جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  09/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > روانشناسي عمومي

نارسيس ۲
گروه: روانشناسي عمومي
نویسنده: دكتر عبدالكريم رشيديان

بيمارى عجيب ما!


تحليل كريستوفر لاش از جوامع معاصر بر اساس مفهوم نارسيسيسم


كريستوفر لاش، در صفحاتى از كتابش «فرهنگ خودشيفتگى: زندگى امريكايى در عصر كاهش انتظارات» نشانه هاى خودشيفتگى را در نوشته هاى بالينى متأخر توصيف مى كند. چكيده اش اين است:
«يقيناً تغيير جهت از روان شناسى غرايز به روان شناسى اگو، تا حدودى برخاسته از تصديق اين حقيقت است كه بيمارانى كه در دهه هاى ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ براى درمان مراجعه مى كردند، به ندرت «به بيماران عصبى كلاسيكى كه فرويد به طور همه جانبه توصيف مى كند شباهت دارند.» در بيست و پنج سال اخير، بيماران مرزى، كه داراى نشانه هاى كاملاً تعريف شده بيمارى نيستند بلكه با نارضايتى هاى گسترده به سراغ روانكاوان كنونى مى روند، بسيار فراوان شده اند.

آنها از تثبيت فرساينده تشويش ها يا از تبديل انرژى سركوب شده جنسى به بيمارى هاى عصبى مزمن رنج نمى برند، بلكه از «نارضايتى هاى مبهم و پراكنده از زندگى» شكايت دارند و «احساس مى كنند كه زندگى بى شكل شان عبث و بى هدف است.» او تجربه هاى ظريف و در عين حال احساس هاى نافذى از تهى بودن و افسردگى، «نوسان شديد ميان ارج نهادن به خود» و «نوعى ناتوانى از سركردن با آن» را بيان مى كند. او «احساس پربها دادن به خود را فقط با چسباندن خود به چهره هاى نيرومند و محبوب كه پذيرش آنها را طلب مى كند و با آنها احساس حمايت شدگى مى كند» به دست مى آورد. هرچند وظايف روزانه اش را انجام مى دهد و حتى تمايز و تشخص كسب مى كند؛ اما خوشبختى از او مى گريزد و زندگى اغلب در جايگاه چيزى كه ارزشى ندارد، به او ضربه مى زند.

روانكاوى امروز بيشتر با شخصيت هاى آشفته و تحت تأثير غرايز روبه روست و با بيمارانى سر و كار دارد كه به جاى سركوب يا والايش تعارض هايشان، آنها را به نمايش مى گذارند.

اين بيماران مايل هستند نوعى كم عمقى در روابط عاطفى را حفظ كنند [يعنى از ايجاد روابط عاطفى عميق مى هراسند]. آنها فاقد ظرفيت لابه و ماتم اند؛ زيرا خشم شديدشان بر ضد چيزهاى محبوبى كه از دست داده اند، بخصوص بر ضد والدين شان، مانع احياى تجربه هاى شادمانه يا ذخيره سازى آنها در حافظه است... اين بيماران اغلب گرفتار خودبيمارپندارى هستند و از احساس خلأ درونى شكايت دارند. در عين حال، توهمات «همه توانى» را رشد مى دهند و نيز اين اعتقاد را كه حق دارند ديگران را براى خشنودى خود استثمار كنند. عناصر عتيق، كيفرى و ساديستى در ابرمن اين بيماران غالب است و سازششان با قواعد اجتماعى بيشتر از ترس مجازات است تا احساس گناه... «خودشيفتگى آسيب شناختى» كه در اين گونه اختلال شخصيت يافت مى شود بايد گوياى چيزى درباره خودشيفتگى به عنوان پديده اى اجتماعى باشد.

مطالعات مربوط به اين نوع اختلال هاى شخصيتى كه در مرز ميان بيمارى عصبى و بيمارى روانى قرار دارند اگرچه براى اهل درمانگاه نوشته مى شوند و ادعاى روشن ساختن مسائل اجتماعى و فرهنگى را ندارند اما گونه اى از شخصيت را توصيف مى كنند كه بايد بى درنگ به نحوى متقاعدكننده براى ناظران صحنه فرهنگ معاصر قابل تشخيص باشد و علائم آن اين است: سهولت در اداره كردن تأثيراتى كه روى ديگران مى گذارد؛ مشتاق ستايش و تحسين ديگران بودن اما تحقيركننده كسانى كه آنها را آلت دست مى سازد تا او را تحسين كنند؛ عطش سيرى ناپذير براى تجربه احساسى تا با آن خلأيى را پر كند كه همان ترس از پيرى و مرگ باشد» (همان: ۳۸-۳۶).

لاش با تكيه بر تحليل هاى روانكاوانه ملانى كلاين از كودك خودشيفته و تعميم آن به شخصيت خودشيفته معاصر، نتيجه مى گيرد كه بيمار خودشيفته اگرچه مى تواند ديگران را تحت تأثير قرار دهد، اما ارزش زدايى از ديگران همراه با فقدان كنجكاوى درباره آنها زندگى شخصى او را فقير و بى محتوا كرده، احساس تهى بودن را تقويت مى كند.

او فاقد هرگونه تعهد و پيوند واقعى با جهان است و ظرفيت والايش اندكى دارد. از اين رو، براى تحسين خود، به ديگران وابسته است و نوعى زندگى انگلى را ادامه مى دهد. از وابستگى عاطفى مى هراسد و از روابط شخصى خود به شيوه اى سرد سوءاستفاده مى كند و اين روابط را پوچ و مصنوعى و غيرارضاكننده مى كند. تأثيرات ويرانگر خودشيفتگى در نيمه دوم عمر فرد خودشيفته بسيار مهم است. در جامعه اى كه از پيرى و مرگ هراس دارد، پيرى سبب وحشتى خاص در كسانى مى شود كه از وابستگى مى هراسند و به سبب اهميتى كه براى خودشان قائل مى شوند، تحسينى را كه معمولاً از جوانان مى شود (از نظر زيبايى، شهرت و جاذبه) براى خودشان مطالبه مى كنند.

براى فرد خودشيفته پذيرش اين حقيقت كه اكنون نسلى جوان تر از او از لذات زيبايى، قدرت، ثروت و خلاقيت بهره مند است، ناممكن است. به تعبير كرنبرگ امكان اين كه فرد خودشيفته بتواند از طريق هم هويت شدن و مشاركت فزاينده با خوشبختى و دستاوردهاى ديگران، از زندگى خودش لذت ببرد به گونه اى تراژيك فراسوى ظرفيت هاى شخصيت خودشيفته قرار دارد. زيرا خودشيفته نمى تواند با كس ديگرى هم هويت شود مگر اين كه ديگرى را ادامه خودش ببيند و هويت ديگرى را محو كند. (همان: ۸۶).

به عقيده جول كول تشديد و تحريك خواست هاى كودكان به وسيله تبليغات، غصب اقتدار پدر و مادر توسط رسانه ها و مدرسه و عقلانى شدن زندگى درونى همراه با وعده كاذب ارضاى شخصى، گونه جديدى از «انسان اجتماعى» خلق كرده است كه نتيجه اش نه يك بيمارى عصبى كلاسيك كه در آن غرايز كودكانه به وسيله اقتدار پدرانه سركوب مى شود، بلكه نسخه مدرنى است كه در آن غرايز تحريك و منحط مى شوند و نه وسيله مناسبى براى ارضا مى يابند و نه شيوه هاى منسجمى براى كنترل. از همين روست كه به تعبير لاش، «فرد خودشيفته نخستين داوطلب روانكاوى پايان ناپذير است.» زيرا در روانكاوى مذهب يا شيوه اى از زندگى را جست و جو مى كند و اميدوار است در روابط درمانى پشتيبانى بيرونى براى توهماتش درباره «همه توانى» و جوانى ابدى خودش بيابد. (همان: ۴۰).

«انسان روان شناختى» قرن بيستم كه از اضطراب، افسردگى، نارضايتى هاى مبهم و حسى از خلأ درونى رنج مى برد، نه خواهان خود بزرگ سازى فردى است، نه طالب تعالى روحى بلكه خواهان آرامش ذهنى است در اوضاع و احوالى كه بيش از پيش مخل اين آرامش اند. از اين رو نه كشيشان يا اندرزگويان مردمى... بلكه درمانگران هستند كه متحد اصلى او در تلاش براى يافتن آرامش به شمار مى روند. او به آنان روى مى آورد به اين اميد كه معادل مدرن رستگارى، يعنى «سلامت ذهن» را به دست آورد. درمان هم جانشين فردگرايى زمخت و هم جانشين مذهب شده است. (همان:۱۳).

اما درمانگرايى به مذهبى جديد تبديل نشده است. زيرا به عقيده لاش درمان از دو جهت ضد مذهب است. يكى اين جهت كه مدعى به كار بردن روش علمى شفا و معالجه است؛ اما جهت مهمتر اين است كه جامعه مدرن به هيچ آينده اى حواله نمى دهد و حتى وقتى هم كه درمانگران از نياز به «معنا»ى زندگى و «عشق» دم مى زنند آنها را صرفاً به عنوان وسيله ارضاى خواست هاى عاطفى بيمار تعريف مى كنند و به ندرت او را تشويق مى كنند كه علايق و نيازهايش را تابع علايق و نيازهاى ديگران، يا آرمان ها و سنت هاى خارج از خودش كند؛ زيرا عشق به معنى «ايثار» يا معنا به عنوان «اطاعت از مشروعيتى عالى تر» براى سلامت و خوشبختى شخص مضرند و به حساسيت درمانى صدمه مى زنند. به تعبير لاش، رهاسازى بشريت از چنين «ايده هاى از مدافتاده اى» از عشق و وظيفه، اكنون به مأموريت درمانگران پست مدرن تبديل شده است. درمانگرانى كه سلامت ذهن براى آنها به معناى سرنگونى همه ممنوعيت ها و ارضاى همه كشش ها و غريزه هاست (همان:۱۳).

در عين حال، بايد تأكيد كرد كه على رغم عطش فرد خودشيفته براى درمان، مقاومت ها و دفاع هايش مانع موفقيت روانكاوى مى شود. تهى بودن زندگى عاطفى اش مانع ايجاد رابطه اى نزديك با روانكاو مى شود. از فكرش در جهت طفره رفتن و نه كشف خود، استفاده مى كند. از اين رو، بسيارى از روانكاوان به موفقيت روانكاوى بيمار خودشيفته بدبين اند.

*سرچشمه هاى اجتماعى خود شيفتگى

كريستوفر لاش پس از توصيف نشانه ها و تبيين هاى بالينى پديده خودشيفتگى، به تأثيرات اجتماعى در شكل گيرى خودشيفتگى معاصر مى پردازد. به عقيده او هر عصرى شكل خاص روان شناسى خود را پرورش مى دهد كه در شكل اغراق آميزش ساخت بنيانى آن را مشخص مى كند.

در زمان فرويد، هيسترى ها و وسواس هاى عصبى، شاخص هاى بارز شخصيت بودند و اين در پيوند بود با مرحله ابتدايى رشد سرمايه دارى كه با پديده هايى نظير سرسپردگى تعصب آميز به كار، تملك و سركوب خشن جنسيت همراه بود. اما در زمان ما حالت هاى ماقبل اسكيزوفرنى، مرزى، يا اختلال هاى شخصيتى، همراه با خود اسكيزوفرنى توجه فزاينده اى را جلب كرده اند و نوع خاصى از شخصيت را شكل داده اند كه خودشيفته ناميده مى شود (همان: ۴۲-۴۱).

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837