اي فرزند! گفتيم، اردوان را دو نيمه كردند، هر گردنكشي را خدمتگذار شهر و دياري و آن زمان اردشير دختر اردوان را به زني گرفت. تا مكان گنج هاي اردوان را از او بپرسد. از فرزندان اردوان دو پسر به هند گريخته بودند كه در رنج و سختي روزگار مي گذرانيدند. دو پسر نيز با چشمي گريان و دلي پر خون در زندان اردشير بودند.
بهمن زماني كه از برابر اردشير گريخت به هند رفت در آنجا شنيد خواهرش به همسري قاتل پدرشان درآمده است. اين بود كه مردي عاقل و دانا را نزد خواهر فرستاد و در پنهان به او پاره زهر هلاهل داد و گفت: به خواهرم حالي كن كه از دشمن اين مهرباني مجوي پدرمان را از ميان دو نيمه كرد، دو برادرت درهند به بيگانگي زندگي مي كنند و دو برادر ديگر تو زنداني شاه هستند و اينك از ما بريده و بكشنده پدرمان مهر بسته اي، پسندد چنين كردگار سپهر؟
اينك اگر دل با ما داري زهر هلاهل هندي برايت فرستادم تا آن را به اردشير بخوراني و انتقام پدر و برادر و خاندان خود را بگيري. روزها گذشت تا فرستاده به ايوان اردشير رسيد. شب هنگام بود كه دختر اردوان را يافت و همه داستاني را كه بهمن گفته بود برايش تعريف كرد. دل خواهر بر برادر سوخت؛ زهر را از آن مرد گرفت و گفت به كار خواهد برد و فرستاده با اميد بازگشت.
روزي از روزها اردشير به شكار گور رفت. نيمه روز بود كه خسته از شكار بازآمد و از راه شكارگاه به خانه دختر اردوان رفت. خبر دادند كه اردشير مي آيد. دختر به زيبايي خود را آراست و اردشير را استقبال كرد. جامي از ياقوت زرد پر از شكر و گلاب آميخته با آب براي او آماده ساخت و در آخرين لحظه زهر هلاهل را با آن مخلوط كرد.
اردشير جام را گرفت، چون خواست بنوشد از دستش فرو افتاد و جام بشكست. زن از ترس بر خود لرزيد و دلش گويي بر دو نيمه شد. اردشير لرزش او را فهميد و دستور داد تا چهار مرغ خانگي آوردند. مرغ ها را بر زمين نهادند، تا بر زمين نوك زدند و آن آب زهر بر دهانشان رسيد جا به جا بمردند. اردشير دستور داد تا موبد حاضر شد، وزير شاه آمد.
اردشير پرسيد: اگر كسي را آنقدر نوازش كني كه مست شود و به جن تو دست درازي كند چه مجازاتي در خور اوست به ويژه كه آن را خود كرده باشد. موبد گفت: هر كس اين چنين بر جان تو قصد كند: سر پر گناهش ببايد بريد، كسي پند گويد نبايد شنيد.
|