جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  05/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

در طالب علمي و فقيهي و فقها
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده

بدان اي پسر كه گفت كه اولين سخن كه از پيشه ها ياد كنم، غرض پيشه نه دكان داريست، هر كاري كه مردم كند و بر دست گيرد آن چون پيشه است، بايد كه آن كار را نيك بداني ورزيدن تا ازان برتواني خوردن .
اكنون چنانكه من همي بينم هيچ پيشه و كاري نيست كه آدمي آن بجويد كه آن پيشه را از داستان و نظام مستغني داني الا كه همه را ترتيب دانستن بايد. و پيشه بسيار است، هر يكي را جدا شرح كردن ممكن نشودفغ قصه دراز گردد و كتاب من از نهاد واصل بشود ولكن از هر صفت كه هست از سه وجه است:
يا علمي است كه تعلق بپيشه دارد، يا پيشه است كه تعلق بعلم دارد، يا خود پيشه است نص بسر خويش.

اما علمي كه تعلق بپيشه دارد چون طبيبي و منجمي و مهندسي و مساحي و شاعري و مانند اين، و پيشه اي كه تعلق بعلم دارد چون خنياگري و بيطاري و بنائي و كاريزكني و مانند اين، و اين هر يكي را سامانيست كه اگر تو رسم و سامان اين نداني اگر چه استاد كسي باشي در آن چون اسير باشي. پيشهاي نص خود معروفتست، بشرح حاجت نيوفتد ولكن من چندانكه صورت بندد بگويم و سامان هر يك بتو نمايم از آنچه از دو بيرون نبود: يا خود ترا بدين دانش نياز افتد از اتفاق روزگار و حوادثهاي زمانه، باري بوقت نياز از اسرار هر يكي آگاه باشي. پس اگر نيازت نباشد و همچنين مهتر باشي كه هستي، مهتران را هم علم پيشها دانستن لابد است.

بدان اي پسر كه از هيچ علم بر نتواني خورد الا از علم آخرتي كه اگر خواهي كه از علم دنياوي برخوري نتواني خورد مگر كه مخرقه درو آميزي، كه با علم شرع كه در كار قضا و قسامي و كرسي داري و مذكري در نرود نفع دنيا بعالم نرسد. و در نجوم تا تقويم گري و مولودگري و فال گويي بجد و هزل در نه رود دنيا بمنجم نرسد. و اندر طلب تا دست كاري و رنگ آميزي و هليله دهي بصواب و ناصواب در نرود هم مراد حاصل نشود. پس بزرگوارترين علمي علم دينست كه اصول او نردبان توحيدست و فروع او احكام شرع است و مخرقه او نفع دنيا. پس اي پسر تو نيز تا بتواني گرد علم دين گرد تا دين و دنيا بدست آري اما اگر اين توفيق بدست آري نخست اصول دين راست كن آنگه فروع، كه فروع بي اصول تقليد بود.

فصل پس اگر چنانكه از پيشها چنين كه فرمودم طالب علم باشي پرهيزگار و قانع باش و علم دوست و دنيا دشمن و بردبار و خفيف روح و دير خواب و زودخيز و حريص بكتابت و درس و متواضع و آگاه از كار و حافظ و مكرر كلام و متفحص سير و متجسس اسرار و عالم د وست و متقرب و با حرمت و در آموختن حريص و بي شرم و حق شناس استاد خود. و الفغده تو بايد كه كتابها و اجزا و قلم و قلمدان و محبره و كارد قلم تراش و مانند اين چيزها بود و جزين دل تو بچيزي بسته نبود و هر چه بشنوي يادگرفتن و باز گفتن. و كم سخن و دورانديش باش و بتقليد راضي مباش كه هر طالب علمي كه ازين سيرت بود زود يگانه روزگار گردد.

فصل و اگر عالمي مفتي باشي با ديانت باش و بسيار حفظ و بسيار درس و در عبادت و نماز و روزه تجاوز مكن و دو روي مباش و پاك دين و پاك جامه باش و حاضر باش و هيچ مسئله را تا نينديشي بزودي جواب مده و بي حجتي بتقليد خويش قانع مباش و بتقليد كس كار مكن و رأي خود را عالي دان و بر وجهين و قولين قناعت مكن. و جز بر خط معتمدان اعتماد مكن، هر كتابي را و هر جزوي را مقدم مدار. اگر روايتي شنوي بر اويان سخن اندرنگر، سخن مجهول از راوي معروف مشنو و بر خيز آحاد اعتماد مكن مگر از راويان معتمد، و از خبر متواتر مگريز و مجتهد باش و بتعصب سخن مگوي و اگر مناظره كني بخصم نگر اگر قوت او داري و خواهي كه سخن بسيط گردد مداخله كن بمسئلها و اگرنه سخن را موقوف گردان و بيك مثال قناعت كن. و بيك حجت طرد و عكس بهم مگوي نخستين را نگاه دار تا سخن پسين تباه نكند.

اگر مناظره فقهي بود آيت را بر خبر مقدم دار و خبر را بر قياس مقدم دار و ممكنات گوي و در مناظره اصولي موجبات و ناموجبات و ممكنات و ناممكنات بهم عيب بود جهد كن تا غرض معلوم كني. و سخن با زينت گوي، دم بريده مگوي و نيز دم دراز و بي معني مگوي. و اگر مذكر باشي حافظ باش و ياد بسيار گير و هرگز بر زبر كرسي جدل مكن مناظره مكن الا كه داني كه خصم ضعيفست. و بر سر كرسي بهر چه خواهي دعوي بكن كه آنجا سايل باشد مجيب كس نبود و تو زفان فصيح كن و چنان دان كه آن مجلسيان تو همه بهايم اند چنانكه خواهي همي گوي تا بسخن اندر نماني.

ولكن جامه پاك دار و مريدان نعره زن دار چنانكه در مجلس تو باشند تا بهر نكته كه تو بگويي وي نعره بزند و مجلس گرم همي دارد و چون مردم بگريند تو نيز وقت وقت همي گري. و اگر بسخني درماني باك مدار بصلوات و تهليل و گرم سخني همي گذران و بر سر كرسي گران جان و ترش روي و سرد عبارت مباش كه آنگه مجلس تو نيز همچون تو گران جان بود، و متحرك باش اندر سخن و در ميان گرمي زود سست مشو. و مادام مستمع را نگر، اگر مستمع نكته خواهد نكته گوي و اگر فسانه خواهد فسانه گوي كه نداني كه عام خريدار چه باشند و چون قبول افتاد باك مدار، بترين سخني ببهترين همي فروش كه بوقت قبول بخرند.

سخني كه در مجلس گفتي حفظ دار كه چه گفتي كه تا بدان اوقات ديگر باره آن را تكرار نكني، هر وقت تازه روي باش . و در شهرها بسيار منشين كه مذكران و فال گويان را روزي اندر پاي بود و قبول در روي تازگي. و ناموس مذكري نگاه دار، هميشه جامه و تن پاكدار و ظاهر و باطن بمعامله شرعي آراسته دار چون نماز و روزه تطوع ، و چرب زبان باش و در بازار در ميان عام بسيار مگرد تا بچشم عام عزيز باشي. و از قرين بد پرهيز كن و ادب كرسي نگاه دار و اين شرط جاي ديگر ياد كرده ام. و از تكبر و دروغ و رشوتع دور باش و خلق را آن فرماي كردن كه تو نكني كه تا عالم منصف باشي. و علم را نيكو دان و آنچه بدانستي بنيكوترين عبارتي بكار دار تا خجل نباشي. بدعوي كردن بي معني. و در سخن گفتن و موعظه دادن هرچه گويي با خوف و رجا گوي، يكباره خلق را از رحمت خداي تعالي نوميد مكن و نيز يكباره بي طاعت هيچ كس را ببهشت مفرست.

بيشتر آن گوي كه بران ماهر باشي و نيك معلوم تو گشته باشد تا در سخن دعوي بي حجت نه كرده باشي كه عاقبت دعوي بي حجت شرمساري بود. تا در سخن دعوي بي حجت نه كرده باشي كه عاقبت دعوي بي حجت شرمساري بود. فصل پس اگر از دانشمندي باش و زيرك و تيز فهم، صاحب تدبير و پيش بين و مردم شناس و صاحب سياست و دانا بعلم دين و شناسنده طريقه هاي هر گروه و از احتيال هر گروه و ترتيب هر مذهبي و هر قومي آگاه باش. و بايد كه حيل فضاة ترا معلوم باشد تا اگر وقتي مظلومي بحكم آيد و بحيله و تدبير آن مستحق را بحق خويش رساني.

ديگر بايد كه در خانه خويش سخت متواضع باشي اما در مجلس حكم بهيبت نشيني و ترش روي و بي خنده و با جاه و حشمت باشي، گران سايه و اندك گوي و بسيار نيوش و از شنيدن سخن و حكم كردن البته ملول نه شوي و از خويشتن ضجرت ننمايي و صابر باشي. و مسئله اي كه بيفتد همه اعتماد بر راي خويش مكن و از مفتيان نيز مشورت خواه و راي خويش مادام روشن دار و پيوسته خالي مباش از درس مذهب و مسايل مذهب. و چنانكمه گفتم تجربتها نيز بكاردار كه در شريعت راي قاضي برابر راي شريعت است و بسيار حكم بود كه از راي شرع در شريعت است و بسيار حكم بود كه از راي شرع گران آيد قاضي سبك بگيرد ، چون قاضي مجتهد بود روا بود. پس قاضي بايد كه مجتهد و دانا بود و فقه و پارسا بود و بايد كه بچند وقت حكم نكند: يكي بگرسنگي و تشنگي، و از گرمابه برآمده، بوقت دل تنگي و انديشه دنيائي كه پيش آيد. و وكيلان جلد پيش دارد و نگذارد كه در وقت حكم كس قصه و سرگذشت خويش گويد و شرح حال خويش نمايد، بر قاضي شرط حكم كردنست نه متفحصي كه بسيار تفحص بود كه ناكرده به بود، و سخن كوتاه كند و زود بسوي گواه و سوگند كشد. جايي كه داند كه مال بسيارست و مردم نا باكي بكند هر تجربتي و تجسمي كه بتواند بكند و هيچ تقصير نه كند و سهل نگيرد.
و مادام معدلان نيك را هم بر خود دارد و حكم كرده هرگز باز نشكافد و امر خويش را قوي و محكم دارد. و هرگز بدست خويش قباله و منشوري ننويسد والا كه ضرورتي بود و خط خويش را عزيز دارد و سخن خود را تبجيل كند .
و بهترين هنري قاضي را عملست و ورع، پس اگر اين صناعت نورزي و اين توفيق نيابي و نيز لشكري پيشه نباشي براي طريق تجارت بر دست گير تا مگر از آن نفعي يابي كه هر چه از تجارت بدست آري حلال بود و بنزديك هر كسي پسنديده و ستوده بود.

- ورزيدن: جهد و تلاش نمودن
- برتواني خوردن: نتيجه گرفتن
- داستان: در اينجا يعني ترتيب و انتظام امور
- نص: واضح و آشكار
- مساحي: اندازه گيري، مهندسي
- خنياگري: نوازندگي و آوازخواني
- بيطاري: دامپزشكي
- كاريزكني: مقني گري
- سامان: روش و شيوه و نظام و تربيت
- صورت بندد: لازم باشد
- لابد: ناچار
- مخرقه: دروغگويي
- قسامي: سوگند خوردن بر چيزي و گواهي دادن بر آن
- كرسي داري: منبري، وعظ و خطابه
- مذكري: ناصحي
- مولودگري: كسي كه روز و ساعت ولادت نوزادان را مشخص مي سازد.
- دست كار ي: گرففتن نبض از روي دست
- هليله دهي: داروئي كه براي رفع قبض مزاج تجويز مي شود
- خفيف روح: سبكروح
- الفغده: اندوخته
- مفتي: فتوي دهنده
- آحاد: مردمان عام
- بسيط: دامنه دار
- طرد و عكس: اصطلاحي منطقي است بمعني متضاد و ضد و نقيص
- سايل: پرسشگر
- وقت وقت: گهگاه
- تهليل: لااله الا الله گفتن
- گران جان: متكبر و مغرور
- حفظ دار: بخاطر بسپار
- تازه روي: خوش روي
- روزي اندر پاي بود: روزي و درآمد آنها در اثر حركت و تكاپو و تلاش بدست مي آيد
- ناموس: در اينجا بمعني عزت و شأن و حرمت
- تطوع: عبادات نافله و مستحب
- خوف و رجا: بيم و اميد
- احتيال: قوت نظر، قدرت تفكر و انديشه، چاره انديشي
- حيل قضاوة: چاره انديشيهاي قاضيان
- بحكم آيد: به دادخواهي بيايد
- گران سايه: صاحب جاه و جلال.
- بسيار نيوش: كسي كه بسيار سخنان مردم را گوش كند
- خالي مباش: دور مباش
- وكيلان جلد: وكيلان چست و چالاك و زرنگ
- معدلان: در اينجا يعني دادرسان
- هم بر: همدوش، همراه
- منشور: فرمان
- تبجيل كند: گرامي دارد

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837