جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > شاهنامه

خاندان رستم در كتابهاي قبل از شاهنامه
گروه: شاهنامه

بزرگترين پهلوان شاهنامه قهرمان دلير و پيلتني است كه با روح آزاده و جسم نيرومندش تجسم همه آرزوهاي دور و دراز بشري است.
اين پهلوان طي قرنها چنان ساخته و پرداخته شده كه نشان دهنده عشق مردم به پيروزي نيكي بر بدي و دستيابي به قدرت و چيرگي باشد. بنابراين او هميشه بهترين، بالاترين، بي نظير و خارق العاده است گرچه مثل ديگر مردم زندگي مي كند، مي خورد، مي خوابد، خسته مي شود و عشق مي ورزد.
پهلوانيهاي او همان قدر كه خوشايند و باب طبع مردم عادي بوده گويي رشك حكمفرمايان بيدادگر و صاحبان قدرت را نيز بر مي انگيخته، چنانكه در تاريخ سيستان گفته مي شود.
«ابوالقاسم فروسي شاهنامه به شعر كرد و بر نام سلطان محمود كرد و چندين روز همي برخواند. محمود گفت همه شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: زندگي خداوند دراز باد ندانم اندر سپاه او چند مرد رستم باشد اما اين دانم كه خداي تعالي خويشتن را هيچ بنده چون رستم ديگر نيافريد» و سلطان محمود هرگز شاهنامه را نپسنديد.

براي آنكه رستم را بهتر بشناسيم و از خاندانش بيشتر بدانيم ناچاريم به كتابهاي پيش از شاهنامه مراجعه كنيم ولي قبل از اين كتابها مدركي داريم كه راه را برايمان كوتاه مي كند و آن گرشاسبنامه است.
گرشاسبنامه داستام منظومي است كه آن را اسدي طوسي در سالهاي 456 تا 458 هجري نوشته و چنانكه از نامش پيداست داستان خاندان رستم و مخصوصاً جد او گرشاسب است. گويا اسدي در نوشتن اين اثر از يك متن منثور استفاده كرده و خود نيز چيزهايي بر آن افزوده است.
به هر حال در اين داستان تاريخ خاندان رستم چنين شرح داده مي شود: جمشيد پس از آنكه از ضحاك گريخت به سيستان رفت و به پادشاه آنجا كه كورنگ نام داشت پناهنده شد دختر اين پادشاه دلباخته او شد و از وي پسري به دنيا آورد كه نامش را تور گذاشتند.
بعدها از اين تور پسري به وجود آمد به نام شيدسپ و از او طورك و از او نيز شم و از شم، اثرط به وجود آمد. كه اين اثرط پدر گشتاسپ پهلوان بزرگ سيستان شد و موضوع گرشاسبنامه جنگها و سفرهاي عجيب همين گرشاسپ به توران، هند، افريقا و جزاير ناشناس ديگر است.
گرشاسپ پهلوان پسري به نام نريمان داشت و او پسري به نام سام پدر زال و جد رستم است. پس اجداد رستم كه نژاد آنها به جمشيد مي رسد چنين ترتيبي دارند.
جمشيد- تور- شيدسپ- طورك- شم- اثرط- گرشاسب- نريمان- سام- زال- رستم. اين مفصلترين نسبنامه خاندان رستم است. حال اين نسبنامه را با آنچه در مآخذ ديگر از اوستا تا شاهنامه آمده است مقايسه مي كنيم.
سام در اوستا نام شخص بخصوصي نيست فقط نام يك خانواده است كه از چند عضو ديگر آن نيز نام برده مي شود. اين چند عضو اثرط و گرشاسپ و برادرش هستند كه به نامهاي ثريث و گرشاسب و اوروحشيه ظاهر مي شوند ولي از ديگران نامي نيست.
ثريث يكي از افراد نيكوكار و از بزرگان اوستاست كه باني علم پزشكي و كاشف داروي بيماريها و زخمهاست. او نخستين كسي است كه ناخوشي و مرگ و زخم تيزۀ پيران و تب سوزان را از تن ها دور كرده و سومين كسي است كه عصارۀ هرم را فراهم نموده و به پاداش اين كار دو پسر به نامهاي گرشاسب و اورواحشيه يافته است.
نام پسر دوم كه در اوستا مرد قانون و داد است در مآخذ پس از اوستا فراموش شده ولي نام گرشاسب كه مرد جنگ و پهلواني است چندين بار در اوستا آمده و معروفترين شخص اين خاندان است. او داراي سه صفت است. يكي «گيسوار» ديگري «گرزور» و سومي «نرمنو» يا نرمنش كه در فارسي امروز تبديل به نريمان شده و احتمال دارد كه نريمان نيز نام شخص خاصي نبوده و تنها يك لقب باشد.
در اوستا كشته شدن اژدهاي سروور يا شاخدار به دست گرشاسب داستان بسيار مفصلي دارد. اين اژدها زرد رنگ و زهردار بود و آدميان و اسبها را مي كشت و مي خورد و گرشاسب توانست او را از پاي درآورد. در شاهنامه كشتن يك چنين اژدهايي را سام پدر زال به خود نسبت مي دهد و در نامه اي براي منوچهر آن را مي نويسد.
از پهلوانيها و قهرمانيهاي گرشاسب در اوستا بسيار سخن رفته و گفته مي شود كه وقتي فر از جمشيد دور شد گرشاسب نريمان آن را گرفت ولي خود در آخر كار در كابلستان فريفته پريي شد كه او را اهريمن آفريده بود. به اين دليل مورد غضب واقع شد. دنباله داستان گرشاسب را كه در اوستا از جاويدانان و نامردمي هاست در روايات پهلوي چنين مي خوانيم:
«چون گرشاسب به آيين مزدا بي اعتنا شده بود پنهاك پهلوان توراني تيري بر او زد كه او را نكشت ولي خوابي بر او عارض شد كه تا آخر زمان همچنان در دره اي در كابل بر زمين افتاده باقي خواهد بود و از جسد او فر نگهباني خواهد كرد ولي چون آخر زمان فرا رسد و ضحاك در البرز زنجيرهاي خود را پاره كند و بخواهد جهان را ويران سازد، گرشاسب از اين خواب بيدار مي شود و او را هلاك خواهد كرد و عدل و داد را به جهان باز خواهد گرداند»

نام زال و رستم در اوستا نيست و اين امر موجب ارائه نظريه هاي گوناگوني شده است نظير آنكه راوت تخم (رستم) كه به معني «دارنده بالاي زورمند» است يكي از عناوين گرشاسب است يا اينكه چون رستم بدين زرتشت بي اعتنا بوده موبدان نام او را در اوستا نياورده اند يا اينكه ممكن است اين داستان غير ايراني و متعلق به سكاهايي باشد كه پس از نوشته شدن اوستا در سرزمين سيستان ساكن شده اند كه البته براي رد هر يك از اين نظريات دلايلي نيز وجود دارد.
نخستين جايي كه نام رستم در آن آمده كتابهاي مذهبي پهلوي است و نخستين كار مهم او در اين روايات نجات كاوس از بند زندان هاماوران و بيرون راندن افراسياب از ايران است. در پهلوي نام او رُستَخم يا رتسهم است و دو تن نيز به نام سام شناخته مي شوند، يكي پدر اثرط كه در گرشاسبنامه نام او شم است و ديگري سام پدر زال. در يكي از اين كتابها چنين ياد مي شود كه «سام شش جفت فرزند داشت كه از هر جفت يكي دختر و يكي پسر بود و هر يك از پسرها در يكي از ولايات سرزمين سام حكومت مي كرد و حكومت سگان سي (سيستان) با دستان بود كه او دو پسر داشت يكي روت ستخم (رستم) و ديگري اوزوارك (زواره).
باز در سندي قديمتر به نام درخت آسوريك كه يك منظومه متعلق به عهد اشكاني است به نام رستم برمي خوريم. از وجود نام رستم در چنين مآخذ قديمي مي توانيم اين نتيجه گيري را هم بكنيم كه احتمال دارد رستم نيز مانند چندتن ديگر از پهلوانان شاهنامه از قبيل گودرزيان كه خود يكي از شاهان اشكاني بوده اند، حاكم يا سردار پر قدرتي در سيستان بوده باشد كه بر اثر كارهاي پهلوانيش تبديل به يك موجود داستاني شده و داستانهاي پهلواني بيشتر نيز به او نسبت داده شده است.
به طوري كه رستم از صورت تاريخي و حقيقي خارج شده و به شكل يك موجود افسانه اي درآمده است. داستان رستم در سده ششم ميلادي و حتي در صدر اسلام چنان مشهور شده بود كه آوازه آن از حدود ايران نيز خارج شده و به كشورهاي مجاور رفته بود. به طوري كه نام رستم را مي توان در آثار نزديك به همان سده مثلاً در ارمنستان، در مكه يا جاهاي دور و نزديك ديگر نيز يافت. همين دليل قدمت رستم را به پيش از سده ششم و حتي صدر اسلام مي برد.
حال به شاهنامه و ديگر روايات ملي همزمان آن باز مي گرديم تا ببينيم آنها رستم و خاندان او را چگونه معرفي مي كنند. گرشاسبنامه و نسبنامه رستم را در آن ديديم حال به شاهنامه مي پردازيم. در شاهنامه نخستين بار در آغاز كار منوچهر و در هنگام پادشاهي فريدون از افراد خاندان رستم نامي به ميان مي آيد و اولين كس گرشاسب است كه گويا گنجور فريدون بوده زيرا فرستاده سلم و تور هنگامي كه تعريف بارگاه فريدون را مي كند چنين مي گويد:
ز آهنگران كاوه پر هنر
به پيشش يكي رزم ديده پسر
كجا نام او قارن رزم زن
سپهدار بيدار لشكر شكن
چو شاه يمن سرو دستور شاه
چو پيروز گرشاسب گنجور شاه

و فريدون به وسيله همان فرستاده و تور پيام مي دهد كه خود را براي جنگ با منوچهر آماده كنند.
بيايد كنون چون هژبر ژيان
بكين پدر تنگ بسته ميان
ابا نامداران لشكر به هم
چو سام نريمان و گرشاسب جم

و گرشاسب در جنگي كه اتفاق افتاد يكي از پهلوانان بود. بايد توجه داشت كه اين گرشاسب به غير از گرشاسبي است كه پس از مرگ زو يا زاب 9 سال پادشاهي كرد.

شاهنامه از افراد اين خانواده قبل از گرشاسب چيزي نمي گويد و اگر نسبنامه اي در انتهاي بعضي از شاهنامه ها تحت عنوان ملحقات وجود داشته باشد بازمانده همان گرشاسبنامه است. سام به هنگام بر تخت نشستن منوچهر به او مي گويد:
نياكان من پهلوانان بدند
پناه بزرگان و شاهان بدند
ز گرشاسب تا نيرم نامدار
سپهدار بودند و خنجر گذار
مرا پهلواني نياي تو داد
دلم را خرد مهر و راي تو داد
پس چنين بر مي آيد كه سام در زمان فريدون پهلوان بوده و نياكان او نيز پهلوانان شاهان قبل از فريدون بوده اند.
در شاهنامه بي درنگ پس از اين مطلب داستان سام و زاده شدن فرزند سفيد موي او آمده كه سام او را به دليل سفيدي مويش زال يا زر (هر دو به معني پير) مي ناميد و چون از داشتن چنين فرزندي ننگ داشت او را در كوه گذاشت. اگر ميان نسب افراد خاندان رستم در شاهنامه و گرشاسبنامه اختلافي موجود باشد در آن است كه در شاهنامه، سام گاهي پسر نريمان است و گاهي برادر او. اما دنباله داستان زال كه تقريباً در همه روايات به طور يكسان آمده چنين است:
سيمرغ آن كودك شيرخواره را در كوه مي يابد و او را نزد فرزندان خود مي برد و با آنها بزرگ مي كند. پس از چندي سام در خواب مي بيند كه فرزندش در كوه البرز است، پس پشيمان از كرده خويش بسراغ فرزند مي رود. سيمرغ نيز فرزند او را به وي پس مي دهد ولي نامش را به جهت آنكه پدرش او را به مكر در كوه گذاشته بود دستان مي گذارد و دستان يعني مكر و حيله. اين نام رايج زال در متون پهلوي است.
باري سام دستان را نزد خود باز مي گرداند و پادشاهي سيستان را به او مي دهد.
زال دلباخته رودابه دختر سهراب كابلي مي شود كه از نسل ضحاك است و به همين دليل سام و منوچهر با وصلت آنها مخالفت مي كنند تا بالاخره زماني كه موبدان پيشگويي مي كنند كه از آندو فرزندي متولد مي شود كه پهلوان است و دشمنان ايران را از بين مي برد، ازدواج آن دو سر مي گيرد.
داستان زال به اين صورت در متون پهلوي نيست و از او تنها به عنوان پدر رستم نام برده مي شود. ولي بنا به روايت فردوسي زال از عهد منوچهر تا زمان بهمن يعني بيش از هزار سال زندگي كرده. همه چيز رستم حتي تولد او نيز خارق العاده است. طفل آن چنان بزرگ است كه تولد او ناممكن مي شود به طوري كه ناچار مي شوند به دستور سيمرغ پهلوي رودابه را بشكافند و رستم را چون طفل يكساله بود بيرون بكشند؛ اين اولين عمل سزارين در تاريخ است. زماني كه رودابه بهبود مي يابد و طفل را نزد او مي برند:
بخنديد از آن بچه سرو سهي
بديد اندرو فر شاهنشهي
بگفتا به رستم غم آمد بسر
نهادند رستمش نام پسر
البته معني اصلي رستم اين نيست بلكه رئوت ستخم شكل اوليه آن است كه جزء اول از ريشه رئود به معني رستن و روييدن و جزء دوم ستخم به معني زورمند است (روي هم يعني دارنده بالاي زورمند)
رستم از كودكي نيروي خارق العاده اي داشت. طفل بود كه پيل سپيد را كشت و دژ سپند را گرفت و در نوجواني تنهايي به البرز كوه رفت و قباد را همراه خود آورد. از معروفترين كارهاي او گذشتن از هفت خان و از معروفترين جنگهاي او يكي جنگ با پسرش سهراب و كشتن اوست و ديگري جنگ با اسفنديار است كه باز به كشته شدن اسفنديار انجاميد. اين دو داستان از قطعات بسيار زيبا و غم انگيز شاهنامه اند.
ديگر افراد خاندان رستم به نقل از شاهنامه و ديگر روايات چنين هستند: زال سه پسر داشت: رستم، شغاد و زواره كه رستم و شغاد را مي شناسيم و زواره نيز از پهلوانان نامي است كه مكرراً در شاهنامه از او ياد شده. رستم سه پسر و دو دختر داشت. پسران او سهراب، فرامرز، جهانگير و دخترانش گشسب بانو و زربانو نام داشتند. از پسران او سهراب به دست رستم كشته شد و فرامرز را زماني كه بهمن به سيستان تاخته بود به دار زدند و جهانگير را هم ديوي از بالاي كوه پرتاب كرد و كشت.
از دختران او يكي گشسب بانو بود كه پهلواني چالاك به شمار مي رفت و رستم كسي جز گيو را شايسته همسري با او ندانست؛ فرزند آنها بيژن بود. دختر ديگرش زربانو نيز مبارز و سواري دلير بود. مادر اين دو دختر خاله كيقباد، به همسري رستم در آمده بود.
در بعضي روايات نام نوادگان رستم و سر گذشت هر يك از آنها نيز با دقت و جزئيات شرح داده شده. از سهراب پسري به نام برزو و از او پسري به نام شهريار به وجود آمد. از فرامرز فرزندي به نام آذربرزين و از گشسب بانو بيژن متولد شد. از زواره نيز دو پسر به نامهاي فرهاد و تخار به وجود آمدند كه هر دو نامي هستند. در شاهنامه هر آنچه متعلق به رستم باشد حالت برتر و خارق العاده پيدا مي كند. مثلاً اسب او رخش كه:
پي مورچه بر پلاس سياه
شب تيره ديدي دو فرسنگ راه
نيروي پيل و به بالا هيون
به زهره چو شير و كه بيستون
رخش تنها اسبي است كه قادر است وزن رستم را تحمل كند و گذشته از نيروي خارق العاده از نظر هوش و فهم نيز برتر از همه اسبان و حتي مانند انسان است. حرفهاي رستم را مي فهمد و به آن عمل مي كند و مي تواند با شير و اژدها بجنگد. رستم و رخش كه سراسر زندگي را با هم همراه بوده اند به هنگام مرگ نيز سرنوشتشان به هم گره مي خورد و هر دو با هم در چاهي كه برادر رستم كنده بود سرنگون مي شوند و جان مي سپارند.

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837