اين طور كه به نظر مى رسد، شش هزار عضو هيات ژورى ما شديداً تحت تاثير كتاب هايى قرار دارند كه فيلمى از روى آنها ساخته شده است. اگر اين طور نبود، پس چرا تنفر، خورشيد شيطان، برباد رفته و نام گل سرخ در اين ليست ۵۰ كتاب برتر قرن قرار دارند؟ چون مردم آنها را در سينما ديده اند. اين كار ساده تر از خواندن آنها است. اما يك شاهكار ادبى واقعى نبايد قابل فيلم شدن باشد؛ چون براى اين نوشته شده است كه سبك و سياق خود را حفظ كند. هيچ كس نتوانست فيلم سفر به انتهاى شب، اوليس يا زيباى ارباب را بسازد. اما مثل اينكه از موضوع خارج شدم بنابراين به كتاب سرباز روى بام بازمى گرديم. رمان ژيونو بيش از هر چيز آدم را به ياد استاندال مى اندازد. اصلاً اين سرباز روى بام چه كار دارد؟ او در سال ۱۹۳۸ از ترس وبا از مانوسك فرار مى كند كه شهر محل تولد ژيونو است. نام او آنجلو پاردى است. آنجلو يك ايتاليايى است كه از دهكده هايى پر از جنازه هاى كبود عبور مى كند و براى نجات بيماران به تن آنان روغن مى مالد. عاشق ژوليت بينوش ببخشيد پاولين دوتوى مى شود و با هم به جنگ خطرات مى روند، اما پاولين بيمار مى شود و آنجلو از او پرستارى مى كند. هوم موضوع داغ شد ضمن اينكه پاولين با او خودمانى مى شود، آنجلو هنوز او را «شما» خطاب مى كند.در پايان هم پاولين را نزد شوهرش بازمى گرداند چرا كه يك مرد شرافتمند است. بنابراين ما وارد يك ايستگاه مربوط به زيست شناسى (و گاهى مردم فريبانه) مى شويم و با تحولات غيرمنتظره زياد، سخاوت بسيار و قهرمانان شجاع و خوش قلب. بعد هم تمام اينها را با وحشت، خشونت، جسارت و يك سرى منظره آميخته اند. مناظر باشكوه و زيبايى كه آدم فقط در مجلات بسيار گران قيمت مخصوص سفر مى بيند. نتيجه: كتاب سرباز روى بام از ابتدا يك فيلم بوده است.
|