از كرت ونه گات، نويسنده آمريكايى كه چندى پيش درگذشت، پى درپى خواسته مى شد تا درباره هنر نويسندگى و اتفاقاتى كه از آنها تأثير پذيرفته بود توضيح دهد. در اين مصاحبه كه نشريه «Paris Review» سال ها پيش انجام داد، اين نويسنده اشاراتى جالب به تجربيات نويسندگى اش و دنياى رمان نويسى دارد كه جهان بينى او را براى خوانندگان آثارش بيش از پيش مشهود مى كند. با هم مى خوانيم:
شما از سربازان پيشكسوت جنگ جهانى دوم بوده ايد؟
بله و از همين روست كه مى خواهم به هنگام مرگ برايم يك تشييع جنازه نظامى ترتيب دهند شيپورچى ها، پرچمى روى تابوت و شليك نمادين جوخه آتش.
چرا؟
چون شيوه اى ايده آل براى دستيابى من به آن چيزى است كه همواره بيش از هر چيزى مى خواستم. چيزى كه مى توانستم داشته باشم اگر كه تنها شانس مى آوردم و در جنگ كشته مى شدم.
و حال اين چيز چيست؟
رضايت مطلق و بى قيد و شرط مردمم.
فكر مى كنيد در حال حاضر آن را داشته باشيد؟
بستگانم مى گويند خوشحالند از اين كه ثروتمند شده ام اما نوشته هايم را نمى فهمند.
وقتى به خط مقدم رسيديد چه اتفاقى افتاد.
از كارهايى تقليد كردم كه در فيلم هاى جنگى مختلف ديده بودم.
كسى را هم با تير زديد؟
به آن فكر كردم. يك زمان ماشه ام را پر كردم و آماده تيراندازى شدم.
تيرى هم شليك كرديد؟
نه اگر ديگران اين كار را مى كردند من هم شليك مى كردم اما همگى تصميم گرفتيم تيراندازى نكنيم. چون نمى توانستيم كسى را ببينيم.
آيا تمايل داريد از اسارتتان توسط آلمانى ها حرف بزنيد؟
با كمال ميل. ما داخل يكى از اين آب كندهايى بوديم كه به عمق سنگرهاى جنگ جهانى اول بود. همه جا پوشيده از برف بود. كسى گفت احتمالاً در لوكزامبورگ هستيم. غذا نداشتيم. آلمانى ها مى توانستند ما را ببينند چون با يك بلندگو با ما حرف مى زدند. به ما گفتند هيچ اميدى نداريم و از اين حرف ها. به ما گفتند جنگ را پشت سر گذاشته بوديم و شانس آورده بوديم چون حداقل زنده مانده بوديم. البته آنها خودشان چند روزى بعد به احتمال كشته يا اسير شدند.
آيا به آلمانى هم حرف مى زديد؟
از پدر و مادرم خيلى شنيده بودم. آنها به من آلمانى ياد ندادند چون آن موقع در آمريكا نسبت به هر چيزى از آلمان در جريان جنگ جهانى اول يك دافعه وجود داشت. چند كلمه اى را كه بلد بودم با آنهايى كه ما را به اسارت گرفته بودند تمرين كردم و آنها از من پرسيدند كه آيا اجدادم آلمانى بودند يا نه من به آنها گفتم بله آنها مى خواستند بدانند چرا بر ضد برادرانم مى جنگم.
و شما چه گفتيد؟
راستش سؤال آنها را مضحك و از سر نادانى مى دانستم. والدينم مرا آنچنان از ريشه از اجداد آلمانى ام بريده بودند كه براى من مهم نبود كسانى كه ما را به اسارت گرفته اند آلمانى هستند يا بوليويايى يا تبتى.
و شما بالاخره پايتان به درسدن رسيد.
اول به يك اردوگاه در جنوب درسدن. سربازان از افراد غيرنظامى و افسران جدا شدند. برابر مفاد معاهده ژنو سربازان بايد در مدت اقامتشان و براى تأمين هزينه هاى جارى خود كار مى كردند. بقيه بايد در زندان مى ماندند. من هم به عنوان يك سرباز به درسدن فرستاده شدم.
قبل از بمباران هاى هوايى و آتش سوزى شهر چه تصويرى از درسدن داشتيد.
نخستين شهر فانتزى كه مى ديدم. شهرى پر از مجسمه و باغ وحش مثل پاريس. ما در يك سلاخ خانه ساكن بوديم در يك طويله نو و تازه ساز براى خوك ها. آنها براى ما در طويله تشك هاى كاهى و نيمكت مى گذاشتند و ما هر روز صبح به عنوان يك كارگر قراردادى در يك كارخانه توليد شربت مالت كار مى كرديم. اين شربت هاى ويتامين براى زنان باردار بود. يكدفعه آژيرها به صدا درمى آمدند و متوجه مى شديم موشكباران در شهر ديگرى رخ داده است. هيچ وقت انتظار نداشتيم روى سر ما خراب شوند. در درسدن پناهگاه هاى كمى وجود داشتند و از تجهيزات جنگى خبرى نبود. بعد به يكباره يك روز آژيرها دوباره سوت كشيدند. سيزدهم فوريه ۱۹۴۵ بود و ما دو طبقه زيرزمين رفتيم و در يك سردخانه بزرگ پناه گرفتيم. آنجا سرد بود، لاشه ها از همه جا آويزان بودند. وقتى بالا آمديم شهر از بين رفته بود.
|