جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مقالات عمومي

فرزندسالارى در ايران
گروه: مقالات عمومي
نویسنده: محمد مطلق

بچه ها از حاشيه تا متن

«بچه كه بوديم پدر و مادر توى سرمان مى زدند، حالا كه پدر و مادر شده ايم بچه ها توى سرمان مى زنند» شما هم بار ها و بار ها اين عبارت را شنيده ايد و شايد هم يكى از كسانى هستيد كه با مشاهده برترى اراده فرزندانتان بر خواسته و اراده خود، مدام آن را تكرار مى كنيد. بايد بگوييم شما آدم بدشانسى هستيد.

متأسفيم! شما زمانى به دنيا آمده ايد كه پدران و مادران در خانه حكم مى راندند و حالا كه. . . اما نه، آن زمان شما قدرت تغيير مناسبات را در خانواده نداشتيد ولى حالا كه خود صاحب خانواده شده ايد مى توانستيد از ابتدا سنگ بنا را طورى بگذاريد كه اراده فرزندان شيرازه همه چيز را به هم نريزد.

سهراب شكرانه كارشناس مسائل آموزشى معتقد است فرزند سالارى باعث اخلال در رشد اجتماعى كودك مى شود. در اين مدل تربيتى كودك در حالى كه نمى داند حقوق اجتماعى داراى چه معنايى است، تنها به فكر احقاق خواسته هاى بجا و نابجاى خود است.

در چنين خانواده هايى سازگارى اجتماعى كودك كم مى شود و كودكان سست و بى اراده بار مى آيند و از آنجا كه در خانواده هاى فرزندسالار، بايد خواسته هاى فرزندان تأمين شود، روحيه اطاعت از قانون و احترام به مقررات اجتماعى و آداب اخلاقى به حداقل ممكن تنزل پيدا مى كند. به بيان ديگر فرزندان اين خانواده ها به هنجارهاى اجتماعى، فرهنگى و اصول و ارزشهاى اخلاقى چندان توجهى ندارند. پديده فرزندسالارى مسئله اى است كه بيشتر در ميان خانواده هايى كه داراى ويژگى هاى اقتصادى متوسط به بالا هستند ظهور پيدا كرده و وارد ساير طبقات اجتماعى جامعه شده است.

به گفته يكى از جامعه شناسان فرزندسالارى در كشور ما بويژه در كلان شهر ها باعث شده طول دوره نوجوانى و جوانى از مرز۳۵سال نيز تجاوز كند و به تعبير بهتر تا اين سن، افراد هيچ گونه مسئوليت فردى و اجتماعى در قبال خانواده و جامعه از خود بروز ندهند و همه چيز و همه كس را در خدمت خود بخواهند. فرزندسالارى به مفهوم تكتازى و مديريت بچه ها در خانواده نشانگر منحنى روبه ضعف قدرت والدين در خانه است.

* منطق سالارى


وقتى آموزه و نگرش ويكتوريايى به بچه ها كه كودكان را تنها بايد ديد، نه شنيد به شعار كودكان را بايد ديد و شنيد تبديل شد، خردسالان به داشتن آزادى بيشتر براى شناخت محيط پيرامون خود تشويق شدند و تنبيه بدنى به آخرين راه حل رفتار با كودكان تنزل يافت. كتاب ها و مجلات بانوان به مادران آموزش دادند، چگونه در برخورد با كودكان خود صبور و آرام باشند. كودك را بايد باحوصله و در نهايت متانت تربيت كرد. اين شعار دهه ۵۰ مادران در بريتانيا بود.

دكتر على اصغر سعيدى مى نويسد:«در غرب آرام آرام با كوچك شدن خانواده ها، كودكان از توجه بيشتر مادر بهره مند شدند. تا قبل از اواخر دهه ۴۰ طبقه كارگر ناتوان از برگزارى جشن تولد بودند و بچه ها تنها در كريسمس هديه مى گرفتند، اما در دهه ۵۰ با رشد اقتصادى جشن تولد، عمومى شد و اسباب بازى به كالاى مصرف عمومى بدل شد. »

دكتر سعيدى در ادامه مى نويسد: دهه ۵۰ آغاز شكل گيرى و ظهور كودكى مدرن است، آن روز ها به اندازه امروز اسباب بازى نبود، اما پارك ها محل بازى كودكان شدند. كنار درياچه به تفرجگاه سالانه خانواده ها تبديل شد. تفريحگاه ها و استراحتگاه هاى بلكپول سالانه هفت ميليون مسافر داشت و . . .

شايد توصيف فوق در نوع خود كامل ترين توصيف ها براى ظهور پديده كودك سالارى باشد؛ پديده اى كه بايد همزمان با آن كوچكتر شدن و كم جمعيت تر شدن خانواده ها، تغيير قوانين به نفع كودكان، تحول در نوع تربيت، آموزش، تبليغات، رشته هاى تخصصى دانشگاهى و دگرگونى در اسباب بازى ها را مورد بررسى قرار داد و البته پر رنگ تر از همه تبديل شدن قهرمان هاى بزرگ سال داستان ها و رمان ها به كودكان و محور قرار گرفتن آنها كه تا كنون در حاشيه بودند.

كارشناسان مى گويند كودك سالارى را مى توان ادامه انواع پديده هاى پدرسالارى، مادرسالارى، زن سالارى و مردسالارى دانست و تاريخ بشر در هر مقطعى يكى از اين پديده ها را به شكل فراگير تجربه كرده است، اما آنچه كه اكنون به عنوان سالم ترين رويكرد پيشنهاد مى شود، منطق سالارى است. در منطق سالارى فرد ديگرى علاوه بر اعضاى خانواده در منزل حضور دارد كه نام او را مى توان منطق گذاشت؛ منطقى كه همه سعى مى كنند از او تبعيت كنند و در اين رويكرد سالم، برترى جويى بى اساس جايگاه خود را از دست مى دهد.

* خانواده فرزند سالار


دكتر كامبيز بيگى، كارشناس مسائل تربيتى ويژگى هاى يك خانواده فرزندسالار را چنين برمى شمرد: در يك نگاه كلى خانواده هاى فرزندسالار را مى توان به دو گروه تقسيم كرد: اول خانواده هايى كه والدين آن از زمان كودكى خود تجربه هاى تلخى دارند. وقتى مى گوييم تجربه تلخ اين احساس به واسطه مقايسه بين نسل ها پيش مى آيد و البته احساس كاذبى است. به اين معنى كه والدين مى گويند مثلاً آن زمان ما وسيله تفريح و بازى نداشتيم، حسرت يك دوچرخه اوراقى را مى خورديم و خيلى از وسايل بازى را خودمان با اشياى مستعمل درست مى كرديم. پدران و مادران به ما حق انتخاب لباس نمى دادند، از سوى اطرافيان مجبور به سكوت بوديم تا با حرف هاى بچگانه آبروى خانواده را نزد غريبه ها نريزيم و. . . ، اما حالا موقعيت فرق كرده و ارزش كودكان از سوى مطبوعات، رسانه ها، كارشناسان و مردم تحصيلكرده جدى تر گرفته مى شود، بنابراين ما نمى خواهيم آنطور كه خودمان تربيت شده ايم، بچه هايمان را هم تربيت كنيم.

وى در ادامه مى گويد: در اين رويكرد علاوه بر اهميت دادن به فرزندان و تربيت آنها، نوعى از احساس ترقى در مورد خود هم وجود دارد. در واقع اين دست از والدين مى خواهند بگويند ما پيشرفت كرده ايم و نسبت به نسل هاى قبل متحول شده ايم كه البته به خودى خود بد نيست، اما زمانى كه زياده روى در اين اعتقاد صورت مى گيرد، كودكان هم از آن سوى بام مى افتند، در حالى كه تربيت صحيح يعنى خارج نشدن از خط اعتدال.

اما گروه دوم خانواده هاى فرزندسالار در نظر اين كارشناس آنهايى نيستند كه مى خواهند در مقابل نسل هاى پيشين و احتمالاً تربيت ناصحيح شان بايستند، بلكه اين خانواده ها ادامه دهنده تربيت غيراصولى نسل هاى پيشين خود هستند: از آنجايى كه پديده فرزندسالارى با كم جمعيت بودن خانواده ارتباط دارد، يعنى در اكثر مواقع اين دو حالت با هم رخ مى دهد، بسيارى از والدين كه خود پيش از اين در خانواده هاى كم جمعيت فرزندسالار تربيت شده اند، اين تربيت را به فرزندان خود هم منتقل مى كنند، چون آنها ياد گرفته اند به هر خواسته كودكان خود پاسخ مثبت دهند. البته بالا رفتن بنيه اقتصادى در خانواده هم با اين موضوع مى تواند نسبت هايى برقرار كند، يعنى از يك سو كم جمعيت بودن خانواده و از سوى ديگر بنيه مالى و توانايى پاسخ دادن به خواسته هاى مادى كودك، همه در يك سمت و سو قرار مى گيرند. كما اين كه خانواده پرجمعيتى با درآمد متوسط هم مى تواند وجود داشته باشد كه علاقه و پيوند خانوادگى ميان اعضاى آن بسيار محكم باشد، اما اين علاقه قلبى از آنجايى كه به برآورده شدن نيازهاى واقعى و غيرواقعى مادى بچه ها نمى تواند بينجامد، خود به خود به بچه ها آموزش مى دهد كه بيش از حد توقع غير واقعى نداشته باشند و به همين دليل پديده فرزندسالارى، آنچنان كه هرچه فرزند خواست همان باشد، از بين مى رود.

* روش هاى افراطى و تفريطى


فرزندسالارى را مى توان يك روش افراطى در زمينه پاسخگويى به نيازهاى طبيعى و غير طبيعى كودكان به حساب آورد، به همان اندازه كه يك روش تفريطى به دليل فروگذار كردن نيازهاى طبيعى والدين نيز مى تواند باشد، بنابراين در هر دو حالت اين پديده حاصل نوعى تربيت غير متعادل است؛ پديده اى كه گاه در كشورهاى توسعه يافته نيز بخوبى قابل مشاهده است. به عنوان مثال نوع قانونگذارى آلمان را قانونگذارى براى بچه ها مى دانند. به عبارت ديگر در قانون آلمان ابتدا كودكان، سپس زنان، بعد سالخوردگان و در انتها مردان از اولويت هاى قانونى برخوردار هستند.

چنانچه در اين كشور كودكان مى توانند با يك تلفن به پليس، والدين خود را روانه زندان كنند يا آنكه پزشكان با استناد به يك مشكل عادى در مادران و پدران به عنوان مثال مشكوك به وسواسى بودن، قيموميت آنها را در مورد فرزندان باطل و تربيت كودكان را به نهادهاى اجتماعى و دولتى واگذار كنند.

اين در حالى است كه متخصصان، ابهت و وجاهت والدين را نزد فرزندان براى تربيت اصولى آنها سفارش مى كنند. در روش علمى تربيت، تنبيه بدنى حذف شده، اما والدين مى توانند با حركاتى از جمله بلند شدن و يك گام به جلو نهادن هاى توأم با عصبانيت از خواسته هاى نابجاى كودكان جلوگيرى كنند، آرام پشت دست زدن، اخم كردن هاى موقت و تنها گذاشتن كودك در اتاق خود براى در فكر فرو رفتن در مورد اعمال نابجايش نيز از جمله مواردى است كه از سوى كارشناسان توصيه مى شود، البته به شرط آنكه والدين خود آموزش هاى لازم را ديده باشند و به درستى رفتار صحيح را از رفتار ناصحيح تشخيص دهند.

باتوجه به آنچه گفته شد پديده كودك سالارى در كشورهاى توسعه يافته به يك شكل و در كشورهاى در حال توسعه به شكل ديگرى در حال رشد است، گويا در كشورهاى توسعه يافته اين قانون مدنى است كه اجازه ظهور و بروز كودك سالارى را مى دهد، در حالى كه در كشورهاى در حال توسعه از جمله ايران اين پديده تابعى از مصاديق تربيتى غرب بوده و ريشه اى فرهنگى ندارد.

نتيجه آنكه كودك سالارى از آنجايى كه جايگاه منطق سالارى در خانواده و اجتماع را تصرف مى كند و به هيچ وجه به معناى ارزش و احترام قائل شدن نسبت به كودكان نيست، مغاير با اصول تربيتى فرهنگ ايرانى - اسلامى بوده و در نوع خود شكلى از تربيت ناهنجار است، اما اين پديده در غرب نيز اگرچه شكل قانونى و مدنى دارد، به هيچ وجه از سوى انديشمندان آن جوامع تأييد نشده و از اين حيث مورد چالش است.

وقتي كه بچه بودم ؛ غم بود ؛ اما كم بود!

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837