جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  04/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مقالات عمومي

چطور يك قصه را بنويسيم ۲
گروه: مقالات عمومي
نویسنده: يزدان سلحشور

جنگ و صلح ، ميان موضوعات وايده ها

شما حالا بهانه «نوشتن» را داريد. مى نشينيد پشت ميز و مى خواهيد درباره يك «موضوع» بنويسيد. «موضوعات» متأسفانه چندان متنوع نيستند؛ عشق است، نفرت است، خشم است، اميد است، نااميدى است و... به هر حال در دايره اى محدود معنا مى شوند و از آغاز زايش ادبيات از دل «زبان»، چندان وسعتى نگرفته اند و در دايره اى ساخته ذهن و زندگى بشر دائم تكرار شده اند. پس چطور مى توان حرف تازه اى زد اين برمى گردد به «ايده »ها كه حاوى يك خلاصه قصه مفيد براى يك يا چند «موضوع»اند. اگر «ايده»ها نبودند لازم نبود تا شما دست به قلم ببريد چون همه حرف ها را گذشتگان زده بودند و حرفى براى گفتن نمانده بود.

يك «ايده» خوب، قابل «نقل» است: «اوليس پس از تمام شدن جنگ «تروآ» مى خواهد با كشتى به يونان و پيش همسر و پسرش برگردد اما چند نفر از ساكنان المپ كه از كلك اوليس در شكست اهالى «تروآ» خوش شان نيامده، كارى مى كنند كه اين سفر، به سفرى مشقت بار و غيرقابل تحمل بدل شود و هر بار او را درگير يك ماجراى مرگبار مى كنند و از آن طرف هم، در يونان همه دوستان نزديك اوليس، دنبال تصاحب مقام و منزلت و ثروت اوليس اند.» اين ايده اى است كه هومر بعد از تمام كردن «ايلياد» به سرش مى زند تا «اوديسه» را وارد دنياى متن كند.

يا يك ايده ديگر: «يك پيرمرد كوبايى كه چند ماهى است به دريا مى رود و دست خالى برمى گردد، يك روز يك ماهى گنده به پستش مى خورد و با ماهى آنقدر كلنجار مى رود تا از ساحل حسابى دور مى شود و حالا مجبور است صيدش را از شر كوسه ها در امان نگه دارد اما موفق نمى شود.» همينگوى موقعى كه اين قصه را شنيد، به خودش گفت: «خودش است. يك ايده درخشان!» البته ايده اوليه فقط دست خالى برگشتن چند ماهه پيرمرد را در خود داشت و به مرور در ذهن همينگوى كامل شد.

اين كه چطور مى شود يك ايده را كامل كرد به مراحل بعدى نوشتن برمى گردد. در اولين مرحله، زياد دلواپس كامل شدن «ايده»تان نباشيد. فقط نگران آن باشيد كه اين «ايده» به اندازه كافى درخشان هست يا نه و البته يك «ايده» درخشان براى يك داستان كوتاه، اغلب اوقات براى يك داستان بلند يا رمان درخشان نيست. «ايده» اوليه، با خودش فضاى نوشتن را هم مشخص مى كند.

مثلاً قصه «چخوف» ريموند كارور را نمى شود با همان ايده پيشنهادى كارور، براى يك رمان درخشان دانست: «آقاى چخوف كه يك نويسنده مشهور روسى است و اتفاقاً پزشك هم هست مسلول است، دارد مى ميرد آن هم موقعى كه فكر مى كند تازه زندگى روى خوش اش را به او نشان داده و ما از جايى وارد قصه مى شويم كه سه روز مانده به مرگ چخوف و همه مى خواهند اين واقعيت را پنهان كنند اما چخوف به دليل تخصص اش در پزشكى، بهتر مى داند كه كار، تمام است؛ بنابراين در لفافه به همسر بازيگرش درباره لحظاتى كه بايد بدون او سر كند، چيزهايى مى گويد.» نمى شود با ايده يك رمان نوشت چون به اندازه كافى حاوى خرده رواياتى نيست كه ما را قانع كند كه رمان خوبى از آن درمى آيد.

اولين مشكل، «زمان» وقوع اتفاقات است كه محدود است و قابل گسترش به يك رمان نيست. حالا شما مى توانيد بپرسيد مگر «پيرمرد و دريا» با يك زمان مشابه، داراى قابليت گسترش نبوده كه همينگوى اين كار را كرده يا «اوليس» جيمز جويس در همين «زمان» محدود، تعريف نمى شود پس رمان جويس، كه به اتفاق آراى منتقدان رمان برتر قرن بيستم لقب گرفته، در كجاى اين معادله قرار دارد يا «مرگ آرتميو كروز» فوئنتس كه زمان زندگى و مرگ شخصيت رمان، حتى به يك ساعت هم نمى رسد، چطور به يك رمان بزرگ بدل شده ببينيد! يك اصل مهم در قصه نويسى و هر چه كه به حوزه روايت برمى گردد وجود دارد كه هرگز نبايد فراموش اش كرد و آن هم اين است كه «غيرممكن» وجود ندارد.

يك قصه نويس - بسته به اين كه متوسط بنويسد يا خوب يا درخشان - اندك اندك داراى اين توانايى مى شود كه از مرزهاى «تعريف شده» عبور كند و به تعاريف تازه اى از كاربرد ابزارهاى داستانى برسد. واقعيت آن است كه يك قصه نويس متوسط يا حتى خوب، بيشتر از سه صفحه از «مرگ آرتميو كروز» را نمى توانست بنويسد و به بن بست مى رسيد. ايده اين رمان خلاصه مى شود در اين چند سطر: «يك سياستمدار پولدار مكزيكى، روى تخت اش افتاده و دارد آخرين نفس هايش را مى كشد و هر وقت كه نفس اش به شماره مى افتد، گذشته اش را در ذهن اش مرور مى كند.

او كسى است كه همه فكر مى كنند يك برنده بازى زندگى است اما خودش چنين نظرى ندارد. لااقل حالا كه دارد مى ميرد چنين نظرى ندارد.» شما با اين «ايده» مى خواهيد چه كنيد فوق اش بشود يك قصه كوتاه از آن درآورد و اگر كسى هم از شما سؤال كند كه قابل رمان شدن هست يا نه، حاضريد به تمام مقدسات قسم بخوريد كه چنين كارى ممكن نيست! چون مثل يك اتاق ۱۲ مترى مى ماند كه امكان بدل شدن به خانه اى هزار و پانصد مترى را ندارد. با اين حال يك آدمى پيدا مى شود كه مى تواند يكى از ديوارها را خراب كند و پشت آن يك فضاى بيكران ببيند كه فضاى خوبى براى خانه سازى است. فوئنتس از خاطرات «شخصيت» در حال مرگ - كودكى، بزرگسالى و كهنسالى او - اين خانه هزار و پانصد مترى را مى سازد و آن هم با زدن يك كلنگ به ديوار روايت، كه درى به گذشته وسيع و پرماجراى آرتميو كروز باز مى كند.

خب! اگر شما هم مى توانيد بزنيد! اگر نمى توانيد، بنشينيد سر جايتان و مثل يك بچه حرف گوش كن، اول رانندگى در يك خيابان آرام و بدون تردد را ياد بگيريد نه اين كه در جلسه اول آموزش رانندگى بخواهيد در «فرمول يك» شركت كنيد!

برگرديم به قضيه «ايده مناسب» براى متن پيشنهادى خودمان. به نظر من بهتر است در اين مرحله، بى خيال نوشتن داستان بلند يا رمان شويد و دنبال همان قصه كوتاه باشيد. سعى كنيد كه ايده مورد نظرتان اول از همه قابل «نقل» كردن باشد يعنى اگر نتوانستيد ايده اى خلق الساعه را براى ديگران تعريف كنيد، فرض بر اين بگذاريد كه ايده خوبى نيست. [باز هم تأكيد مى كنم كه «اين» يك قانون نيست اما در اين مرحله وقتى تا مرحله اى كه بتوانيد يك قصه درخشان بنويسيد لازم است.]

حالا فرض كنيم كه ايده خوب و قابل «نقل» داريم؛ فكر مى كنيد همين كافى است اصلاً! بايد ديد چقدر اين «ايده» با يك «موضوع» يا چند «موضوع» موافقت يا مخالفت دارد. [مى تواند مخالفت هم داشته باشد يعنى ضدعشق باشد يا ضدنفرت باشد اما دلالت نكند لزوماً بر نفرت يا عشق.] اين موافقت يا مخالفت بايد براى خودتان روشن و قابل بازگويى باشد. موضوع قصه كوتاه «آدم خوب كم پيدا مى شود» فرانك اوكانر، «اخلاقيات» است: «يك خانواده، شامل پدر و مادر و پسر و مادربزرگ، راه افتاده اند با ماشين در جاده هاى آمريكا كه سرى به مكان هايى بزنند كه خاطرات مادربزرگ آنجاها شكل گرفته اما به دليل كم حافظگى مادربزرگ، مسير را اشتباه مى روند و گير دو تا آدمكش فرارى مى افتند كه يكى يكى آنها را مى كشند اما تا لحظه آخر، مادربزرگ به وجود خصائل خوب انسانى در آدم ها - حتى آدم هاى بد - اعتقاد دارد و آدمكشى كه تير خلاص را توى گيجگاه مادربزرگ مى زند، در جواب آن يكى كه مى گويد : « پيرزن پرحرفى بود » مى گويد: «خفه! تو نمى فهمى كه منظورش چه بود.» اين يك ايده عالى است كه آدمكش، با وجود كشتن همه اعضاى خانواده، درگير نگاه اخلاقى پيرزن نسبت به آدم ها شده است.

پس «موضوع» روشن است. مى شود آن را تعريف كرد. اگر تعريف اش كنيم كسى نمى پرسد: «خب! منظور » اين سؤال، يعنى يك تير خلاص توى شقيقه «ايده» شما! نگذاريد كار به اينجا برسد. با نقل قول ايده تان براى ديگران آن را امتحان كنيد كه آيا ايده خوبى هست يا نه اما اگر ايده تان را دزديدند، چه - يك نصيحت خوب براى تمام عمرتان! ايده هاتان را - قبل از آن كه تبديل به «متن» شوند - براى هيچ نويسنده اى تعريف نكنيد! مخصوصاً اگر «طرف» نويسنده خوب يا شاخصى باشد چون چه بخواهيد چه نخواهيد، ايده خوب، جذب اش مى كند. توى ذهن اش لانه مى كند و تبديل به يك قصه قابل قبول مى شود.

آن وقت شما مى مانيد و يك تأسف گنده، هم قد اورست كه نه مى شود از آن صعود كرد و رويش پرچم زد و نه اين كه ناديده اش گرفت!

قسمت قبل   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837