جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > شاهنامه

لشكر كشيدن اسكندر از جده به سوي مصر
گروه: شاهنامه

اسكندر از مكه به جده رفت و در آنجا فرمود تا كشتي و زورق بسازند و از راه دريا روي به مصر نهاد. قيطون پادشاه مصر چون شنيد اسكندر به مصر ميرسد، با سپاهي فزون بر گمان و با برده و گنج و تاج و گاه به پيشبازش آمد و فرمانبري نمود. اسكندر از اين پذيرائي شاد شد و يكسال تمام در مصر ماند. شاه و سپاه آسودند و شاد كام زيستند. در آن زمان در اندلس زني خردمند و جهانجوي و بخشنده پادشاهي ميكرد به نام قيدانه.

قيدانه از ميان لشكريان بي شمار خود نقاشي چيره دست و هنرمند يافت و او را در نهان به مصر فرستاد كه صورت اسكندر را نقش كند و نزد او بياورد. نگارگر به مصر آمد و نزد اسكندر رفت و تصوير او را چه بر گاه و چه بر زين، چنان كه بود كشيد و به اندلس برد. از اين سو اسكندر از قيطون درباره شمار سپاه و پادشاهي قيدانه پرسيد و پاسخ شنيد كه از نيكوئي و شايستگي و راي و گفتار در ميان شاهان مانند ندارد. سپاه و گنج او را اندازه نيست و شهري ساخته از سنگ، دارد كه چنگال پلنگ هم به آن نمي رسد.




نامه اسكندر به قيدانه پادشاه اندلس و پاسخ آن


اسكندرنامه اي به قيدانه نوشت و پس از آفرين بر كردگار گفت: ما خواهان جنگ با تو نيستيم. چون اين نامه را خواندي با خرد و آينده نگري كه زيبنده توست، از دارا و فور عبرت بگير و بدان كه تو تاب جنگ با ما را نداري و مهري از مشك برنامه نهاد و پيكي تيزپا آنرا نزد قيدانه برد.




قيدانه از نامه اسكندر درشگفت ماند و پاسخ نوشت



پس از آفرين بر كردگار كه جهان را آفريد و نيك و بد را در آن جاي داد و تو را بر دارا و فور و نامداران سند پيروز گردانيد و تو از اين پيروزيها چنان بر خود باليدي كه مرا با آنها برابر نيستي. اما بدان، فر و بزرگي و لشكر و گنج من فزونتر از آنست كه به فرمانبري قيصر گردن نهم و از تهديدش هراسان شوم!

تو چندين چه راني سخن پر گزاف

ز دارا شدستي خداوند لاف

و مهر زريني بر نامه نهاد و به پيكي سپرد تا چون باد به اسكندر برساند.




گرفتار شدن پسر قيدانه به دست روميان


اسكندر خشمگين از پاسخ قيدانه، فرمود تا شيپور جنگ نواختند و لشكر را به سوي رزم راند. سپاه يكماه در راه بود تا در مرز اندلس به شهري رسيد استوار كه سرباره دژ آن از ديد عقاب نيز بالاتر بود و بر پهناي ديوارش چند سوار با هم ميگذشتند. نام پادشاه اين شهر فريان بود. لشكريان دژ را محاصره كردند و به فرمان اسكندر منجيق و عراده آوردند و در يك هفته در دژ را گشودند و وارد شهر شدند.

اما اسكندر به لشكريان دستور داد تا دست به غارت و خونريزي نزنند. از قضا در آن زمان قيدروش لشكريان دستور داد تا دست به غارت و خونريزي نزنند. از قضا در آن زمان قيدروش پسر قيدانه دختر فريان را به زني خواسته و براي بردن عروس به آن شهر آمده بود. هنگامي كه لشكريان در راه گشودند، عروس و داماد بيچاره بدست يكي از سپاهيان اسكندر به نام شهرگير اسير شدند.

اسكندر قيدروش را شناخت و تدبيري انديشيد تا از اين راه كار خود را چاره كند. پس وزير خردمندش بيطقون را فراخواند و در نهان به او گفت: تو جاي من بر تخت بنشين و قيصر باش و من چون وزير دست به سينه كنار تختت به پاي مي ايستم و چون قيدروش و عروس را به حضورت آوردند، تو به دژخيم دستور بده سر هر دو را از تن جدا كنند. سپس من به خواهش و لابه از تو تقاضاي بخشش آنها را مي كنم و تو خواهشم را بپذير و آنها را عفو كن! آنگاه مرا چون فرستاده اي با ده سوار نزد قيدانه بفرست كه برو و پاسخ نامه بيار.

وزير خردمند با آنكه نمي دانست انديشه شاه چيست، فرمان او را پذيرفت و با رخساري پر از شرم بر تخت اسكندر نشست و اسكندر چون وزير بر پاي ايستاد. شهرگير عروس و داماد اسير را كه دست يكديگر را گرفته و ميگريستند به بارگاه آورد. بيطقون كه بجاي شاه نشسته بود خشمناك، دژخيم را پيش خواند و دستور داد تا گردن آنها را بشمشير بزند.

اسكندر كه بجاي وزير ايستاده بود پيش آمد و زمين را بوسه داد و گفت: اي قيصر مرا سرافراز كن و آنها را بر من ببخشاي! كه يزدان از ما نمي پسندد خون بيگناه بر زمين بريزيم.


بيطقون به قيدروش گفت: جان سالم بدر بردي. اكنون وزيرم را با تو نزد مادرت مي فرستم كه اگر باژ و ساوه را پذيرفت بسيار نيكو خواهد بود و جنگي با او نخواهم داشت تو نيز به پاس نيكي او، نگاهبان وي باش و او را تندرست نزد ما باز گردان! قيدروش پذيرفت. و گفت:

چه گويم كه او را بدارم چو جان

كزو يافتم جفت و جان و جهان

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837