مرديكه دنيا را روح چرخ گذارد
باران شديد و بيرحمي فرو مي باريد. گوئي طوفان نوح تجديد شده و ميخواست دنيا را در آب غرقه سازد. جاده هاي اطراف شهر ديترويت زير آب مدفون شده بود. كارخانه برق دهكده دير بورن در خارج شهر صنعتي ديترويت در اثر باران از كار افتاده بود. چراغهاي برقي خانه هاي دهكده خاموش شد. حرارت مركزي و جريان تلفن نيز در سراسر شهر قطع گرديد. در قصر مجللي در دهكده دير بورن پيرمردي در حال نزع روي تخت خواب دراز بود. اطاقش را شمع ها و چراغهاي روغني روشن و آتش هيزم فراواني گرم ميكرد. زنش با يك خدمتكار قديمي در كنار تخت حاضر بودند پيرمرد آرزو داشت نوه خود را كه تنها وارث و بازمانده اش بود در اين دم آخرين به بيند اما كليه وسايل ارتباط در آن باران و طوفان مهيب قطع شده و بهيچ جا دسترسي نبود. پسر وي چند سال قبل دار فاني را وداع گفته بود. اين پيرمرد 83 سال داشت و يكي از متمولترين مردان روي زمين بود. همان كسي كه دنيا را روي چرخ گذارد و اول كسي كه توانست با توليد محصولات زياد و ارزان قيمت آنچه را تجمل و لوكس زندگي پولداران حساب ميشد بصورت يك وسيله كار و مايحتاج روزانه مورد استفاده عمومي سازد. اين مردي بود كه يك شهر مهم صنعتي بوجود آورد و براي خاندان خود ثروتي معادل (500) ميليون ليره بجاي گذارد. آنشب آوريل سال 1947 كه باران شديدي كليه وسايل راحتي تمدن جديد را فلج ساخته بود اين پيرمرد در خانه خود وفات يافت. در سالهاي 1840 و 1850 كه آيرلند دچار كمبود محصولات كشاورزي و قحطي بود فاميل فورد كه از قديم در آن مملكت بزراعت و دهداري روزگار ميگذراندند براي فرار از فقر و بدبختي موطن خود و پيدا كردن خاك حاصلخيز و باران كافي رخت سفر بستند و بقاره امريكا مهاجرت كردند و در جلگه هاي پر آب و حاصلخيز ميشيگان رحل اقامت افكندند و كلبه هاي چوبي و پناهگاه هاي خود را در كنار رودخانه ديترويت بر پا ساختند. در اين زمان آن ناحيه اسمي نداشت و بعدها معروف به « اسپرينگ و لزتون شيپ» گرديد. هانري فورد در اين محل بسال 1863 يعني بهبوحه جنگ هاي داخلي امريكا متولد شد. درسن هفت سالگي بمدرسه « اسپرينگ ولز» وارد گرديد و با عده اي از پسران و دختران برزگران ديگر همدرس شد. هانري فورد بمحض آنكه از مدرسه مرخص ميشد باطاق كار خود كه در زير بام يك انبار بزرگ قرارداشت ميرفت و در آنجا اسباب و ادوات مكانيكي خودراروي ميزي ميگسترد و شروع بدرست كردن ساعت هاي ديواري و ساعت هاي بغلي خراب شده ميكرد. هانري بيشتر اسباب كارش را خودش درست ميكرد و در كارگاهش از سوزن و آچار و فنر و پيچ و مهره هاي مختلف نمايشگاهي بوجود آورده بود. بزودي ساعت ساز كوچولو در دهكده شهرت يافت و هر كس ساعتش خراب ميشد يكسر باطاق زير بام انبار نزد هانري ميرفت. هانري فقط بلذت وررفتن و درست كردن ساعت ها دلخوش و قانع بود ولي پدرش كه آدمي اهل معامله بود و ارزش كار را ميشناخت او را سرزنش نموده وادار ميكرد در مقابل كارش مزدي دريافت دارد. هر وقت كسي از عهده پرداخت اجرت ساعت سازي بر نميآمد هانري از ترس پدر آنرا محرمانه درست ميكرد و بصاحبش ميداد. هانري فورد كم كم بماشينهاي بزرگتر علاقمند شد. يكروز يكشنبه بكارخانه اره كشي كه با ماشين بخاري كار ميكرد رفت. كارخانه تعطيل بود و دستگاه كار نميكرد. فورد شروع بدرستكاري ماشين بخار نمود و در اندك مدتي قسمت هاي مختلف آنرا باز كرد و مورد بررسي و مداقه قرار داد. همچنين در موقع ديگري كه با واگون اسبي پدرش براي حمل مقداري پشم بطرف شهر ميآمدند فورد براي اولين بار ماشيني را ديد اسب با نيروي بخار در جاده حركت ميكرد. فورد فرصتي بدست آورد و خود را بآن رسانيد و با دقت از نزديك قسمتهاي فني آنرا معاينه نمود. در اين هنگام هانري فورد 12 سال داشت و همين بر خورد تصادفي مسير زندگي آينده او را طرح كرد. وقتي فورد بكارگاه خود مراجعت كرد فوراً دست بكار شد و پس از چندي ماشين بخاري ساخت و آنرا بر روي چهار چرخ عرابه اي نصب كرد و چرخها را با زنجيري بماشين متصل نمود و آنرا بحركت درآورد. اين اولين « عرابه بي اسبي» بود كه توسط هانري فورد مورد آزمايش قرار گرفت. فرار فورد كارهاي دهقاني را دوست نداشت اما بنا بميل و اصرار مادرش ناچار بود در خانه و مزرعه خدماتي انجام دهد. در مقابل علاقه فورد بماشين آلات، پدرش بحسرت سري تكان ميداد و ميگفت: اين ماشين بازي تو عاقبت خوشي ندارد. اگر مزرعه و ده خود را ترك كني جاي تو در دارالمجانين خواهد بود. چون فورد بسن 13 رسيد مادرش فوت كرد. تا سه سال بعد از آن فورد بكارهاي دهقاني و روزمره ادامه داد ولي دائماً آرزوي رفتن بشهر ديترويت را در سر ميپروراند و حس ميكرد كه دلبستگي بده و خانه خود ندارد پدرش همواره با نقشه او مخالفت داشت و بوي اجازه نميداد كه بشهر رود. بالاخره موقع آن رسيد كه فورد خانواده خود را ترك كند و بشهر ديترويت فرار نمايد. اولين كاري كه در آنشهر بدست آورد در يك كارگاه فني بود، ولي فورد در آنجا بيش از يك هفته نماند و پس از گرفتن مزد خود بمبلغ (6) دلار و 60 سنت مرخص شد. پس از آن فورد بعنوان شاگرد در كارگاه تعمير ماشين آلات و ريخته گري برادران « جيمز فلاورز» با هفته اي دو دلار و نيم استخدام شد و چون كار مزدش فوق العاده كم بود سعي كرد در خارج نيز كار اضافي براي خود پيدا كند و بالاخره در يك مغازه جواهر و ساعت فروشي با حقوق شبي نيم دلار شروع بكار كرد. در آنجا شغلش فقط اين بود كه ساعت ها را بشويد و پاك كند اولي اجازه نداشت در امر تعمير آنها مداخله اي نمايد. يكشب فورد پاك كردن ساعت ها نتوانست در مقابل ميل شديد خود مقاومت كند و بي اختيار دست بتعمير كاري زد و همه ساعتها را شخصاً درست كرد و تحويل اربابش داد. وقتي ارباب ساعتها را معاينه كرد و بمهارت و استعداد فورد پي برد او را مورد مرحمت قرار داد و شغل تعمير ساعتها را بوي سپرد. از آن ببعد فورد باطاق پستوي مغازه فرستاده شد كه ساعتهاي مشتريان را تعمير كند. ارباب مخصوصاً او را از انظار مشتريان خود مخفي كرد كه كسي نداند پسر 16 ساله اي ساعت ها را درست ميكند. پس از چندي پدر فورد رد پسر را پيدا كرد و به آدرس وي نامه اي نوشت و خواهش كرد كه فورد فوراً بده مراجعت نمايد و بكارهاي وي برسد بخصوص كه اخيراً درده پدرش يك ماشين را بكار اندازد. بنابراين فورد مجبور شد بده برگردد. در اينوقت فورد جواني 19 ساله بود و در مجالس و اجتماعات ده شركت ميكرد. يكشب جشن سال نو در باشگاه رقص با دختر زيبائي بنام كلارا بريانت آشنا شد. نيمسال پس از آشنائي هر دو حس كردند كه براي يكديگر آفريده شده اند. در آوريل 1888 هانري فورد و كلارا بريانت با يكديگر ازدواج كردند. داماد 25 سال و عروس 21 سال داشت. اما از آنجائيكه هانري خيلي كار داشت زوج و زوجه نتوانستند بمسافرت ماه عسل بروند. در اينوقت فورد در مدرسه تجارت درس ميخواند و ماشين خرمن كوبي پدرش را بكار مي انداخت و بعنوان عامل فروش ماشين بخارهاي دستي باطراف مسافرت ميكرد علاوه بر اين ها فورد مجبور بود در زمين وسيعي كه پدرش بعنوان هديه عروسي بوي بخشيده بود خانه چوبي براي خود بسازد و آنجارا آباد كند. بمحض آنكه فورد در خانه خود مستقر گرديد كارگاهي براي عمليات فني ترتيب داد و شروع بآزمايش درباره ماشين بخار خود رو كرد، ولي در هر قدم ملاحظه مينمود كه نيروي بخار براي منظور وي وسيله خوبي نيست و او را چنانكه بايد در انجام نقشه و هدف اصل ياري نمينمايد. پس روش كار را تغيير داد و مشغول مطالعه و آزمايش در راه جديدي گرديد.
|