جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

در فزوني طاعت از راه توانِش
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده
نویسنده: عنصرالمعالي كيكاوس بن اسكندربن قابوس

بدان اي پسر كه خداي عزوجل دو فريضه پيدا كرد از بهر منعمان و بندگان خاص و آن حجست و زكوة، و فرمود تا هر كرا ساز بود خانه او زيارت كند آنان را كه ساز ندارند نفرمود؛ و ديگر از اعتماد حج بر سفرست و بي سازان را سفر فرمودن نه از دانش بود و بي ساز سفر كردن اندر تهلكه بود و چون ساز باشد و سفر نكني خوشي و لذت و نعمت دنيا بتمامي نيافته باشي كه تمامي خوشي و لذت نعمت جهان در آنست كه ناديده ببيني و ناخورده بخوري و نايافته بيابي؛ و اين جز در سفر نبود كه مردم سفري، جهان ديده و كارآزموده و روزبه باشد، و بهمه كارها ناديده ديده باشد و ناشنيده شنيده، چنانكه گفته اند: «ليس الخبرُ كالامعاينة» و بپارسي گفته اند:

جهان ديدگان را و ناديدگان
نكردند يكسان پسنديدگان

پس آفريدگار تقدي سفر كرد بر خداوندان نعمت تا داد نعمت بدهند بر از نعمت بخورند و فرمان خداي تعالي بجاي آرندو خانه او را زيارت كنند و درويش و بي ساز را نفرمود چنانكه در دو بيت من گويم:


گر يار مرا نخواند و با خود ننشاند
وز درويشي مرا چنين خوار بماند

معذورست او كه خالق هر دو جهان
درويشان را بخانه خويش نخواند

چه درويش اگر قصد حج كند خود را در تهلكه افگنده باشد، چه هر درويش كه كار توانگران كند چون بيماري بود كه كار تن درستان كند و داستان او راست بدان داستان ماند كه آورده اند.


حكايت:
شنيدم كه درويشي و توانگري وقتي قصد خانه خداي كردند و گويند كه آن توانگر رئيس بخارا بود مردي سخت منعم بود، و دران قافله ازو منعم تر كس نبود، و فزون از صدتا اشتر زير بار او بود. و اندر عماري نشسته بود خرامان و نازان در باديه همي شد با ساز و آلتي كه در حضر باشد؛ و بسيار قوم از درويش و توانگر با او هم راه بودند.

چون نزديك عرفات رسيدند درويشي همي آمد، برهنه پاي و آبله كرده و تشنه و گرسنه، ويرا در بدان ناز و تن آساني؛ روي بدو كرد و گفت: وقت مكافات جزاي من و تو هر دو يكي خواهد بود؟ تو دران نعمت همي روي و من درين شدت همي روم! رئيس بخارا روي بدو كرد و گفت: حاشا كه خداي تعالي جزاي من چون جزاي من چون جزاي تو دهد.
اگر من دانستمي كه ترا و مرا يك پايگاه خواهد بودن هرگز در باديه نيامدمي. درويش گفت: چرا؟ توانگر گفت: زيرا كه من فرمان خداي تعالي همي برم و تو خلاف فرمان خداي تعالي همي كني و من خوانده ام و من ميهمانم و تو طفيلي ؛ حشمت طفيلي چون حشمت ميهمان كي باشد؟ خداي تعالي حج توانگران را فرمود و درويشان را گفت:«ولاتلقو ا بايديكم الي التهلكة» و تو بي فرمان خداي تعالي به بيچارگي و گرسنگي در باديه آمدي، و خود را در تهلكه انداختي، و فرمان خداي تعالي را كار نبستي با فرمان برداري چرا برابري جويي؟

هر كس كه استطاعت دارد و باستطاعت حج كند همچنان باشد كه داد نعمت داده باشد و فرمان خداي تعالي عزوجل بجاي آورده؛ پس چون تراساز حج باشد در طاعت تقصير مكن و ساز حج پنج چيزست:
مكنت و نعمت مدت و داد حرمت و امن و راحت. چون ازين بهره يافتي جهد كن بر تمامي. ولكن زكوة طاعتي است كه بهيچ گونه چون مكنت بود نادادن عذري نيست و خداي تعالي زكوة دهندگان را از مقربان خود خواند و مثال مردم زكوة دهنده در ميان مردم ديگر چون مثال پادشاهست در ميان رعيت، كه روزي ده او بود و ديگران روزي خوار و خداي تعالي تقدير كرد تا گروهي درويش باشند و گروهي توانگر، و توانا بود بدانكه همه را توانگر كردي ولكن دو گروه از آن كرد تا منزلت و شرف بندگان پديد شود، و برتران از فروتران پيدا شوند.

اگر منعم روزي خورد و زكوة ندهد از خشم خداي تعالي ايمن نباشد.
اما زكوة در سالي يكبار بر تو فريضه است لكن صدقه اگرچه فريضه نيست در مروت و مردمي است چندانكه مي تواني همي ده و تقصير مكن كه مردم صدقه ده پيوسته در امن خداي تعالي باشند و ايمني از خداي تعالي بغنيمت بايد داشت. و زنهار باد بر تو كه در نهاد حج و زكوة دل با شك نداري ، و كار بيهوده نسگالي ، و نگويي كه دويدن و برهنه كردن خويشتن را و ناخن و موي ناچيدن چراست؟ و از بيست دينار چرا نيم دينار ببايد داد و از گاو و گوسفند و اشتر چه مي خواهند و چرا قربان كنند؟

درين جمله دل پاك دار و گمام مبر كه آنچه تو داني چيزيست كه چيز خود آنست كه ما ندانيم. تو بفرمان برداري خداوند تعالي مشغول باش، ترا با چون و چرا كار نيست. و چون اين فرمان خداي تعالي بجاي آوردي حق پدر و مادر بشناس كه حق شناختن پدر و مادر هم از فرمان خداي تعالي است.

معني كلمات :


پيدا كرد: تعيين كرد
منعمان: توانگران
ساز: وسيله، امكان
تهلكه: نيستي
شنيدن مانند ديدن نيست يا مثل معروف شنيدن كي بود مانند ديدن
ماندن: گذاشتن
عماري: هودج، كجاوه، تخت روان
حَضَر: شهرنشيني، اقامت در شهر
عرفات: جايگاه حاجيان در روز نهم ذيحجه كه در نزديكي مكه است
تن آساني: راحت طلبي
حاشا: كلمه انكار بمعني نه چنين است
خوانده: دعوت شده
طفيلي: كسي كه ناخوانده بهماني رود
خويشتن خويش ر ا بدست خويش بهلاكت ميفكنيد
مقربان: نزديكان
تقدير كر د: سرنوشت آنان قرار داد
مردمي: انسانيت، رادمردي
بغنيمت بايد داشت: بايد مغتنم شمرد
دل با شك نداري: ترديد به دل راه ندهي
سگاليدن: فكر كردن
دل پاك دار: ترديد بخود راه مده

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837