ديد روانشناختي ادبيات، در روند هنري اقليمي، ديدي است تازه و تم آن، اما، و مصداقها و رهنمودهايش خاصه نمادين، كه گوهر اشياء را مي شكافد و درون ذات پديده ها را درمي نوردد، به شدت كهنه. با بي فيشر در كتاب ژرف آگين خود: «باد و نما» چنين آورده است: «با گذر از ادبيات و هنر ملي توسط ژرف پژوهان است كه مي توان، اما، نمادها را از تنگناهاي تنش به سطح آفتابي كنش باز تابانيد. اين فرايندي است كه بايد هر چه زودتر فنومن روانشناختي را با نماد اپيستمو لوژيكي روندها آشتي دهد و ژرفناي دهشت انگيز روح را باز نمايد... روح، بويژه، و جسد، وحشت زاست...» با اين ديد نو، گويا، بايد يكي از فولكلورهاي كهن خودمان را به ديده ها، از روند روانشناختي و - مهمتر از آن زيرساختي- بازشناسانيم: نخست بايد گفت كه علي- نام قهرمان اسطوره ايراني- اَلي است، مركب از پيشوند او پساوند «لي». بدين گونه برخورد عين و ذهن بهتر نموده مي شود: (هرچند عربي شده الي مي تواند، به خودي خود، نماد مردانگي باشد و شمشير هم) اما ما با ادبيات ملي سروكار داريم نه عربي: الي، نهاني به مادر خود چشم دارد. اين از نظر روانشناسي نو، امري است قطعي. اما داستان كهن بسي گوياست: مادر، كه خود نيز بنا بر فرآيند كنش و واكنش نسبت به الي، پسرش، بي نظير نيست، به او مي گويد كه: بترس و كنار حوض مرو.
مفهوم نمادين «حوض» (كه مي توان آن را حوز هم نوشت و رابطه آن را با خور بهتر آشكار ساخت)، اما، و بهتر نيز، سخت جا افتاده است، و بي نياز از تشريح نماد. اما اين كه مادر مستقيماً الي را طرف خطاب قرار مي دهد ما را بهتر به هدف رهنمون مي شود: مادر، مستقيماً با پسر تماس مي گيرد. در اينجا نياز به واسطه نيست. و اگر پسر، در اينجا، خاموش است، نا گفته هويداست كه چرا. و چگونگي و چراني و چرا بودن آن ظاهر. كه ما را با نادانان كار نيست. پدر، اما، در اين ديالوگ غايب است، و ما مي دانيم كه چرا. زيرا حضور او، به مثابه دشمن روانشناختي و جامعه شناختي پسر، مي توانست مخرب نماد باشد، اما مونولوگ او را به حدس مي توان در ژرفنا و حتي خفا، دريافت.
|