۱- يادداشت :
نيچه گفته است :« آنچه را كه مي گويم نخواهيد پذيرفت مگر آنكه پيشاپيش آن را دريافته باشيد .» اين گفته كمابيش درباره هسه و آثارش نيز صادق است . خوانندگان هسه پيشاپيش او را بسيار دوست داشته اند و يا هيچ دوست نداشته اند . دوست داشتن آثار هسه بسته به آن است كه روح و جان ما تا چه اندازه بارقه هايي از رمانتيسم را در خود پاس داشته باشد .
اما زمانه ، زمانه زوال رمانتيسم مي نمايد ، انديشمندان بسياري درباره نفي و طرد تغزل گرايي سخن گفته اند و مي گويند . از اين رو آيا آرا و آثار هسه در چنين زمانه تغزل ستيزي محكوم به فنا نيستند ؟
گفتيم كه هسه و آثارش را پيشاپيش دوست مي دارند يا دوست نمي دارند و مي افزاييم كه اما د رهردو حال نمي فهمند اما بدترين بدفهمي ها از آثار هسه نه ازآن تغزل ستيزان و رمانتيسم گريزان ، كه از آن تغزل گرايان محمض است . گرچه بيشترين دوستداران آثار هسه از گروه شيفتگان رمانتيسم هستند - كه همين خود سرچشمه بسياري از بدفهمي هاست – اما انديشه و آثار اين نويسنده غني تر و عميق تر از آني است كه در چهارچوب رمانتيسم محدود ماند .
هرمان هسه به گونه اي يكسان از سوي بخش عمده اي از دوستداران و مخالفانش بد فهميده شده است . هسه افزون برآنكه وارث سنت هاي رمانتيسم كهن آلماني است ، پهنه هاي ديگري از روح آلماني – به مانند غناي آلماني – را در نورديده و آنها را با عناصري ديگر همچون حكمت شرقي ، عرفان ، روانشناسي و... درآميخته است .
از اين رو آثار هسه لايه هاي معنايي گوناگوني دارند كه تنها نخستين و سطحي ترين آنها رمانتيسم به شمار مي رود . سرآغاز همه بدفهمي ها در بازخواني هسه ، فراتر نرفتن از همين لايه نخست ، و سبب ساز اين پيش نرفتن ، نبود شناخت شايسته و بايسته از هسه است .
2- هسه و حيات معنوي او
در سال 1877 نيچه مشغول آفرينش آثار بزرگ خود بود ، در روسيه نيز داستايفسكي و تولستوي هنوز در قيد حيات بودند و دنياي بزرگ و فراخ ادبيات داستاني روسيه را به نقطه اوج خود مي رساندند . در آلمان چيرگي فلاسفه ايده آليست و نويسندگان رمانتيك ادامه داشت و در عين حال تلاش هاي ويلهلم قيصر آلمان براي تبديل آلمان به يك ابرقدرت جهاني به ملي گرايي آلماني دامن مي زد ، امري كه بعدها سبب ساز دو جنگ جهاني در اروپا شد .
در چنين سالي هسه در دهكده كالو در حاشيه جنگل سياه ديده به جهان گشود . نه تنها والدين بلكه هر دو پدربزرگ هسه روزگاري را جزو هيئت هاي مذهبي در هند به سر برده بودند ، اما فضاي خانه آنان تنها بوي شرق نمي داد ، پدر هسه كه كشيشي در حلقه آيين پتيسم ( پاك ديني ) بود ، فرزندانش را با سنت هاي تربيتي بسيار سختگيرانه پاك ديني پرورش مي داد و قرار نيز بر آن بود كه هرمان كوچك تحصيلات مذهبي را طي كند و سرانجام خود نيز مانند پدرانش به سلك كشيشان درآيد .
سال هاي كودكي هرمان هسه به سبب تربيت سختگيرانه پدر و نظام ديكتاتورانه مدارس آلمان زمان ويلهلم كه شاگردان مدارس را به ديده سربازان پادگان هاي نظامي مي نگريست ، چندان هم به شادي نگذشت . اشتياق به نوشتن از همين سنين در او شكل گرفت . هسه ده ساله بود كه نخستين داستانش را نوشت و از همان هنگام مصمم شد « يا نويسنده و شاعر شود و يا هيچ چيز » اما خانواده اش او را به مدرسه اي مذهبي سپرد و چندان نپاييد كه روح شاعرانه هسه خردسال جو خشك و خشن مدرسه را تاب نياورد و از آن جا گريخت . يكسال بعد تحت فشارهاي عصبي اقدام به خودكشي كرد تا اينكه والدين پذيرفتند كه هسه درس و مدرسه را رها كند . هسه مدتي را به شاگردي در مشاغل ساعت سازي ، قفل سازي و سپس كتابفروشي پرداخت . پيشه كتابفروشي به او مهلت بيشتري براي مطالعه آثار نويسندگان رمانتيك آلماني بخشيد .
بيست و يكسال بيشتر نداشت كه نخستين كتاب شعر خود را به نام " آوازهاي رمانتيك " به چاپ رساند . يكسال بعد " ساعتي پس از نيمه شب " را منتشر ساخت كه ريلكه آن را ستود . سپس سفرهاي او به سوئيس و ايتاليا آغاز شد .
او در سال 1901 " نوشته ها و اشعار پسامرگ هرمان لاوشر" و سال بعد كتابي به نام " اشعار" را به چاپ رساند . سال 1904 او رمان " پيتر كامنتسيند " را منتشر مي كند و با ماريا برنولي پيمان زناشويي مي بندد . هسه كه ديگر مي تواند از راه نويسندگي زندگي كند ، از همين زمان زندگي منزويانه اي در پيش مي گيرد و در دهكده اي كوچك در حاشيه بودن زه مقيم مي شود . انزواي هسه را تنها يكي دو سفر به سوئيس و ايتاليا و به ويژه سفرش به هند در سال 1911 وقفه مي بخشد .
هسه كه گرفتار مشكلاتي در زندگي زناشويي خود بود ، سفرش به هند را گونه اي راه حل معنوي براي مشكلات خود در زندگي مي پندارد ، البته اين سفر همه مشكلات او را حل نمي كند و حتي مشرق زمين و هندي كه او كشف مي كند با مشرق زمين و هند خيالي او تفاوت هاي اساسي دارد ، اما اين سفر در او بي تاثير نيز نمي ماند و از اين پس حضور عناصر شرقي و عرفاني در آثار او فزوني مي گيرد .
در سال 1912 هرمان هسه براي هميشه آلمان را ترك مي گويد و ساكن سوئيس مي شود . او در سوئيس حتي بيش از آلمان انزوا پيشه مي كند . با آغاز نخستين جنگ جهاني ، او كه تحت تاثير انديشه هاي تولستوي ، صلح طلبي را پيشه كرده بود به مخالفت با ملي گرايي و جنگ خواهي آلماني ها برمي خيزد . حتي بايد گفت مرگ در آلمان در 1912 نشان خرسندي او از سياست هاي ميليتاريستي رايش دوم بود .
|