جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مكاتب فلسفي

نگاه شش فيلسوف
گروه: مكاتب فلسفي
نویسنده: مسعود يزدى

كتاب «فلسفه سياست در پايان متافيزيك» درباره شش فيلسوف مهم سياست به بحث مى پردازد: ماركس، هابرماس، فوكو، آرنت، مرلوپونتى و لفور.






به نظر مى رسد كه بيش از همه چيز مسئله «زبان» نقطه اصلى كتاب است به طورى كه در بحث درباره ماركس و هابرماس «زبان» بخش خاصى را به خود تخصيص مى دهد. زبان جهانى است كه طفل در آن قرار مى گيرد و سپس مى آموزد كه «اشتياق براى چيز» چه معنايى دارد. «اشتياق» به تدريج بعد زبانى پيدا مى كند. او به تدريج جهان «سمبليك» را مى شناسد و مى آموزد كه چگونه بايد در درون آن جاى گيرد. تجليات اوليه اشتياق فوق زبانى است، بدين معنى كه هنوز در درون زبان جاى نگرفته است. جهان «شوق» به تدريج در چارچوب نظام گفتارى سمبليك جايى براى خود پيدا مى كند.
از همين جا است كه تجربه زبان و روبه رو شدن با زبان آغاز مى شود. كودك در اجبار است كه از مسير زبان كه نوعى آليناسيون نسبت به كودك را در بردارد بگذرد. «شوق» به تدريج شكلى جديد به خود مى گيرد. اين بدين معنى است كه شوق كودكانه از صداها و آدم ها وارد جهان زبانى مى شود. ورود به جهان زبانى خود بعدى جديد در زندگى كودك است. به عبارت ديگر ورود به جهان زبانى به معنى ورود به حيطه اى از آليناسيون است كه همان دنياى زبان باشد. در اينجا است كه «چيز» از ميان رفته و به جاى آن «زبان» جانشين مى شود. در واقع زبان باعث پيدايش نوعى آليناسيون است.
در اينجاى فلسفه ماركس به مكانيسم ايدئو لوژى برمى خوريم كه سعى دارد همه چيز را در شكل «بنيادى» آن مورد توجه قرار دهد، در حالى كه زبان از پديده ها، كه به شكل بنيادى درمى آيند، گريزان بوده و از ريشه ها نيز فاصله مى گيرد. اينجاست كه مى توان نظاره گر تولد «خود» بود و به اهميت نظام سمبليك براى طفل پى برد. جهان سمبليك از واقعيت هاى فيزيكى گريزان است و اين تنها مكانيسم ايدئولوژى است كه در مقابل دنياى زبان و عملكرد آن ايستاده است. در جهان ايدئولوژى همه چيز مركزيت يافته است. لذا هر نوع نقد ايدئولوژى به نقد جهان كودكى مرتبط مى شود.
نكته حائز اهميت در اينجا تولد «خود غيرمركزيت يافته» است. زبان جهانى است مانند اقيانوس، بسيار وسيع، و از اين رو «خود» كه در آن قرار مى گيرد نيز داراى «بنياد» و «مركز» نيست. اين امر در وضعيتى است كه ايدئولوژى سعى دارد براى فرد نقطه بنيادين بيافريند. بازگشت به جهان «واقعى» و گريز از دنياى «سمبليك» نشانه نوعى آسيب شناسى در شخصيت است. نكته حائز اهميت در اينجا اين است كه طفل (يا شخص) براى پيدايش نظام سمبليك داراى فعل و انفعال خاص بيولوژيك نمى شود. جهان زبانى باعث آن مى شود كه طفل از دنياى «طبيعى» وارد دنياى «ديگران» شود. در فصل بعد تئورى زبان و «ارتباط» در فلسفه هابرماس مطرح مى شود. «ارتباط مخدوش» حاصل اين نقد زبان در هابرماس است. اينجا فرض بر اين است كه انسان به طور اساسى و كلى در پى فراتر رفتن از «ارتباط مخدوش» است. ارتباط مخدوش با «سلطه» رابطه اى نزديك دارد. به علت وجود سلطه است كه ارتباط مخدوش شده و وجود دوگانگى در ارتباط قطع مى شود.
از نظر هابرماس انسان ميل دارد كه از دنياى مخدوش بگذرد و وارد جهان ارتباطى شود، اما موانع روانى مانع از اين امر مى شود. در تئورى ارتباط هابرماس «موقعيت ايده آل گفتارى» (Ideal Speech Situation) بسيار مهم است. در سايه «موقعيت ايده آل گفتارى» است كه ارتباط به شكلى نوين مطرح مى شود. در «موقعيت ايده آل گفتارى» اثرى از سلطه وجود ندارد و اين پديده به كنار رانده شده است. نقد سلطه باعث نوع جديدى از دانش مى شود كه هابرماس آن را «دانش رهايى» مى نامد. در دانش رهايى، روانكاوى مطرح مى شود و در واقع به علت وجود روانكارى است كه دانش رهايى مطرح مى شود. دانش رهايى، گفتمانى نقدآميز است كه جنبه هاى ناخودآگاه را نيز دربرمى گيرد. دانش رهايى نقطه مقابل «دانش ابزارى» و «دانش مطلوبيت گرا» است.
در اينجا دانش ابزارى بايد به ريشه هاى خود در ناخودآگاه توجه داشته و نحوه برداشت از چيز را مورد نقد قرار دهد. بايد توجه داشت كه دانش رهايى در كنار خودمختارى حاصل مى شود. به عبارت ديگر نقد از چيز در نهايت منجر به خودمختارى مى شود. در سايه همين امر است كه نقد از زبان داراى اهميتى ويژه است. زبان از يك سو تبديل به ابزارى جهت حل مشكلات شده است و از سوى ديگر داراى بعد رهايى بوده و در كنار دانش رهايى بخش (Emancipatory Knowledge) جاى مى گيرد. نقد زبان نيز از راه نقد روانكاوانه مى گذرد. در هر موقعيت ايده آل زبانى مسئله زبان مطرح است. در اينجا نقد بر سلطه از راه زبان و ديدگاه رهايى زبان مطرح مى شود. به عبارت ديگر در اينجا ابعاد نقدآميز زبان سلطه را تحت نقد درمى آورد. موقعيت ايده آل زبانى چيزى نيست كه به طور انفرادى به دست آيد. بلكه ناشى از جهان ارتباطى است. در اينجا مى توان جهان ارتباطى را در مقابل دنياى سلطه قرار داد. در دنياى سلطه بخشى از زبان (و همچنين روان) سركوب مى شود و فقط عمل ارتباطى است كه بخش هاى سركوب شده را مجدداً احيا مى كند. در اينجا نوع جديدى از نقد حاصل مى شود كه ناشى از دوباره سازى زبان است. زبان نيز از يك سو نشان دهنده موقعيت بشر است و از سوى ديگر وسيله اى جهت حل مشكلات.اينجاست كه جهان ارتباطى بدون زور و خشونت به دست مى آيد.

روانكاوى خود نيز داراى بعدى است كه در ساختن جهان ارتباطى به كمك فرد مى آيد. در اينجا هابرماس به يك نوع فلسفه تاريخ مى رسد كه در واقع نگرش جديد به تاريخ و از تاريخ است. «موقعيت ايده آل گفتارى» چيزى است كه در تاريخ كمتر به دست آمده و فقط در دوران روشنگرى است كه مى توان موقعيت ايده آل گفتارى را جست وجو كرد. در موقعيت ايده آل گفتارى است كه فرديت و جامعه به دست مى آيد.
سرنوشت گرايى تاريخى در اينجا جاى خود را به نقد تاريخى مى دهد. فيلسوف ديگرى كه پس از هابرماس در كتاب مورد بررسى قرار گرفته «هانا آرنت» است. در فصل مربوط به آرنت، بحث حول «بازگشت سياسى» دور مى زند. آرنت كسى است كه بيش از همه نگران مرگ سياسى بوده و در آثارش چه آن دسته كه مربوط به ظهور توتاليتاريسم اند و چه آن گروه كه به بحران جامعه ليبرال دموكراسى اختصاص دارند، از مرگ و احتضار «سياسى» و سياست سخن به ميان آمده است.
جامعه انسان «كارورز» (Homo Laboran) در رشد و توسعه خود «حيطه عمومى» (حيطه گفت وگو) را در معرض ويرانى قرار داده است. براى انسان كارورز دنياى گفت وگو پديده اى عبث و بيهوده است و در رشد تاريخى انسان كارورز، آنچه كه با«دوام» است اهميت دارد. در اينجا سياست، به معناى گفت وگو و گفتار اهميت خود را از دست مى دهد و فقط جهان انسان كارورز به علت تداوم دنياى خود تثبيت مى شود. در دنياى يونانى، دولت شهر همراه با گفتار بوده و شهروند كسى است كه بتواند در اين گفتارها شركت جويد. در دولت شهر است كه پايه فلسفه، خصوصاً فلسفه سياست گذاشته مى شود و اين گفتار است كه دولت شهر را از بربرها جدا مى سازد. اما دولت شهر در نهايت مى ميرد و در اين مرگ جهان سياست نيز شريك است. اين انقلاب آمريكا است (كه برخلاف انقلابات ديگر) باعث پيدايش حيطه سياسى مى شود. حيطه سياسى بسيار نازك و شكننده است و بيم آن مى رود كه در مدرنيسم از بين برود.
انقلابات اجتماعى كه شعار آزادى براى يك طبقه (ماركسيسم) را دارند و انقلاب فرانسه چون يك انقلاب اجتماعى (و نه سياسى) مى توانند جهان سياسى را دفن كنند. به همين دليل است كه انقلاب آمريكا بعد خاصى را براى خود دارد و آن در حقيقت همان پيروزى بعد سياسى است. آرنت در آثار ديگرش از دفن سياست توسط توتاليتاريانيسم سخن مى گويد و توتاليتاريانيسم را بيش از هر پديده ديگر سركوبگر جهان سياست مى داند. بخش بعدى كتاب به «فوكو: متافيزيك قدرت» اختصاص دارد. در اينجا فوكو چون يك منتقد قدرت مورد بررسى قرار مى گيرد. تاريخ عصر جديد، تاريخ تكميل مكانيسم هاى قدرت است. قدرت رنگى از «نامريى» به خود مى گيرد و اين مكانيسم حتى در درون فرد نيز جاى مى گيرد. فرد در درون گفتمان هاى متعدد جاى مى گيرد و به صورت «سوژه» (subject) در مى آيد.
كليت فرد تحت تاثير متافيزيك قدرت در جهان تقسيم بندى شده قرار مى گيرد و در اينجا مى توان شاهد ظهور پديده «پانوپتيكونيسم» (Panopticonism) بود. فرد به شكلى در اين متافيزيك جاى مى گيرد كه از هر سو مى تواند مورد نظر واقع شود. آنچه كه واقع مى شود تبديل فرد و فرديت به سوبژه است. بدين ترتيب جهان معاصر، جهان گفتمان هاى ساختارى است كه باعث مى شود دنيا در يك متن نامريى قرار گيرد. گفتمان از نظر فوكو جهان غيرمريى است كه گفتمان هاى متعدد را در خود جاى مى دهد. در «ديسيپلين و مجازات» فوكو شرح مى دهد كه چگونه متافيزيك ديسيپلين و مجازات فرد را دوباره سازى مجدد مى كند. جهان زندان ها داراى نوعى گفتمان است كه حتى اجزاى مختلف فرد نيز بازسازى مى شوند. زندان ها نشانه اى از بازسازى جامعه هستند. در زندان ها به فرد آموخته مى شود كه چگونه ديسيپلين را درونى كند و چگونه او (سوبژه) بيرون از گفتمان ها قابل تصور نيست. تمامى تصورات تاريخى در باب سوبژه، همان تصوراتى است كه گفتمان ها آنها را ميسر كرده است بدين ترتيب جامعه تنبيه ساخته مى شود. خصلت اصلى جامعه تنبيه همان دوباره سازى فرد بر مبناى متافيزيك گفتمان ها است. در واقع زيربناى جامعه آزادى هاى صورى همان متافيزيك قدرت است كه بر فرد اعمال مى شود. فرد چون سوبژه به صورت پيچ و مهره اى از اين متافيزيك است. نكته مهم در اينجا عملكرد متافيزيك قدرت است. همين متافيزيك است كه جهان آزادى هاى فرمال را از يك سو مهيا مى كند و از سوى ديگر ساخت تنبيه را گسترش مى دهد.
در اينجا بحث را به نظريات مرلو پونتى اختصاص مى دهيم. برترى مشاهده (Perception) خصلت عمده نظريات مرلو پونتى است. وجود نوعى هستى شناسى براى شى با ابژه مرلو پونتى را بر آن مى دارد كه به پديده شناسى مشاهده بپردازد. پديده شناسى ابژه صرفاً يك عمل و يا يك جهان عينى (ابژكتيو) نيست. در واقع در انسان برترى مشاهده يك اصل است. «مشاهده» توسط پديده شناسى مشخص مى شود از ميان جانداران، فقط ما (انسان) به دنياى مشاهده سوبژه راه داريم، حال آنكه جانوران نيز داراى جهان مشاهده هستند. در مشاهده، آنچه كه حائز اهميت است، وجود «افق»هاى مشاهده است كه توسط روانشناسى عينى نمى تواند شكل بگيرد. وجود همين دنياى مشاهده است كه ابعاد مريى و نامريى را مشخص مى كند و به عبارت ديگر، مرزهاى مريى و نامريى در انسان در حال تغيير است. وجود اين ديناميسم خود يكى از بارزترين خصلت هاى انسانى است. جهان مريى پديده اى داده شده براى انسان نيست. دنياى مريى از اطراف و گوشه كنار جهان نامريى تشكيل مى شود. جهان نامريى، داراى بعدى است كه فقط مربوط به انسان مى شود. در جهان نامريى است كه مجموعه نشانه ها خود را نشان مى دهد و در اينجا خصلت انسان بودن كامل مى شود. در اينجا ابعاد مفتون شدگى و وسوسه دنياى مريى خود را به ما نشان مى دهد. به عبارت ديگر، دنياى مشاهده، خود داراى جنبه اى است كه فرد را مفتون خود مى كند و او نمى تواند به اين جنبه مشاهده ، ديدگاهى خنثى داشته باشد. اين در واقع بعدى از جهان هايدگر است و خصوصيت بودن در جهان را در اينجا شامل مى شود. مفتون شدگى خصلت اصلى مشاهده است.
مشاهده باعث آن مى شود كه به واسطه مفتون شدگى، فرد قدرت تحليلى خود را كم وبيش از دست بدهد. لذا بايد ابتدا از جهان مريى خود را جدا كند تا آنكه بتواند به نقد جهان مريى و نامريى بنشيند. انسان ناشى از گوشت و پوست در درون جهان مشاهده و مريى قرار مى گيرد ولى از سويى افق هاى مريى در ساختن نامريى در اينجا دخيل است.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837