جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  30/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > شاهنامه

پژوهشي درباره اسكندر در تاريخ ۱
گروه: شاهنامه

نام اصلي او الكساندر، نام پدرش فيليپ دوم و نام مادرش المپياس است. او در سال 356 قبل از مياد در شهر پلاس متولد شد و سومين اسكندري بود كه در يونان به پادشاهي مي رسيد. او در سن بيست سالگي بجاي پدرش بر تخت نشست و پس از آنكه دشمنان داخلي مقدونيه را از بين برد به قصد كشورگشائي و غارت ثروت عظيم شرق رو به جانب ايران گذاشت، دولت با عظمت هخامنشي را درهم ريخت و مسير تاريخ اين بخش از جهان را عوض كرد.

شهرت اسكندر بخاطر سفرهاي جنگي و پيروزي هائي كه در اين جنگها به دست آورد بحدي بود كه كم كم هاله اي از افسانه و داستانهاي حيرت انگيز، شخصيت واقعي او را احاطه نمود و با راه يافتن اين افسانه ها از يوناني به پهلوي، سرياني، لاتين، ارمني و عبري و خلاصه همه زبان هاي رايج آن زمان، از اسكندر مقدوني شخصيتي ساخته شد، كه هم حالت رب النوعي داشت، هم نيمه پيامبر بود و هم يك پادشاه و فرمانده سپاه شكست ناپذير.

تبليغات و شاخ و برگي كه در اطراف زندگي او بوجود آمده باندازه ايست كه واقعيت هاي تاريخ را در پشت خود محو نموده و كوشش محققين براي بازيافتن واقعيت ها از افسانه، هنوز بهم بجائي نرسيده. اين افسانه ها از نسب و نژاد اسكندر شروع مي شود و تا علت مرگ و محل دفن او ادامه مي يابد. اگرچه آنچه را كه راجع به اجداد و نسب او گفته يا شنيده شد فهرست وار هم بازگو نمائيم، باز هم گفتني در اين مورد وجود خواهد داشت.

تاريخ مي گويد كه نام پدر او فيليپ دوم و نام برادرش المپياس بوده است. ولي افسانه ها مي گويند نسب او از جانب پدر به هر كول و از طرف مادر به آشيل مي رسد، يا اينكه او پسر خود ژوپيتر خداي خدايان است كه به شكل ماري به المپياس نزديك شده بود. يا اينكه پسر نكتانب فرعون مصر و المپياس است.يا اينكه فيليپ در خواب ديده بود كه مهري به شكل تير بر شكم المپياس نقش بسته، يا در شب تولد اسكندر معبديان در شهر افس كه يكي از عجايب هفتگانه بود آتش گرفت، يا اينكه بر خانه اي كه اسكندر متولد شد دو عقاب جاي گرفتند كه علامت امپراطوري اروپا و آسيا بودند و يا اينكه در موقع تولد اسكندر زمين لرزه اي روي داد و مدتها رعد و برق مي غريد.




بهرحال مسلم است كه اسكندر تاريخ، چون بايد براي بدست گرفتن تاج و تخت يك امپراطوري بزرگ آماده مي شد، توجه مخصوص به تربيت او شد. مثلاً براي پرورش جسمي او، مربي و دايه و طبيب مخصوصي انتخاب گرديد و وقتي بزرگتر شد تعليم و تربيت او به ارسطو سپرده شد و اسكندر حكمت و فلسفه، فن فصاحت و بلاغت در سخن گفتن را نزد اين حكيم آموخت و واضح است كسي كه تحت تعليم چنين مربياني واقع شود نبايد شخصي عادي بار آيد و تازه اين بجز علاقه و آشنائي او به موسيقي، مهارت او در اسب سواري و ورزش هاي گوناگون است.


درباره او گفته مي شود كه بدني قوي و متناسب و پوستي سفيد و بيني عقابي داشت و چشمانش به رنگي بود كه كسي نمي توانست در آنها بنگرد. اسكندر بيست ساله بود كه پدرش كشته شد واو بجاي پدر بر تخت نشست. نخستين كار او تنبيه اشخاصي بود كه در قتل پدرش دست داشتند و بعد از آن شورش هاي داخلي كشورش را سركوب كرد و عده زيادي از مردم تب را كشت. سپس به طمع غارت ثروت پادشاهي ايران راهي اين ديار شد.

از اين سو تقريباً چندي قبل از كشته شدن فيليپ، داريوش سوم به تخت نشسته بود و قصد داشت كه به مقدونيه لشكر بكشد. ولي با كشته شدن فيليپ و جانشيني پسرش اسكندر كه كم سن و سال بود خيال داريوش از جانب مقدونيه راحت شد. بي خبر از آنكه اسكندر در تدارك جنگي بزرگ با ايران است. داريوش سوم با شنيدن خبر حمله با شتاب دست به كار تدارك جنگ شد و دستور داد تا از نقاط مختلف كشور سپاهيان گرد آيند. عده اي از يونانيان اسير كرد و يك يوناني به نام مم نن را هم كه بسيار هوشمند و وارد به فنون جنگي بود به فرماندهي سپاه برگزيد.

نخستين جنگ و برخورد سپاه ايران و مقدونيه در كنار رود گرانيك (كه به درياي مرمره مي ريزد) در گرفت كه در آن سپاه ايران از جانب راست و سپاه اسكندر در طرف چپ رود بهم رسيدند. اسكندر بسرعت سپاه خود را از رودخانه گذراند و جنگ سختي بين دو لشكر در گرفت كه گفته مي شود حتي خود اسكندر بدست يك دلاور ايراني مجروح شد و عده زيادي از لشكريان او كشته شدند. ولي در نهايت سربازان اسكندر به علت كارآزمودگي بيشتر و بهتر بودن نيزه هايشان پيروز شدند و بسياري از سپاهيان ايراني و يوناني اجير را از بين بردند. ايرانيان شكست خورده و عقب نشستند.





اسكندر پس از اين پيروزي براي آنكه قدرت هر نوع حركتي را از سپاه ايران، مخصوصاً ناوگان داريوش بگيرد، به طرف ليديه رفت و شهرهاي آنجا و آسياي صغير مثل كاريه ما فريكيه، كاپادوكيه و غيره را تصرف كرد و به كيليكيه در كنار خليج اسكندريدن رسيد و در آنجا مريض شد. از بخت بد در اين زمان مم نون سردار نامي داريوش درگذشت. مرگ او ضربه هولناك ديگري بر پيكر سپاه ايران وارد نمود. داريوش از اين خبر بسيار اندوهگين شد و ناچار گرديد كه فرماندهي سپاه خود را به عهده بگيرد.

بابل را مقر فرماندهي سپاه جديدش قرار داد و از تمام ولايات خواست كه سپاه به بابل بفرستند. گفته مي شود كه مجموع سپاهياني كه در بابل گرد آمدند پانصد تا ششصد هزار نفر مي شدند. سپاهي عظيم و با شكوه كه برق طلا و جواهراتشان بيش از برق اسلحه هايش بود. اسكندر پس از بهبودي، از كيليكيه حركت كرد و از دربند سوريه گذشت و به ايسوس آمد. همزمان با او داريوش هم لشكر خود را حركت داد، بطوري كه پشت سر اسكندر واقع شد و به تعقيب اسكندر پرداخت. جنگ دو لشكر در محل بسيار نامناسبي از نظر قشون ايران انجام گرفت. زيرا تنگي جا باعث مي شد كه سپاه ايران نتواند از تعداد زياد خود استفاده نمايد.

باز هم ابتداي جنگ، با شور و رشادت بسيار از دو طرف همراه بود ولي فراواني تعداد كشته شدگان وحشتي در دل داريوش بوجود آورد كه بزودي به لشكريانش سرايت كرد و پارسي هاي وحشت زده، رو به فرار گذاشتند، در حين فرار از آن معبر تنگ، بر تعداد كشته شدگان باز هم افزوده شد بطوري كه سپاه بكلي از هم پاشيد و داريوش لباسهاي فاخر خود را بكناري انداخت و سوار بر اسب تندرو شد و از ميدان كارزار گريخت. لشكريان اسكندر به اردوگاه ايرانيان ريختند و غارت را آغاز كردند. زن و دختر و پسر داريوش هم به اسارت درآمدند. اسكندر داريوش را تعقيب كرد ولي چون به او نرسيد بازگشت. اما با خانواده داريوش با احترام زياد رفتار كرد و حتي پسر خردسال او را در آغوش گرفت و گفت: اين بچه از پدرش شجاعتر است.

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837