اگر طبيب باشي بايد كه علم اصول طب بداني نيك، چه اقسام علمي و چه اقسام عملي. و بداني كه آنچه در تن مردم موجودست يا طبيعيست يا خارج از طبيعت، و طبيعي بر سه قسمست: يكي قسم از وي آنست كه قوام و ثبات تن بدوست و يك قسم توابعست اين چيزها را كه قوام و ثبات بدوست و يك قسم آنست كه تن را از حال بحال بگرداند. و آنكه خارج از طبيعت است يا بفعل مضرت رساند يا بواسطه يا بي واسطه يا خود نفس ضرر فعل بود. اما آن قسم كه ثبات و قوام تن بدوست يا از جنس مادت است يا از جنس صورت، آنكه از جنس مادت است يا سخت دورست چون استقصيات و عددش چهارست: آتش و هوا و آب و خاك، يا نزديك ترست از استقصيات چون امزجه و عددش نه است: يكي معتدل و هشت نامعتدل: چهار مفرد و چهار مركب. يا نزديك تر از امزجه است چون اخلاط و عددش چهارست: چون صفرا و سودا و بلغم و خون، يا نزديك تر از اخلاط چون اعضا و عددش بر يك وجه چهارست و بر يك وجه دو. و معني اين سخن كه گفتم آنست كه تركيب اعضا از اخلاطست و تركيب اخلاط از مزاج و تركيب مزاج از استقصيات، و استقصيات بزرگترين مادتي است مر تن مردم را و اخلاط نزديك ترين مادتي است. اما آنچه از جنس صورت است بر سه قسمست: قويست و افعال و ارواح، و قوي بر سه قسمست: بصر و سمع و شمي و ذوق و لمس، و قوت و حركت و عدد و اقسام وي بر حسب عدد و اقسام اعضائي است كه آنرا حركت است و قوت سياست است و اين بر سه قسمست: تخيل و فكر و ذكر. و حيواني بر دو قسمست: فاعل و منفعل، و طبيعي بر سه قسمست: موليده و مربيه و غاذيه . و افعال بر عدد قويست: نفساني و حيواني و طبيعي، از بهر آن را كه قوت مبدأ فعل است و فعل تأثير قوت است و چون برين جمله باشد عدد افعال راست بر عدد قوي باشد. و ارواح بر سه قسمست: نفساني و حيواني و طبيعي از بهر آنرا كه روح خادم قوتست چون برين جمله باشد عدد وي راست بر عدد قوي باشد. و آنچه توابعست مرچيزها را كه قوام و ثبات بدوست چون فربهي كه تابع سردي مزاجست و چون لاغري كه تابع گرمي مزاجست و چون سرخي گونه كه تابع خونست و چون زردي كه تابع صفر است و چون حركت نبض كه تابع قوت فاعله حيوانيست و چون شجاعت كه تابع اعتدال قوت حيوانيست و چون خشم كه تابع قوت منفعله حيوانيست و چون عفت كه تابع اعتدال قوت شهوانيست و چون حكمت كه تابع اعتدال نفس ناطقه است و جمله چون عرضها و كيفيات كه تابع مادت باشد يا تابع صورت. و آنكه تن را از حال بگرداند آنرا اسباب ضرورتي خوانند و اين شش قسمست: يكي هوا و دوم طعام و سوم حركت و سكون و چهارم بيدار و خواب و پنجم گشادگي طبيعت و بستگي، ششم احداث نفساني چون اندوه و خشم و بيم و مانند اين. و اينها را ضرورتي بهر آن خوانند كه مردم را چاره نيست از هر يك و هر يك را ازين جمله اندرتن مردم تأثيرست و هر كدام تمامتر. چون هر يك ازين جمله بر صورت و بر وجه اعتدال بود استعمال مردم برين جمله برابر صواب و بر وجه اعتدال باشد و چون بعضي را ازين جمله از حال اعتدال تغير اوفتد يا استعمال مردم بعضي را ازين جمله بر وجه خطا باشد و بيماري و علت پديدار آيد بر موجب افراط رفته باشد. و آنچه خارج طبيعت است بر سه قسم است: سبب و مرض و عرض و سبب بر سه قسم است: يا بسبب بيماري اعضاهاي متشابه باشد يا بسبب بيماري اعضاهاي رئيسه و تفرق الاتصال اما بسبب بيماري اعضاهاي متشابه يا بسبب بيماري گرم باشد و آن پنج قسمست يا سبب بيماري سرد و آن بر هشت قسمت است يا سبب بيماري تر يا سبب بيماري خشك. و هر يك ازينها بر چهار قسمتست بسبب بيماريهاي اعضاهاي آلي يا سبب بيماري خلقت يا سبب بيماري شكل بود يا سبب بيماري تقعير و تجويف و اين بر هفت قسمست: يا بسبب خشونت باشد و اين بدو قسمت باشد يا سبب ملاست باشد و اين بر دو قسمت باشد. و سبب بيماريهاي وضع و بيماريهاي عدد هر يك دو نوع است. و مرض بر سه قسمت است: بيماريهاي اعضاي متشابه و هر يك دو نوع است. و مرض بر سه قسمت است: بيماريهاي اعضاي متشابه و بيماريهاي اعضاي آلي و تفيرق الاتصال كه آنرا مرض مشترك گويند اندر اعضاهاي متشابه اوفتد و هم اندر اعضاي آلي. و بيماريهاي اعضاي آلي و بيماريهاي اعضاي متشابه بر هشت قسمست چهار فرد: گرم و سرد وتر و خشك و چهار مركب: گرم و تر، و گرم و خشك، سرد و تر، سرد و خشك. و بيماريهاي اعضاي آلي چهار نوعست: بيماريهايي كه اندر خلقت اوفتد و اندر مقدار و اندر وضع و اندر عدد و بيماريهاي خلقت چهار قسمست آنكه اندر شكل اوفتد و آنكه اندر تقعير و آنكه بر طريق خشونت اوفتد و آنكه بر طريق ملاست. و بيماريهاي مقدار بر دو گونه بود: آنكه از طريق زيادت اوفتد و آنكه از طريق نقصان. و بيماريهاي وضع هم بر دو گونه است: يا عضو از جايگاه خويش زايل شود يا پيوند با ديگر اعضا بفساد آرد .
|