اسكندر پس از اين پيروزي عازم سوريه شد و يك يك شهرهاي آنجا و دمشق را به تصرف درآورد. در اين زمان داريوش براي تهيه سپاه و تدارك جنگ ديگري با اسكندر به بابل رفته بود. گفته مي شود از آنجا نامه اي به اسكندر نوشت و از او خواست كه مادر، زن و فرزندش را مسترد نمايد و آنچه مي خواهد پول دريافت كند.
ولي اسكندر جواب داد كه اگر بستگانش را مي خواهد بايد نزد او بيايد و آنها را خواستار شود. بهرحال اسكندر شهرهاي صور و غزه را پس از مدتها محاصره گرفت و با خاك يكسان كرد و هزاران نفر را كشت و سپس به مصر رفت و پس از ديدار معبد آمون به ممفيس پايتخت مصر رفت. چون براي پايان دادن به كار داريوش عجله داشت، زياد در آنجا نماند و به عجله به فنيقيه بازگشت.
در فنيقيه زن داريوش كه هنوز در اسارت اسكندر بود درگذشت و اسكندر او را با احترام تمام و با مراسمي كه شايسته يك ملكه پارسي بود به خاك سپرد. در اينجا داريوش يكبار ديگر از اسكندر تقاضاي صلح در ازاء پرداخت پول نمود، كه اسكندر باز آن را رد كرد و بجانب رود فرات حركت نمود. از فرات هم عبور كرده بطرف دجله راند و ظرف چهار روز به دجله رسيد و در حدود ارمنستان با زحمت فراوان از رودخانه عبور كرد.
مي گويند اگر داريوش مي توانست همانجا جلوي او را بگيرد، شايد سرنوشت جنگ چيز ديگري مي شد. ولي بهرحال دو سپاه در ناحيه گرگمل در 19 فرسنگي اربيل به يكديگر رسيدند و اين آخرين جنگ آندو بود. در اين جنگ نيز در اثر هيجاني كه ناگهان در صفوف لشكر ايران روي داد، عده اي قصد فرار كردند و داريوش كه خود نيز در ميدان جنگ مشغول نبرد بود، از اين حالت نگران شده، بي جهت رو به فرار گذاشت و به طرف اربيل رفت. اسكندر هم به تعقيب او پرداخت.
داريوش از اربيل و از كوهستانهاي ارمنستان به ماد و همدان و سپس ري گريخت. اسكندر هم در تعقيب به بابل و سپس شوش رفت و قصد داشت به پارس برسد كه در محلي كه گفته مي شود كهكيلويه فعلي باشد بر اثر پايداري قسمتي از لشكريان ايران به فرماندهي آريوبرزن نتوانست از معبر پارس بگذرد. زيرا ايرانيان سنگ هاي كوه را بر سپاه مقدوني ها مي غلطاندند و مانع پيشرفت آنان مي شدند. اسكندر ناچار عقب نشيني كرد. ولي يكي از اسيران محلي كه چوپاني بود او را از كوره راهي هدايت كرد و بالاخره اسكندر وارد تخت جمشيد شد.
|