جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

مداد پاك كن
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: فه رنتس مولنار / محمود پورشالچي

اشخاص: پدر و پسر.
صحنه: دفتر كار پدر. روي ميز پاك كن دو رنگي قرار دارد كه يك طرف آن خاكستري روشن و طرف ديگرش خاكستري تيره است. طرف روشن براي پاك كردن مداد و طرف تيره براي پاك كردن مركب است.

۱
پدر سرگرم ايراد نطق غرائي است و در دستش پاك كن را ميچرخاند.
پدر:- پس تو ساعت شش آمدي؟
پسر:- بلي پدر
پدر:- و گفته بودي كه معلمت قبل از ساعت شش نخواهد آمد، اينطور نيست؟
پسر:- بلي پدر
پدر:- اما... معلم گفته بود كه ساعت پنج خواهد آمد، بنابراين آمد، منتظر شد و بعد رفت. پس تو دروغ گفته بودي!
پسر:- (چشمش به مداد پاك مي افتد)
پدر:- دروغ گفته بودي
پسر:- [مسحور مداد پاك كن] - بلي پدر
پدر:- تو دروغ گفته اي و اين خيلي مهم است مهمتر اينكه ناشيانه دروغ گفتي زيرا ميدانستي كه معلمت ساعت پنج خواهد آمد و تو خيلي زود رسوا شدي براي چه دروغ گفتي؟
پسر:- (با خودش حرف مي زند)- ميدانم كه طرف روشن براي پاك كردن مداد است اما آنطرف تيره رنگ چه مصرفي دارد؟ تا به حال مداد پاك كن اينطوري نديده بودم.
پدر:- بمن بگو براي چه دروغ گفتي!
پسر:- بلي پدر (باخودش) آيا هر دو قسمت بهم چسبيده است؟ نه غيرممكن است. آن قسمت تيره را رنگ كرده اند؟ نه احمقانه است. با اين همه دلم ميخواهد بدانم چطور ساخته شده!
پدر:- اينقدر بيم نداشته باش كوچولوي من. ترا نمي خورم، ببينم! بمن با شهامت و با صميميت مثل يك مرد جواب بده. به چشمانم نگاه كن! نترس، كتك نمي زنم، فقط ميخواهم ترا تربيت كنم. در زندگي بايد هميشه حقيقت را گفت خوب تو چشمهايم نگاه كن. نترس، براي چه دروغ گفتي؟
پسر:- براي اينكه... براي اينكه... (با خودش): آن قسمت تيره فقط بعنوان دسته بكار ميرود؟ غيرممكن است، زيرا در نتيجه مالش آنهم مصرف ميشود. آنهم پاك كن است ولي حتماً پاك كن مضحكي است كه اينطور رنگ آميزي شد.
پدر:- [با خودش]: چه بچه با شخصيتي، چه وجداني! با اين آرامي كه از آن آرامتر نميشود با او حرف ميزنم ولي او ميلرزد و ميترسد زيرا نتيجه كار را ميداند... ميگويند كه نگاه صائب و نافذي دارم و همين نگاه در محكمه خيلي بدردم ميخورد. متهمين هميشه ميلرزند خصوصاً وقتي بچشمهايشان دقيق ميشوم مشوش ميشوند. ولي اينجا كه نه من قاضي هستم و نه پسرم متهم. خيلي ملايم تر با او رفتار كنم (خيلي ملايم) پسر كوچكم بگو كه از دروغي كه گفته اي متأسفي!
پسر:- بلي پدر (با خودش) زود اظهار تأسف كنم، زود فرار كنم، زود عذر بخواهم، هر چه ميخواهد بكنم طوريكه ماجرا ختم شود و تا بيرون رفت بروم و اين پاك كن را از نزديك ببينم.
پدر:- ديگر دروغ نخواهي گفت؟
پسر:- نه پدر.
پدر:- و عاقل خواهي بود؟
پسر:- بلي پدر.

پدر:- خوب پس ترا تنبيه نمي كنم كوچولو، اما براي اينكه اين روز را فراموش نكني صد خط جريمه ميشوي، بايد صد بار بنويسي: «نبايد هرگز دروغ گفت.»
پسر:- با مداد يا مركب؟
پدر:- با مركب. مي بينم كه پسر باشرفي هستي و عليه اين مجازات اعتراض نمي كني. حال اگر مؤدبانه عذرخواهي اين جريمه را نيز لغو كنم. (با خودش) با اين جور بچه ها بايد ملايم رفتار كرد. خميره اش خوب است. منهم مثل او بودم.
پسر:- (با خودش) اگر عذر بخواهم قضيه پاك كن ماليده است؟
پدر:- خوب؟
پسر:- من نوشتن صد خط را ترجيح ميدهم پدر.
پدر:- چطور؟ تو نميخواهي از من عذر بخواهي؟
پسر:- نه پدر.
پدر:- (با خودش) عين خودم است، عيناً مثل خودم! او حاضر نيست اين ترحم را كه به وجدان او لطمه ميزند بپذيرد. منهم مثل او بودم! ولي در مقابل پدر نميشود ناديده گرفت (به پسرش) پس تو نمي خواهي معذرت و پوزش بطلبي؟ نمي فهمي كه خطاكار هستي؟
پسر:- (با خودش) قطعاً مركب را پاك ميكند ولي من آنطرف تيره را روي مداد هم امتحان مي كنم!
پدر:- كوچولوي من جواب بده. سكوت بر شخصيت تو مي افزايد ولي در مقابل پدرت بايد حرف بزني. من يك قاضي هستم و در عين حال دوست تو.
پسر:- (با خودش) نبايد سرم كلاه برود، اگر اين كار را بكنم تنبيه را ملغي ميكند و آنوقت ديگر نمي توانم در دفتر كارش بمانم. يك كمي از آن پاك كن را با چاقويم خواهم بريد! خيلي كم، او چيزي نخواهد فهميد.
پدر:- ببينم، تو بمن اعتماد نداري؟
پسر:- (با خودش) آنوقت آن جاي بريده شده را سياه ميكنم كه او نفهمد.
پدر:- باز هم لجاجت مي كني؟ خوبست (خوشحال ميشود. با خودش) عين او بودم، كاملاً مثل او!
پسر:- پدر، من...
پدر:- خوب چي؟
پسر:- من صد بار جمله را رونويس مي كنم.
پدر:- (با خودش) خوب شد، بايد استفاده كرد. راضي هستم كه او پوزش نخواست! بايد فقط صد خط جريمه را بنويسد من نيز ترجيح ميدادم كه شكنجه را تحمل كنم ولي حقير؛ كوچك نشوم (خيلي جدي و محكم به پسرش) پس تو صد بار جمله «نبايد هرگز دروغ گفت» را مي نويسي. خيلي زود و پيش از آنكه جريمه را تمام كني شام نخواهي خورد.
پسر:- بلي پدر. پنجاه خط با مداد پنجاه خط با مركب
پدر:- براي من فرقي نمي كند. فوري اينجا بنشين، توي همين اطاق و تو سر ميز شام نخواهي آمد مگر اينكه جريمه ات را تمام كرده باشي زود باش مشغول كار شو (پسر پشت ميز مي نشيند و پدر بطرف در ميرود)
پدر:- ( با خودش) او خبط نكرد. راضي بود! راضي از اينكه خودش را تحقير نكرد! آه كه چقدر راضي هستم راضي از او! چه شخصيت عالي دارد. (خارج ميشود)
پسر:- بالاخره رفت.

2
يك ساعت بعد....
پدر:- خوب! جريمه تمام شد؟
پسر:- بلي پدر- اما من ده خط اشتباه كردم. يكصد و ده خط جريمه نوشتم و حالا مشغول پاك كردن آن ده خط هستم پنج خط مدادي و پنج خط مركبي (پسر با خوشحالي سرگرم پاك كردن خطوط است)
پدر:- (با خودش) آه كه چقدر اين بچه دقيق و باشرف است! چه زحمت خارق العاده اي؟ اخلاق وجدان، اطاعت... عيناً مثل خودم، بدون كم و زياد! او بايد مثل من قاضي بشود احساس خشنودي مي كند و سر پسرش را مي بوسد).

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837