كامو كه، به سبب تناقضهائي كه نمي توان دورشان كرد، دچار گسيختگي دروني شده بود، موقتاً سكوت انتخاب كرده بود. كامو از آن مردان دست نيافتني بود كه مي بايست مدتها انتظارشان را كشيد؛ زيرا به آرامي و آهستگي انتخاب مي كنند و به انتخاب خود وفادار مي مانند.
مي گفتيم: روزي به سخن درخواهد آمد. اما جرئت آن نداشتيم كه حتي درباره آنچه خواهد گفت خطر كنيم و حدسي بزنيم. ولي چنين مي انديشيم كه او نيز، چون هر كدام از ما، با جهان دگرگون خواهد شد. و اين، خود بس بود تا حضورش زنده بماند.
من و او با هم «قهر» بوديم: قهر بودن مهم نيست- هر چند قرار باشد كه دو طرف همديگر را نبينند- منتهي نوعي ديگر با هم زيستن است، بي آنكه آدمها در دنياي كوچك تنگي كه بديشان داده شده است يكديگر را از نظر دور بدارند. قهر بودن مانع از آن نبود كه به او بينديشم، و نگاهش را روي صفحه كتاب، روي روزنامه اي كه مي خواند احساس كنم و با خود بگويم: «كامو در اين مورد چه مي گويد؟ در اين باره در اين لحظه چه مي گويد؟»
سكوت او، كه من آن را در سنجش با رويدادها و با معيار خوي خودم، گاه بسيار محتاطانه و گاه دردناك مي ديدم، خصوصيت روزانه زندگي بود، چون گرمي و روشنائي اما امري بشري بود. ما همه موافق يا مخالف انديشه او مي زيستيم، انديشه اي كه كتابهايش بر ما آشكار مي كرد- بخصوص سقوط، كتابي كه چه بسا از همه آثار او زيباتر باشد، اما كمتر از همه فهميده شده است- ولي زندگي ما همواره از خلال انديشه او بود. اين ماجراي يگانه فرهنگ ما بود، جنبشي بود كه همه مي كوشيديم منازل ميان راه و منزلگه نهائي اش را به حدس دريابيم.
كامو، در اين قرن، بر ضد تاريخ، ميراث بر كنوني سلسله طولاني اخلاق گراياني بود كه آثارشان چه بسا مبتكرانه ترين بخش ادبيات فرانسه را تشكيل مي دهد.
انسانگرائي لجوجانه و تنگ عرصه و ناب و خشن و غير رهباني اش با رويد ادهاي انبوه و زشتروي اين روزگار در نبردي مشكوك بود. اما در برابر، با پافشاري و سماجت نفي ها و انكارهايش، در قلب دوران ما، بر ضد ما كياولي گراها و بر ضد گوساله زرين واقعيت پرستي، وجود امر اخلاقي را بر كرسي تأييد مي نشاند.
مي توان گفت كه كامو، خود، اين تأييد تزلزل ناپذير بود. با مرور مختصري در آثارش، يا كمي انديشه در اين باره، ارزشهاي بشري را مي بينيم كه كامو در مشت گره كرده خود حفظ مي كرد: كامو عمل سياسي را مورد پرسش و ترديد قرار مي داد. مي بايستي يا ناديده اش گرفت يا با او درافتاد. اين كار براي حفظ تنشي كه حيات فكري ما را بر پاي مي دارد، لازم بود.
|