بدان اي پسر كه خداي عزوجل دو فريضه پيدا كرد از بهر منعمان و بندگان خاص و آن حجست و زكوة، و فرمود تا هر كرا ساز بود خانه او زيارت كند آنان را كه ساز ندارند نفرمود؛ و ديگر از اعتماد حج بر سفرست و بي سازان را سفر فرمودن نه از دانش بود و بي ساز سفر كردن اندر تهلكه بود و چون ساز باشد و سفر نكني خوشي و لذت و نعمت دنيا بتمامي نيافته باشي كه تمامي خوشي و لذت نعمت جهان در آنست كه ناديده ببيني و ناخورده بخوري و نايافته بيابي؛ و اين جز در سفر نبود كه مردم سفري، جهان ديده و كارآزموده و روزبه باشد، و بهمه كارها ناديده ديده باشد و ناشنيده شنيده، چنانكه گفته اند: «ليس الخبرُ كالامعاينة» و بپارسي گفته اند:
جهان ديدگان را و ناديدگان نكردند يكسان پسنديدگان پس آفريدگار تقدي سفر كرد بر خداوندان نعمت تا داد نعمت بدهند بر از نعمت بخورند و فرمان خداي تعالي بجاي آرندو خانه او را زيارت كنند و درويش و بي ساز را نفرمود چنانكه در دو بيت من گويم: گر يار مرا نخواند و با خود ننشاند وز درويشي مرا چنين خوار بماند
معذورست او كه خالق هر دو جهان درويشان را بخانه خويش نخواند چه درويش اگر قصد حج كند خود را در تهلكه افگنده باشد، چه هر درويش كه كار توانگران كند چون بيماري بود كه كار تن درستان كند و داستان او راست بدان داستان ماند كه آورده اند. حكايت: شنيدم كه درويشي و توانگري وقتي قصد خانه خداي كردند و گويند كه آن توانگر رئيس بخارا بود مردي سخت منعم بود، و دران قافله ازو منعم تر كس نبود، و فزون از صدتا اشتر زير بار او بود. و اندر عماري نشسته بود خرامان و نازان در باديه همي شد با ساز و آلتي كه در حضر باشد؛ و بسيار قوم از درويش و توانگر با او هم راه بودند.
|