شده كه گاهى بى منطق شويم، عصبى شويم، بى خود و بى دليل.سر يكى داد بزنيم و بعدش،بعدش..
بعدش پشيمان شويم و اين پشيمانى همچون خوره بيفتد در وجودمان و بخوردمان. چند لحظه، چند دقيقه، چند ساعت.خوب فكرش را كه مى كنى مى بينى مثلاً از يك شوخى خيلى ساده ساده رنجيده اى و در ادامه به گوينده پرخاش كرده اى و او را رنجانده اى. عصبانى شده اى و تاخته اى به دل حريف و آن نبود ه اى كه هميشه بودى. بعد كه نگاه كرده اى به اطرافت، بعد كه هشيارى به سراغت آمده، چشمانى را در برابرت ديد ه اى كه از فرط تعجب ماتشان برده و زبان هايى كه در كام فرو شده و لب هايى كه باز مانده از حيرت. هر بار هم با يك توجيه سر دستى همه چيز را سر هم آورده ايم. آدمى است ديگر...همين. يعنى كه آدمى، در نقطه صفر ايستاده است. هم مى تواند خوب باشد و هم مى تواند در آن واحد بد شود.يك لغزش كلامى به عيان شدن سيرت ديو گونه اى يارى رسانده كه بسيارى از همه ما تا آن زمان به آن توجه نكرده بوديم. همه چى در آن واحد اتفاق مى افتد. اينجاست كه اگر اجازه فكر كردن و تأمل بيشتر به خود بدهيم مى توانيم گره از كار فروبسته، گشوده، اندكى در حلاجى بيشتر موضوع به خود و ديگران كمك كنيم.مى گويند زندگى شهرى تحمل انسان ها را پائين آورده، مى گويند مشكلات ريز و درشت، يك جايى آن وسط ها در درون آدم تغييراتى ايجاد كرده، آن تغييرات فعل و انفعالات طبيعى آدم را با مشكل مواجه مى كند. مى گويند همه اين مشكلات ريز و درشت موجب شده كه تحمل آدم ها كمتر شود. زود رنج كه چه عرض كنم، پرخاشگر شويم. همه اين ها درست. اصلاً فرض مى كنيم كه همه اين دلايل درست باشد. اما مگر با ما نگفته بودند كه آدمى در ميانه ديو و پرى بودن ايستاده تا با استفاده از معيار مشخصى به نام عقل و حتى احساس، مرز خود را با اين دو جهان مشخص كند؟پس چرا اين گونه مى شود؟ يعنى كاربرد مشخص عقل و احساس براى ما، در لحظات توفانى خشم و خيره سرى به كل از بين رفته است.مگر قرار نيست در شرايط دشوار، به كاربرد اين ويژگى ها در درون خود پى ببريم، پس چه مى شود كه ناگهان آشوب مى كنيم و رابطه خود را با جهان پيرامون به آتش مى كشيم. يعنى آدمى اينقدر ضعيف شده است؟ به نظر مى رسد كه نمى توان پاسخ مشخصى براى اين پرسش يافت. يعنى در جايگاهى نيستيم كه بتوان براى اين پرسش ساده پاسخى در خور آماده كرد.بسيارى ترجيح مى دهند كه براى يافتن آن تلاش بيشترى انجام دهند و زحمت بسيارى تحمل كنند.بسيارى از مواقع خود خيره سر شده ايم، آشوب كوتاهى از سر گذرانده ايم. كسى را رنجانده و بعد كه آرام گرفته ايم، پشيمانى به سراغمان آمده است. حتى خنديده ايم، به خود و آن حالت ديوانگى گذرا، اما زمانى كه خبر هايى را در صفحه حوادث مى خوانيم، با چه بسيار حوادث مشابهى رودر رو مى شويم كه همه آنها در يك لحظه خشم و آشوب ذهنى اتفاق افتاده است. كسى عصبانى شده و در يك لحظه شرارتش عيان شده است. انگار مسخ شده باشد و همان يك لحظه دنياى آن انسان را زير و رو كرده است.طرف در بسيارى از موارد هيچ توجيهى براى عمل خشونت آميز خود نداشته است. عصبانى بوده و خشم بر همه عناصر وجودى اش پيروز شده و در يك لحظه اتفاق شوم شكل گرفته است. چاقويى در قلبى فرو شده و انسانى، انسان ديگر را از بين برده است. براى شما در فهم اين چنين اتفاقات نا خوشايند، هيچ پرسشى پيش نيامده است؟ آيا شده خود را به جاى طرف مقابل گذاشته و آن صحنه را باز سازى كنيد؟ نمى دانم، اما هر چه باشد همه ما معمولاً در چنين مواقعى شكرگذارى مى كنيم. خدا را شكر مى گوئيم كه جاى او نيستيم. بعد هم شاهد سيل بى امان اظهاراتى هستيم كه در توجيه ناپسند بودن چنين رفتارى صادر مى شود. اين هم بخشى از خصايص آدميان است.خود را بيرون كشيدن از متن ماجرا و در جايگاه منتقد، گوشه و كنار زوايا را حلاجى كردن ،كارى كه ندارد. ما كه نبوده ايم، پس ايرادى بر اظهار نظر وارد نيست. بگذار نظرمان را بدهيم. در هر حال، بد نيست كه يك بار ديگر بر تماس خشم با جهان آدمى تأمل كنيم. اين روزها دور و برمان سرشار از صحنه ها و تصاوير نازيباى درگيرى و عصبانيت و خشم شده است.كسى از كوره در رفته و طغيان كرده است. بسيارى از ما در هر روز چندين مرتبه با اين تصاوير تكرارى رو به رو مى شويم. بعضى اوقات هم شده خودمان بى هيچ دليلى سر كسى فرياد بزنيم، در حالى كه بعدتر متوجه شده ايم كه مى توانستم آسان تر با آن موضوع برخورد كنيم يا دليلى براى خشم توفانى وجود نداشته و دايره تعقل مى توانسته است وسيع تر از آنچه فرض مى شود، به نظر برسد. به هر حال بررسى اين خشم نهانى در درون آدمى، خشمى كه هر بار در درون ما سركوب مى شود و با اين حال به مقاومت خود ادامه مى دهد، مى تواند از آن دسته موضوعات بحث بر انگيز باشد. كارى كه محققانى در قالب نظريه هاى روانشناختى و جامعه شناختى قادر به تحليل آن باشند. درك اين موضوع و چاره جويى براى آن چگونه امكان پذير است؟
|