جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

شير و گرگ و روباه

گروه: افسانه ها و فرهنگ توده

يك روز يك شير و يك گرگ و يك روباه در صحرا به هم رسيدند و معلوم شد همه گرسنه اند و به شكار مي روند.
شير گفت:«به عقيده من اين كار خوبي نيست كه ما هر يكي تنها تنها كار مي كنيم و تنها تنها مي خوريم. بهتر اين است كه با هم رفيق باشيم و شريك باشيم و با هم شكار كنيم و با هم بخوريم، ما كه نظري و غرضي نداريم چرا با هم نباشيم.» گرگ حرفي نزد. روباه كه ضعيفتر بود فكر كرد به هر حال شير و گرگ بهتر شكار مي كنند و صرفه با اوست.
گفت:«صحيح است، احسنت، بهترين كارها همين است. همكاري با شير مايه افتخار ماست.» و يك جايي وعده گذاشتند و قرار شد بروند و هر كس هرچه گيرش آمد بياورد آنجا و با هم شريك باشند.
رفتند و شير يك گورخر شكار كرد، گرگ يك آهو گرفت و روباه يك خرگوش گرفت و آمدند. شير گفت:«بسيار خوب، حالا بياييد يك جوري تقسيم كنيم كه عاقلانه باشد، در دنيا هيچ چيز بهتر از انصاف نيست.» روباه گفت:«اي شير، شما از همه بزرگتر هستيد و اختيار با شماست. هر طوري كه صلاح مي دانيد رفتار كنيد.»
شير گفت:«نخير، نخير، اين حرف را نزن، من از شما قوي ترم و نمي خواهم مردم بگويند در تقسيم خوراك نظري و غرضي دارم. شما خودتان تصميم بگيريد، پيشنهاد كنيد، وقتي انصاف در كار باشد من هم قبول دارم. خوب است اين كار را به گرگ واگذار كنيم كه كمتر حرف مي زند و معلوم است فكرش بيشتر است. اي گرگ تو اينها را تقسيم كن.»
گرگ گفت:«چه عرض كنم، حالا كه مي فرماييد، به عقيده من اوضاع خودش روبه راه است، تو از همه بزرگتري گورخر را هم خودت شكار كرده اي مال تو، من ميانه حالم آهو را هم خودم گرفته ام مال من، روباه كوچكتر است خرگوش را هم خودش گرفته مال خودش.» شير خشمگين شد و گفت:«گرگ درنده عوضي را نگاه كن! خاك بر سرت كنند با اين تقسيم كردنت. معلوم مي شود تو هيچ چيز نمي فهمي و بيخود در حضور بزرگان حرف مي زني. شيطان مي گويد بزنم اين مغزت را «داغون» كنم.»
شير پنجه محكمي بر سر گرگ زد، كله اش را از تنش جدا كرد و كله گرگ را جلو روي خودش گذاشت و بعد به روباه گفت:«گرگ بي تربيت، انصاف و ادب نداشت و به سزاي خودش رسيد، حالا تو بيا و خودت كه از همه حيوانات باهوش تري اين گوشت ها را تقسيم كن.»
روباه فكر كرد بايد از خير يك خوراك بگذرد و جان خود را نجات بدهد و گفت: -«اميدوارم ناراحت نشده باشيد، گرگ راه و رسم دوستي با بزرگان را بلد نبود و خوب شد كه به سزايش رسيد. اما در تقسيم، موضوع خيلي روشن است:گورخر ناهار شماست، آهو غذاي شام شماست، خرگوش هم براي صبحانه شما خوب است».
شير لبخندي زد و گفت:«آفرين، بارك الله به تو كه چه خوب بلدي تقسيم كني. اين انصاف و ادب را از كي ياد گرفته اي؟» روباه گفت:«بنده كه قابل نيستم، خوبي از خودتان است ولي اين انصاف و ادب را از كله گرگ كه جلو روي شماست ياد گرفتم!»

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837