتيجه گيرى تلويحى ناراحت كننده پنهان است كه انسان ها كاملاً در اسارت ژن هايشان اند. • نسل كشى بر پايه ژنتيك همين عقيده است كه زمينه ساز سبعيت هايى مانند عقيم كردن اجبارى افراد «عقب مانده ذهنى» در آمريكاى دهه ۱۹۳۰ يا پاكسازى نژادى در بالكان دهه ۱۹۹۰ است. با اين حال واكنش بر ضد جبرگرايى ژنتيكى هم افراط هاى خودش را داشته است. عقيده به اينكه انسان ها «لوح هاى سفيدى» هستند آينده آنها كاملاً توسط محيط شان تعيين مى شود، به نظريه هاى عجيب و غريبى درباره نحوه بزرگ كردن كودكان منجر شده است- و احساس گناهى ناگفته در ميان والدين كه خودشان را در شكست هاى فرزندان شان مقصر مى دانند. در حال حاضر تصويرى جديد و بسيار پيچيده تر شروع به ظهور كرده است: رابطه اى بين ژن هاى ما و نحوه بزرگ شدنمان و محيط كه بسيار پيچيده تر از آن تصويرى است كه عوام فريبان در اين منازعه ما را به قبول آن واداشته بودند. حتى پيشگامان اين مباحثه منظور خود را تنها مقاصد خير براى جامعه اعلام مى كردند. هنگامى كه جان لاك فيلسوف انگليسى در قرن هفدهم، ديدگاه «لوح سفيد» را درباره رفتار انسانى بيان كرد، اعتقاد داشت كه دارد ضربه اى بر تصورات سركوب كننده «گناه آغازين» در الهيات مسيحى و حق آسمانى شاهان وارد مى آورد. اگر همه انسان ها يكسان متولد مى شدند، آنگاه هر كس مى توانست يا مى بايست حق مشابهى براى زندگى، آزادى و دنبال كردن سعادت مثل هر كس ديگر داشته باشد؛ همين ديدگاه بود كه تامس جفرسون، معمار اصلى اعلاميه استقلال آمريكا را تحت تاثير قرار داد. به همين منوال هنگامى كه روشنفكران دوران ويكتوريا هربرت اسپنسر و فرانسيس گالتون نظريه تكامل داروين را براى مطالعه جوامع انسانى به كار بردند، اعتقاد داشتند كه در جهت خير عامه عمل مى كنند. برخى از معاصران آنها مى توانستند خطرات كمين كرده در جمع بندى مشهور اسپنسر در مورد تكامل به عنوان «بقاى اصلح» و برداشت گالتون از يوژنيكز- يعنى «بهسازى» نظامدار نژاد انسانى از طريق نسل كشى انتخابى - را ببينند. در ابتداى سال ۱۸۶۵ گالتون مطالعه اى را در مورد برجستگى فكرى كودكان خانواده هاى اشراف صورت داد و نتيجه گرفت ميزان موفقيت آنها ۲۴۰ برابر موفقيت فرزندان مردم عادى است، يك دهه بعد گالتون اين آزمايش را با اولين مطالعه اى كه به بخش اصلى منازعه «طبيعت در برابر تربيت» بدل شد دنبال كرد، يعنى مقايسه دوقلو هاى يكسان. گالتون با يافتن مشابهت هاى بسيار بين دوقلو هاى يكسان (يك تخمكى ) در طول زندگى هايشان اعتقاد پيدا كرد كه اصلاً لازم نيست منازعه اى انجام شود: طبيعت به وضوح بر تربيت برترى داشت- و نسل كشى انتخابى طريقه اى بود كه جامعه بايد در پيش مى گرفت.
|