هر چند نويسنده در مقدمه كتاب مي نويسد كه:«زندگي راستين زندگي دروني است.»، با اين همه، اوضاع اجتماعي در اين اثر بازتابي شايسته دارد، و مي توان «جان شيفته» را، از نظريف نمايشگر اوضاع فرانسه در اوايل قرن بيستم دانست. رمان، گرد ماجراي زني به نام آنت دور مي زند. و از اين رو داستان، شروع پيكار زنان فرانسه در راه استقلال و آزادي خود نيز هست. رولان مي نويسد:«نسل زنان، در قياس با مردان، هميشه به اندازه يك عمر پيش يا پس افتاده است... زنان امروزين در كار به چنگ آوردن استقلال خود هستند. مردان سرگرم گواريدن آنند... قهرمان اصلي جان شيفته آنت ريوي ير [ريوي ير يعني رودخانه] به گروه پيشتاز آن نسل زنان تعلق دارد كه در فرانسه ناگزير گشت به دشواري، با پنجه در افكندن با پيشداوريها و كارشكني همراهان مرد خويش، راه خود را به سوي يك زندگي مستقل باز كند.» بديهي است در آغاز راه، تنهائي است و سختي و تكيه تنها بر خويشتن خويش. در اين زن آرام (ولي جستجوگر) و درستكار و خردپيشه، به گفته نويسنده و بي آن كه خود بداند، يك اروس [خداي عشق] ناپيدا خوابيده است كه مرزهاي شايست و ناشايست را نمي شناسد.» اين عشق به چند صورت گوناگون درمي آيد: نخست عشق مبهم به پدر (آنت در شروع داستان 24 ساله است). سپس محبت سودائي اش به خواهر «كه با پيدايش گذراي مردي زيبارو از آن دو خواهر دو رقيب پديد مي آورد» ولي هر دو سرانجام مرد محبوب را فداي خواهر مي كنند. پس از آن محبت مادر براي پسر خود. سپس محبت خواهرانه و پرتوان نسبت به «دشمن»، يك آلماني اسير و زخمي «كه انبوه وحشي مردم دشنامش مي دهند». و سرانجام، همانطور كه نويسنده مي گويد:«آن ژرفناهاي بي پاياب روح كه لايتناهي به خود مي كشدش» و «بدين سان، زندگي او در دو سطح موازي پيش مي رود. و ديگران جز زندگي رويي او را نمي شناسند. در آن زندگي ديگر، آنت هميشه تنها مي ماند.» رولان اين «زندگي ديگر»، جريان زيرين و ناپيداي رود را جان شيفته مي نامد. داستان را خلاصه كنيم: آنت، دختر مردي بورژوا و سر به هوا است كه در پنجاه سالگي مي ميرد. پدر در مجالس اعياني و رسمي شناخته است و ثروتي كافي براي دختر باقي مي گذارد. گفتيم كه آنت پدرش را با احساساتي سودائي دوست دارد، اما پس از مرگ او متوجه مي شود كه پدر در ميان ماجراهاي عشقي اش، از زني گلفروش، كه با سرمايه او كار مي كرده، دختر ديگري نيز دارد به نام سيلوي (مادر آنت، از اين پيش تر در گذشته است) آنت به سراغ خواهرش سليوي مي شتابد و او را مي يابد. سپس دوستي عارفانه آنت است نسبت به اين خواهر، همراه با ماجراي عشقي زودگذري كه ديديم. آنت، كه در محيطي مرفه زيسته است داراي دو ليسانس است و ساكن كاخي زيبا در كنار رودخانه سن. اما خواهر، دختر آن زن گلفروش كه اكنون كارگر خياطخانه است، متناسب با همين محيط بار آمده است. آنت در زندگي جنسي بي بند و بار نيست، اما سيلوي چرا. آنت از زيبايي بي بهره نيست و مهمتر از آن پولدار است، و لاجرم طبيعي است كه جواناني بسيار در پيرامون او باشند. يكي مارسل فرانك برگزيده آنت، بازرگان زاده، كه مادرش هنرپيشه است و كارگردان يكي از سالن هاي ادبي پاريس، و خود كارمند موزه و منتقد هنري. اين جوان بعدها از نزديكان وزيران و نخست وزيران مي شود و نقش او را در داستان خواهيم ديد. ديگر روژه بريسو، بورژواي مرفه، از خانواده اي ملاك، سخنور، وكيل دادگستري و علاقمند به سياست. اما، چنان كه خواهيم ديد، نه آن سياستي كه آنت، با هوش پنهان خود دوست دارد، و نه سياستي كه به كار مردم واقعي فرانسه مي آيد. خانواده روژه چند روزي آنت را به مهماني مي خوانند. و ما از خلال راه و رسم اينان به رسوم خانواده بورژواي اوائل قرن بيستم فرانسه آشنا مي شويم: درباره همه چيز «عقيده ساخته و پرداخته اي» دارند، همه چيزهاي پسنديدني و دور ريختني. «چه بسا مردم، چه بسا چيزها، چقدر طرز انديشه يا عمل كه درباره شان قضاوت كرده، بي چون و چرا براي ديد محكوم ساخته بودند. بحق گفتار و لبخندشان چنان بود كه هرگونه ميل بحث را خاموش مي كرد. پنداشتي كه مي گويند (و غالباً هم به صراحت مي گفتند):... راه فكر كردن يكي است، دو تا نيست. اين خانواده «جمهوريخواه» آنت را مي پسندد و شايسته آن مي داند كه عروس خانواده شود: «اين جمهوريخواهان معتبر كه در طي يك قرن توانسته بودند احترام به اصول را با رعايت منافع خويش دوشادوس هم پيش ببرند، مردمي دارا بودند و طبيعي بود كه در انديشه آن باشند كه باز بيشتر دارا شوند. آنان مي دانستند كه ريوي ير ثروت خوبي براي دختر خود گذاشته است. و بسيار خوشوقت مي شدند كه ملك او را كه بدان خوبي مي توانست املاك شان را تكميل كند به دارائي خود بيفزايند. ولي «براي كساني مانند خانواده بريسو كه معتقد به اصول بودند، انگيزه هاي ملك و مال تنها در درجه دوم اهميت بود حتي اگر برحسب اتفاق (تأكيد از نويسنده اين مقاله است) از نخست بدان فكر كرده باشند.
|