جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > روانشناسي عمومي

قاتلان مادرزاد
گروه: روانشناسي عمومي
نویسنده: رابرت ماتيوز / على ملائكه

يك قرن منازعه طبيعت در برابر تربيت

براى روزنامه هاى جنجالى داستان بسيار جذابى است: توضيحى علمى براى ماجراهاى عشقى كه هر روز صفحات آنها را پر مى كند. روزنامه «ديلى ميل» در عنوان اصلى اش مى پرسد: «آيا شما به طور مادرزاد منحرف مى شويد؟» و به دنبال آن گزارشى از كار دانشمندان بيمارستان سنت توماس لندن را مى آورد كه حاكى از آن است كه يك چهارم زنان داراى «ژن خيانت» اند؛ ژنى كه احتمال خيانت زناشويى را در آنها مى افزايد.
پروفسور تيم اسپكتور و همكارانش در «واحد پژوهش دوقلو ها» سوابق شخصى هزاران زن دوقلو را مقايسه كردند و نشان دادند كه خواهرانى كه دوقلوى همسان بوده اند- و در نتيجه داراى ژن هاى كاملاً مشابه - ميزان هاى مشابهى از رفتار خيانت آميز را بروز مى دهند، معنى تلويحى اين پژوهش آشكار است:
زنى كه به لذت جويى روى مى آورد تقصيرى ندارد- همه تقصير ها به گردن ژن هاى او است. دست كم نوع نگرش روزنامه هاى جنجالى به موضوع است كه گزارش هايشان را با ذكر نمونه هاى بى بند و بارى هاى اشخاص مشهور رنگ و بو مى دهند. تنها در پايان اين داستان ها است كه توضيح پژوهشگران براى رفع سوءتفاهم آورده مى شود- كه ژن ها تحميل كننده رفتار نيستند و خيانت و بى وفايى مانند هر رفتار ديگرى احتمالاً در هر مورد به مجموعه اى از عوامل ديگر هم بستگى دارد.
اما چيزى كه اين پژوهش ها جدا از همه ترديد ها روشن مى كند، علاقه هميشگى به منازعه « طبيعت در مقابل تربيت» است. ندرتاً ماهى مى گذرد كه در آن يك گروه پژوهشى رابطه اى را بين ژن ها و اين يا آن صفت شخصيتى از ميل جنسى گرفته تا آزار رسانى و حتى ديوانگى اعلام نكنند و در پشت گزارش هاى اين پژوهش اين نتيجه گيرى تلويحى ناراحت كننده پنهان است كه انسان ها كاملاً در اسارت ژن هايشان اند.
• نسل كشى بر پايه ژنتيك
همين عقيده است كه زمينه ساز سبعيت هايى مانند عقيم كردن اجبارى افراد «عقب مانده ذهنى» در آمريكاى دهه ۱۹۳۰ يا پاكسازى نژادى در بالكان دهه ۱۹۹۰ است. با اين حال واكنش بر ضد جبرگرايى ژنتيكى هم افراط هاى خودش را داشته است.
عقيده به اينكه انسان ها «لوح هاى سفيدى» هستند آينده آنها كاملاً توسط محيط شان تعيين مى شود، به نظريه هاى عجيب و غريبى درباره نحوه بزرگ كردن كودكان منجر شده است- و احساس گناهى ناگفته در ميان والدين كه خودشان را در شكست هاى فرزندان شان مقصر مى دانند.
در حال حاضر تصويرى جديد و بسيار پيچيده تر شروع به ظهور كرده است: رابطه اى بين ژن هاى ما و نحوه بزرگ شدنمان و محيط كه بسيار پيچيده تر از آن تصويرى است كه عوام فريبان در اين منازعه ما را به قبول آن واداشته بودند. حتى پيشگامان اين مباحثه منظور خود را تنها مقاصد خير براى جامعه اعلام مى كردند.
هنگامى كه جان لاك فيلسوف انگليسى در قرن هفدهم، ديدگاه «لوح سفيد» را درباره رفتار انسانى بيان كرد، اعتقاد داشت كه دارد ضربه اى بر تصورات سركوب كننده «گناه آغازين» در الهيات مسيحى و حق آسمانى شاهان وارد مى آورد. اگر همه انسان ها يكسان متولد مى شدند، آنگاه هر كس مى توانست يا مى بايست حق مشابهى براى زندگى، آزادى و دنبال كردن سعادت مثل هر كس ديگر داشته باشد؛ همين ديدگاه بود كه تامس جفرسون، معمار اصلى اعلاميه استقلال آمريكا را تحت تاثير قرار داد.
به همين منوال هنگامى كه روشنفكران دوران ويكتوريا هربرت اسپنسر و فرانسيس گالتون نظريه تكامل داروين را براى مطالعه جوامع انسانى به كار بردند، اعتقاد داشتند كه در جهت خير عامه عمل مى كنند.
برخى از معاصران آنها مى توانستند خطرات كمين كرده در جمع بندى مشهور اسپنسر در مورد تكامل به عنوان «بقاى اصلح» و برداشت گالتون از يوژنيكز- يعنى «بهسازى» نظامدار نژاد انسانى از طريق نسل كشى انتخابى - را ببينند. در ابتداى سال ۱۸۶۵ گالتون مطالعه اى را در مورد برجستگى فكرى كودكان خانواده هاى اشراف صورت داد و نتيجه گرفت ميزان موفقيت آنها ۲۴۰ برابر موفقيت فرزندان مردم عادى است، يك دهه بعد گالتون اين آزمايش را با اولين مطالعه اى كه به بخش اصلى منازعه «طبيعت در برابر تربيت» بدل شد دنبال كرد، يعنى مقايسه دوقلو هاى يكسان. گالتون با يافتن مشابهت هاى بسيار بين دوقلو هاى يكسان (يك تخمكى ) در طول زندگى هايشان اعتقاد پيدا كرد كه اصلاً لازم نيست منازعه اى انجام شود: طبيعت به وضوح بر تربيت برترى داشت- و نسل كشى انتخابى طريقه اى بود كه جامعه بايد در پيش مى گرفت.

بسيارى از افرادى را كه «در اولين كنگره بين المللى بهسازى نژادى» در لندن در سال ۱۹۱۲ حضور داشتند از جمله لئونارد داروين، پسر چارلز داروين، در اين عقيده سهيم بودند. لئونارد داروين به عنوان رئيس «جامعه بهسازى نژادى» در مورد تهديد زاد و ولد «غير اصلح در ميان انسان ها» براى نسل هاى آينده هشدار داد. با اين وجود حتى در اين گرد همايى صداهاى مخالف قابل شنيدن بود.
آرتور بالفور، نخست وزير سابق بريتانيا، در سخنرانى اش خطاب به كنگره نگرانى خود را در اين مورد اعلام كرد كه كل پرسش وراثت بسيار پيچيده تر از آنى است كه دانشمندان فكر مى كنند- و در مورد مصادره به مطلوب كردن اصلاح ژن (يوژنيك) توسط متعصبانى كه مى خواهند ديدگاهشان را بر بقيه جامعه تحميل كنند هشدار داد. ثابت شد كه نظرات بالفور از دو جنبه بسيار پيشگويانه است. در ايالات متحده عقيده به بهسازى نژادى به سرعت گسترش يافت. يك سال پس از سخنرانى لئونارد داروين، ۱۶ ايالت آمريكا قوانينى را وضع كردند كه اجازه عقيم كردن اجبارى «عقب ماندگان ذهنى» را مى داد.
اين اقدامات در آمريكا مورد توجه طرفداران بهسازى نژادى در آلمان بود كه سياست هايشان در طول چند ماه پس از به قدرت رسيدن حزب نازى در ۱۹۳۳ آشكار شد. آنها با عقيم كردن هزاران فرد مبتلا به بيمارى هاى روانى مثل اسكيزوفرنى كارشان را آغاز كردند و با كشتار ميليون ها نفر در اردوگاه هاى مرگى مانند آشويتس آن را به پايان بردند.
• بازگشت به معصوميت
شكست نازى ها و محكوميت سياست هاى آنها باعث بازگشت منازعه «طبيعت در برابر تربيت» به سوى ديدگاه «لوح سفيد» از رفتار انسانى شد. بار ديگر طرفداران اين نظريه توانستند پژوهش هاى علمى به ظاهر متقنى را در پشتيبانى از نظرياتشان ارائه دهند و بار ديگر نتيجه گيرى هاى آنها پيچيدگى حقيقى وضعيت را ناديده گرفت.
روانشناس آمريكايى جان بى واتسون در طول دهه ۱۹۲۰ ادعا كرد كه همه حرف ها درباره صفات و غرايز وراى اندازه گيرى كمى و بنابراين بى معنى اند. در عوض او تمركز برروى آنچه انسان ها در پاسخ به جهان اطرافشان انجام مى دادند پيشنهاد كرد. براساس استدلال او همه انسان ها توانايى دست يافتن به هر صفتى را دارند.
واتسون و مريدانش انبوهى از شواهد را در پشتيبانى از مدعاهايشان جمع آورى كردند كه بعضى از آنها قطعاً عجيب و غريب بود. وينتروپ كلوگ از دانشگاه اينديانا نقش محيط را در ايجاد رفتارهاى معين را با بزرگ كردن يك ميمون همراه فرزند تازه به دنيا آمده خودش مورد مطالعه قرار داد. به همين صورت دانشمند مشهور رفتار گراى دانشگاه هاروارد بى .اف. اسكينر دختر بچه اش را در جعبه اى با طراحى خاص- جعبه اسكينر- براى چند ساعت قرار مى داد، با اين استدلال كه محيطى مطلوب براى رشد او فراهم كرده است.
حتى خود واتسون نوزادى را «شرطى كرد» تا ترسى غير منطقى از خرگوش ها پيدا كند. از اين عجيب تر شكست خفت بار رفتار گرايان در پذيرفتن اين امر بود كه گرچه پژوهشهاى آنها قطعاً اهميت نقش تربيت تاييد مى كند، نمى تواند نقش عوامل ديگر از جمله ژنتيك را رد كند.
اينكه عوامل ديگر چقدر اهميت مى توانستند داشته باشند به روشنى در تجربيات بحث برانگيزى كه در اواخر دهه ۱۹۵۰ در دانشگاه ويسكانسين- مديسون انجام گرفت نشان داده شد. روانشناس آمريكايى هرى هارلو چند بچه ميمون را از مادرهايشان جدا كرد و آنها را در قفس هايى حاوى دو مادر مصنوعى قرار داد.
يكى از اين مادرهاى مصنوعى تنها يك مدل ساخته شده با سيم بود كه يك شيشه شير براى تغذيه روى آن تعبيه شده بود. شكل مادر مصنوعى ديگر دوست داشتنى تر و بيشتر شبيه مادر طبيعى بود. اما شيشه شير براى تغذيه روى آن وجود نداشت. بر اساس نظريات رفتارگرايان ميمون ها مى بايد به سرعت مى آموختند كه سردى «مادر» سيمى را ناديده بگيرند و به كار حياتى تغذيه از شير او بپردازند. با اين حال هارلو كشف كرد كه ميمون ها اغلب وقتشان را با مادر دوست داشتنى تر اما بدون شير مى گذرانند، و تنها هنگامى كه گرسنه مى شوند مدت هاى كوتاهى را با مادر سيمى مى گذراندند تا شير بخورند.
آزمايش هاى هارلو چيزى را نشان داد كه اغلب افراد _ البته به جز رفتارگرايان _ بديهى تلقى مى كنند. رفتار توسط عللى گسترده تر از عوامل محيطى صرف شكل مى گيرد. ميمون ها در مورد انتظاراتشان از يك والد بر اساس غريزه اى درونى عمل مى كردند.

شواهد هارلو درباره صفات رفتارى ذاتى در زمانى ارائه شد كه هر دو طرف منازعه طبيعت در برابر تربيت اثرات عميقى بر رفتار والدين با كودكان گذاشته بودند. رفتارگرايان كتاب هاى راهنماى مراقبت كودكى نوشتند كه تاكيد مى كردند اگر بيش از حد با بچه با ملاطفت رفتار شود كودك نازك نارنجى بار مى آيد. در همان زمان شواهد تاثير ژنتيك بر رفتار بر سياست هاى آموزشى اثر گذاشت. گفته مى شد مطالعات درباره دوقلوهاى همسان نشان داده است كه هوش عمدتاً وراثتى است بنابراين نتيجه گيرى مى شد كه منابع آموزشى بايد بر آن كودكانى متمركز شود كه از ابتدا هوش بيشترى از خود نشان مى دهند. بر همين اساس در بريتانيا قانون آموزش و پرورش سال ۱۹۴۴ انجام آزمون II-plus را اجبارى كرد تا تنها باهوش ترين كودكان ۱۱ ساله به دبيرستان راه يابند.
سال ها بعد مطالعات بر روى دوقلوها كه اساس اين سياست آموزشى بود مورد شك قرار گرفت. در سال هاى ۱۹۴۰ سيريل برت مشهورترين روانشناس آموزشى آن عصر شواهدى را بر اساس مطالعات بر روى دوقلوها ارائه داده بود كه نشان مى داد دوقلوى همسان به رغم تربيت در دو خانواده كاملاً متفاوت نهايتاً ضريب هوش يكسانى را از خود نشان مى دهند.
سيريل برت ادعا كرده بود ۵۳ زوج دوقلوى همسان را در طول زندگى شان دنبال كرده است و بر مبناى بررسى آنها توانسته وراثتى بودن هوش را ثابت كند. اما در سال ۱۹۷۶ پنج سال پس از مرگ برت بررسى هاى روزنامه ساندى تايمز نشان داد كه ادعاى برت در مورد دنبال كردن زندگى اين تعداد دوقلوى همسان بى پايه بوده است و او را شياد ناميد، ادعايى كه زندگينامه نويس برت نيز آن را تائيد كرد.
بعضى از مورخان معتقدند كه برت شياد نبود بلكه در انجام آزمايش هايش دقت لازم را به خرج نمى داد و عده ديگر اصرار دارند كه ادعاى اصلى او در مورد وراثتى بودن ضربت هوش اساسا صحيح است. در هر حال از اين هنگام به بعد اين ادعا كه ژن ها كليد اصلى سرنوشت انسان هستند دست كم در محيط هاى غيردانشگاهى طرفدارانش را از دست داد.
والدين از مدت ها قبل فهميده بودند كه به رغم حداكثر سعى آنها فرزندان آنها شخصيت هاى كاملاًً متفاوت از يكديگر نشان مى دهند و نشانه اى از «تعيين شدن» كامل خصوصيات آنها صرفاً توسط طبيعت يا تربيت وجود ندارد.اما در ميان دانشگاهيان منازعه ادامه يافت.
در سال ۱۹۷۵ ادوارد او. ويلسون از دانشگاه هاروارد كتاب «سوسيوبيولوژى» را نوشت و در آن نشان داد كه ژن ها به تنهايى مى توانند رفتارهاى كاملاً پيچيده در جانوران را ايجاد كنند. اما او همچنين سعى كرده بود استدلال هايش را به رفتارهاى انسانى نيز بسط دهد. نظرات ويلسون جار و جنجال بسيارى را برانگيخت، دست كم به اين خاطر كه به نظر مى رسيد كه او جبرگرايى ژنتيكى و نتيجه گيرى هاى بهسازى نژادى بر مبناى آن را دوباره زنده كرده است. در همان حال ارائه شواهد در مورد تاثير ژن ها در هر رفتار انسانى از سوگيرى جنسى تا انتخاب حرفه توسط دانشمندان ادامه داشت. نهايتاً در ميانه دهه ۱۹۹۰ جامعه دانشگاهى ظاهراً به همان نتيجه اى رسيد كه عموم مردم قبلاً به آن رسيده بودند: رفتار انسانى آميزه اى از طبيعت، تربيت و نيز «تصادف» صرف است.در سال ۱۹۹۸ روانشناس آمريكايى جوديت ديچ هريس كتاب پرفروش «پندار تربيت» (The Nurture Assumption) را منتشر كرد كه تكيه گاهى علمى براى نتيجه اى بود كه والدين هميشه آن را حدس مى زدند:
اينكه مهارت هاى تربيتى آنها تقريباً بر اينكه فرزندانشان چگونه از آب دربيايند تاثيرى ندارند. در همان زمان بررسى هاى مجموعه ژن هاى انسان باعث كشف ژن هايى شد كه بر توانايى تعامل هر فرد با ديگران تاثير مى گذارند و به اين ترتيب دوشعبگى متعارف عوامل ژنتيكى و محيطى را تقليد مى كنند. پس از بيش از يك قرن ادعا و ادعاى متقابل در منازعه طبيعت در مقابل تربيت در نهايت يك چيز بيش از همه روشن شده است: درس عبرتى در مورد خطرات عقيده داشتن به اينكه هر يك از طرفين اين منازعه انحصار حقيقت را در دست دارد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837