بايد كه مردم سخن گوي و سخن دان باشد اما تو اي پسر سخن گوي باش و دروغ گوي مباش- خويشتن را براست گويي معروف كن تا اگر وقتي بضرورت دروغ گويي از تو بپذيرند، و هر چه گويي راست گوي ولكن راست بدروغ مانند مگوي كه دروغ بر است همانا به از راست بدروغ همانا؛ كه آن دروغ مقبول بود و آن است نامقبول. پس از راست گفتن نامقبول بپرهيز.
اما بدانكه سخن از چهار نوع است: يكي نه دانستي است و نه گفتني، و يكي هم دانستي است و هم گفتني، و يكي گفتني است و نادانستني، و يكي دانستني است و ناگفتني. اما ناگفتني و نادانستني: سخني است كه دين را زيان دارد. و آنكه گفتني است و نادانستني: سخني است كه در كتاب خداي تعالي و در اخبار رسول صلي الله عليه وسلم باشد و اندر كتابهاي علوم و علما كه در تفسير او تقليد بود و در تأويل او تعصب و اختلاف چون يد و وجه و نزول و مانند اين. پس اگر كسي دل در تأويل آن بندد خداي عز وجل او را بدان بگيرد. و آنكه هم گفتني است و هم دانستنيست: سخني بود كه صلاح دين و دنيا دران بود و هم بدين جهان بكار آيد و هم بدان جهان و از گفتن و شنودن آن گوينده و شنونده را نفع بود و آنكه دانستني است و ناگفتني: چنان بود كه عيب محتشمي با عيب دوستي ترا معلوم شود يا از طريق عقل يا از كار جهان ترا تخايلي بندد كه آن نه شرعي بود؛ چون بگويي يا خشم آن محتشم ترا حاصل آيد، يا آزار دوست حاصل شود، يا بيم شوريدن غوغا و عامه باشد برتو، پس اين سخن دانستني بود و ناگفتني. اما ازين چهار نوع كه گفتم بهترين آن سخنست كه هم دانستني است و هم گفتني. اما اين چهار نوع سخن هر يكي را دورويست: يكي نيكو و يكي زشت؛ سخن كه بمردم نمايي بر روي نيكوترين نماي تا مقبول بود و مردمان درجه تو بشناسند كه بزرگان و خردمندان را بسخن دانند نه سخن را بمردم كه مردم نهانست زير سخن خويش چنانكه بتازي گويند:«المرءُ مخبوءٌ تخت لسانه » و سخن بود كه بگويند بعبارتي كه از شنيدن آن روح تازه گردد و همان سخن بعبارتي ديگر توان گفتن كه روح تيره گردد. حكايت چنان شنودم كه هارون الرشيد خوابي ديد براي جمله كه پنداشتي كه همه دندانهاي او از دهن بيرون افتادي بيكبار. بامداد معبري را بياورد و پرسيد كه: تعبير اين خواب چيست؟ معبر گفت: همه اقرباي تو پيش از تو بميرند چنانكه كسي از تو باز نماند. هارون گفت: اين مرد را صد چوب بزنيد كه بدين دردناكي سخني در روي من بگفت چون همه قرابات من پيش از من جمله بميرند پس آنگه من كه باشم؟ خواب گزاري ديگر بياوردند و همين خواب با وي گفت. خواب گزار گفت: بدين خواب دليل كند كه خداوند دراز زندگاني تر بود از همه قرابات خويش. هارون گفت: «طريقٌ العقلِ واحدٌ» تعبير ازان بيرون نشد اما از عبارت تا عبارت بسيار فرقست؛ اين مرد را صد دينار بدهيد. پس پشت و روي سخن نگاه بايد داشت و هر چه گويي بر روي نيكوتر بايد گفتن تا هم سخن گوي باشي و هم سخن دان. اگر گويي و نداني چه تو و چه آن مرغك كه او را طوطك خوانند كه وي نيز سخن گويست اما نه سخن دانست. و سخن گوي و سخن دان آن بود كه هر چه گويد مردمان را معلوم شود تا از جمله عاقلان بود و اگر نه چنين باشد بهيمه اي باشد مردم پيكر. اما سخن را بزرگ دان كه از آسمان سخن آمد و هر سخن كه بداني از جايگاه سخن دريغ مدار و بنا جايگاه ضايع مكن تا بردانش ستم نكرده باشي. اما هر چه گوي راست گوي، دعوي كننده بي معني مباش و اندر همه دعويها برهان كمتر شناس و دعوي بيشتر و بعلمي كه نداني دعوي مكن و ازان علم نان مطلب كه غرض خويش ازان علم و هنر بحاصل تواني كردن كه معلوم تو باشد و بچيزي كه نداني بهيچيز نرسي.
|