جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

اندر ترتيب علم طب
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده
نویسنده: عنصرالمعالي كيكاوس بن اسكندربن قابوس

اگر طبيب باشي بايد كه علم اصول طب بداني نيك، چه اقسام علمي و چه اقسام عملي. و بداني كه آنچه در تن مردم موجودست يا طبيعيست يا خارج از طبيعت، و طبيعي بر سه قسمست:

يكي قسم از وي آنست كه قوام و ثبات تن بدوست و يك قسم توابعست اين چيزها را كه قوام و ثبات بدوست و يك قسم آنست كه تن را از حال بحال بگرداند. و آنكه خارج از طبيعت است يا بفعل مضرت رساند يا بواسطه يا بي واسطه يا خود نفس ضرر فعل بود.
اما آن قسم كه ثبات و قوام تن بدوست يا از جنس مادت است يا از جنس صورت، آنكه از جنس مادت است يا سخت دورست چون استقصيات و عددش چهارست: آتش و هوا و آب و خاك، يا نزديك ترست از استقصيات چون امزجه و عددش نه است: يكي معتدل و هشت نامعتدل: چهار مفرد و چهار مركب. يا نزديك تر از امزجه است چون اخلاط و عددش چهارست: چون صفرا و سودا و بلغم و خون، يا نزديك تر از اخلاط چون اعضا و عددش بر يك وجه چهارست و بر يك وجه دو. و معني اين سخن كه گفتم آنست كه تركيب اعضا از اخلاطست و تركيب اخلاط از مزاج و تركيب مزاج از استقصيات، و استقصيات بزرگترين مادتي است مر تن مردم را و اخلاط نزديك ترين مادتي است.

اما آنچه از جنس صورت است بر سه قسمست:
قويست و افعال و ارواح، و قوي بر سه قسمست: بصر و سمع و شمي و ذوق و لمس، و قوت و حركت و عدد و اقسام وي بر حسب عدد و اقسام اعضائي است كه آنرا حركت است و قوت سياست است و اين بر سه قسمست: تخيل و فكر و ذكر. و حيواني بر دو قسمست: فاعل و منفعل، و طبيعي بر سه قسمست: موليده و مربيه و غاذيه .
و افعال بر عدد قويست: نفساني و حيواني و طبيعي، از بهر آن را كه قوت مبدأ فعل است و فعل تأثير قوت است و چون برين جمله باشد عدد افعال راست بر عدد قوي باشد.
و ارواح بر سه قسمست: نفساني و حيواني و طبيعي از بهر آنرا كه روح خادم قوتست چون برين جمله باشد عدد وي راست بر عدد قوي باشد. و آنچه توابعست مرچيزها را كه قوام و ثبات بدوست چون فربهي كه تابع سردي مزاجست و چون لاغري كه تابع گرمي مزاجست و چون سرخي گونه كه تابع خونست و چون زردي كه تابع صفر است و چون حركت نبض كه تابع قوت فاعله حيوانيست و چون شجاعت كه تابع اعتدال قوت حيوانيست و چون خشم كه تابع قوت منفعله حيوانيست و چون عفت كه تابع اعتدال قوت شهوانيست و چون حكمت كه تابع اعتدال نفس ناطقه است و جمله چون عرضها و كيفيات كه تابع مادت باشد يا تابع صورت.
و آنكه تن را از حال بگرداند آنرا اسباب ضرورتي خوانند و اين شش قسمست: يكي هوا و دوم طعام و سوم حركت و سكون و چهارم بيدار و خواب و پنجم گشادگي طبيعت و بستگي، ششم احداث نفساني چون اندوه و خشم و بيم و مانند اين. و اينها را ضرورتي بهر آن خوانند كه مردم را چاره نيست از هر يك و هر يك را ازين جمله اندرتن مردم تأثيرست و هر كدام تمامتر. چون هر يك ازين جمله بر صورت و بر وجه اعتدال بود استعمال مردم برين جمله برابر صواب و بر وجه اعتدال باشد و چون بعضي را ازين جمله از حال اعتدال تغير اوفتد يا استعمال مردم بعضي را ازين جمله بر وجه خطا باشد و بيماري و علت پديدار آيد بر موجب افراط رفته باشد.

و آنچه خارج طبيعت است بر سه قسم است: سبب و مرض و عرض و سبب بر سه قسم است: يا بسبب بيماري اعضاهاي متشابه باشد يا بسبب بيماري اعضاهاي رئيسه و تفرق الاتصال اما بسبب بيماري اعضاهاي متشابه يا بسبب بيماري گرم باشد و آن پنج قسمست يا سبب بيماري سرد و آن بر هشت قسمت است يا سبب بيماري تر يا سبب بيماري خشك. و هر يك ازينها بر چهار قسمتست بسبب بيماريهاي اعضاهاي آلي يا سبب بيماري خلقت يا سبب بيماري شكل بود يا سبب بيماري تقعير و تجويف و اين بر هفت قسمست: يا بسبب خشونت باشد و اين بدو قسمت باشد يا سبب ملاست باشد و اين بر دو قسمت باشد. و سبب بيماريهاي وضع و بيماريهاي عدد هر يك دو نوع است. و مرض بر سه قسمت است: بيماريهاي اعضاي متشابه و هر يك دو نوع است.

و مرض بر سه قسمت است: بيماريهاي اعضاي متشابه و بيماريهاي اعضاي آلي و تفيرق الاتصال كه آنرا مرض مشترك گويند اندر اعضاهاي متشابه اوفتد و هم اندر اعضاي آلي. و بيماريهاي اعضاي آلي و بيماريهاي اعضاي متشابه بر هشت قسمست چهار فرد: گرم و سرد وتر و خشك و چهار مركب: گرم و تر، و گرم و خشك، سرد و تر، سرد و خشك.

و بيماريهاي اعضاي آلي چهار نوعست: بيماريهايي كه اندر خلقت اوفتد و اندر مقدار و اندر وضع و اندر عدد و بيماريهاي خلقت چهار قسمست آنكه اندر شكل اوفتد و آنكه اندر تقعير و آنكه بر طريق خشونت اوفتد و آنكه بر طريق ملاست. و بيماريهاي مقدار بر دو گونه بود: آنكه از طريق زيادت اوفتد و آنكه از طريق نقصان. و بيماريهاي وضع هم بر دو گونه است: يا عضو از جايگاه خويش زايل شود يا پيوند با ديگر اعضا بفساد آرد .

بيماريهاي عدد هم به دو گونه است: يا بر طريق زيادت بود يا بر طريق نقصان. و تفيرق الاتصال يا اندر اعضاي متشابه افتد يا اندر اعضاي آلي يا اندر هر دو. عرض بر سه قسمست ياعرضهايي بود كه تعلق بافعال دارد و آن بر سه قسمت است و آنكه تعلق با حوال دارد بر چهار قسمت است و آنچه تعليق باستفراغات دارد بر سه قسمت است.

و بايد كه بداني كه طب بر دو قسمت است، علم است و عمل و قسم علمي آنست كه ترا باز نمودم ، بگويم ازين هر علمي كه آنرا گفتم از كجا طلب بايد كرد تا هر يك را بشرح و اسقصا ياد كرده است در ستيه عشر و برخي بيرون از ستيه عشر. اما علم استقصيات آن مقدار كه طبيب را بكار آيد از كتاب استقصيات طلب كن از جمله ستي عشر. و علم مزاج از كتاب المزاج طلب كن از جمله ستيه عشر. و علم اخلاط از مقالت دوم طلب كن از كتاب القوي الطبيعه از جمله ستيه عشر. و علم اعضاي متشابهه از تشريح كوچك طلب كن هم از ستيه عشر. و علم اعضاي آلي از تشريح بزرگ طلب كن كه بيرون ستيه عشر است. و علم قوي طبيعي از كتاب قوي الطبيعه طلب كن از جمله ستيه عشر. و قوي حيواني از كتاب النبض طلب كن هم از جمله سته عشر. و قواي نفساني ز راي بقراط و افلاطون طلب كن و اين كتابيست هم تصنيف جالينوس بيرون ستيه عشر. و اگر خواهي كه اندرين متبحير شوي و از پايگاه طلب بگذري علم استقصيات و علم مزاج از كتاب الكون و الفساد و از كتاب السما و العالم طلب كن و علم قوي و افعال از كتاب النفس و كتاب الحس و المحسوس و علم اعضا از كتاب الحيوان و اقسام الامراض از مقالت نخستين از كتاب علل و الاعراض طلب كن از جمله ستيه عشر. و اسباب اعراض از مقالت دوم هم ازين كتاب طلب كن و اسباب امراض از مقالت چهارم و پنجم و ششم طلب كن ازين كتاب كه گفتم.

و چون قسم علمي ياد كردم ناچار شميتي از قسم عملي ياد بايد كردن اگر چه سخن دراز همي شود ازيرا كه علم و عمل چون جسم و روح اند هر دو بهم و جسم بي روح و روح بي جسم تمام نبود. و چون معالجت خواهي كردن انديشه كن از خورشهاي پيران و كودكان طفل و بيمار كه معالجت بيماران بر دو گونه باشد و معالج بايد كه بهيچ حال ابتدا نكند معالجتي تا نخست آگاه نگردد و از وقت بيماري و از وقت علت و سبب علت و مزاج سال و صنعت بيمار و تجسس طبيعتش و طبع و جايگاه و حال و مزاج و آب و جنس و عرض ظاهر و علامتهاي بيماران و علامتهاي نيك و علامتهاي بد و انواع رسوب و علامتهاي بيماريها كه در باطن بود و نشانهاي بحران شناخته باشد و اجناس حمييات معلوم گردانيده باشد كه تدبير امراض بر چه سان باشد.
و بر تركيب ادويه ماهر باشد بر مذهب اصحاب القياس و قوانين معالجات بدانسته باشد. و اگر اين هر يكي را شرحي كنم قصه دراز كنم اما بگويم كه علم هر يك از كدام كتاب بايد طلبيدن تا بوقت حاجت ترا معلوم باشد. اما حفظ صحيت از تدبير الاصحيا بايد طلبيدن از جمله ستيه عشر و معالجت بيماران و قوانين علاج از كتاب حيلة البرء طلب بايد كرد از جمله ستيه عشر و علامتهاي نيك و بد از تقدمة المعرفة طلب بايد كردن و از فصول بقراط و علم نبض از نبض الكبير و نبض الصغير و علم بول از مقاله نخستين طلب بايد كردن از كتاب البحران از جمله ستيه عشر و از كتاب البول جالينوس كه بيرون ستيه عشر است.

و نشان بيماريها كه اندر باطن تن باشد از اعضاي آلي طلب بايد كردن هم از ستيه عشر و علم ايام البحران هم از كتاب ايام البحران از ستيه عشر و علم حمييات از كتاب الحميات از ستيه عشر طلب بايد كرد و تدبير امراض حادية از كتاب ماءالشعير طلب بايد كردن از جمله تصانيف بقراط از جمله اعضاي آلمه و حيلة البرء و تركيب ادويه از ادويه جالينوس.

و معالج بايد كه تجربيت بسيار كند و تجربت بر مردم معروف و مشهور نكند و بايد كه خدمت بيمارستانها كرده باشد و بيماران بسيار ديده و معالجت بسيار كرده باشد تا علتهاي غريب بر وي مشكل نشود و اعلال اعضا و احشا بر وي نپوشد و آنچه اندر كتب خوانده باشد برأي العين همي بيند و بمعالجت اندر نماند. و بايد كه وصاياي بقراط خوانده باشد تا اندر معالجت بيماران شرط امانت و راستي بجاي تواند آورد و پيوسته خويشتن پاك و جامه پاك و مطيب دارد.

و چون بر سر بيمار شود با بيمار تازه روي و خوش سخن باشد و بيمار را دل گرمي دهد كه تقويت طبيب بيمار را قوت حرارت غريزي بيفزايد. فصل: اگر پنداري كه بخواب اندرست، چون بخواني پاسخ همي دهد و لكن ترا نشناسد، چشم همي بازگشايد و باز همي بغنود علامت بد بود. و نيز اگر مدهوش بيني و دست هر جاي همي نهد و خود را و جاي خود را همي شوراند علامت بد بود. و نيز اگر مدهوش بود و هر وقتي بانگي بزند و دست و انگشتان خويش همي گيرد و همي فشارد هم علامت بد بود. و اگر سپيدي چشم بيمار سپيدتر ازعادت خود بود و سياهي سياه تر و زبان نگردد و دهان همي گرداند و دم از پس همي كشد هم علامت بد بود. و اگر بيمار قي پيوسته همي كند لون لون، سرخ و زرد و سياه و سپيد، تا قي باز نه ايستد هم مخوف بود.

و اگر بيمار را كاهش و سرفه بود خدوي او برگوي بگير و خشك كن و آنگه رگوي را بشوي اگر نشان بماند هم علامت بد بود. و اگر از رشك صعب يا از غم صعب بيمار شود يا دمه دارد اين همه را كه گفتم هيچ كس را دارو مكن تا اين علامت با ايشان بود كه معالجت سود ندارد. پس اگر بر سر بيمار شود و ازين علامتها كه گفتم هيچ نه بيني جاي اوميد بود.

آنگاه دست بر مجسيه بيمار نه اگر بجهد و زير انگشت برود بدانكه خون غالب است و اگر زير انگشت باريك و تيز جهد صفرا غالب باشد و اگر زير انگشت دير و سطبر و سست جهد رطوبت غالب باشد، پس اگر مخالف جهد بر آن جانب كه ميلش بيشتر بيني حكمش بران جانب كن.

فصل: پس چون مجسه معلوم كردي اندر قاروره نگاه كن، اگر آبي سپيد بيني و نه روشن مرد از غمي بيمار بود و اگر اين سپيد و روشن بود علت از باد دژم نبام بود و رطوبت و ناگوارد و اگر چون آب روشن بود از كراهيتي بود. و اگر پر خون آب و گونه ترنج بود و اندر وي ذره ذره باشد بيماري از شكم بود. و اگر آب چون روغن بيني و اگر در بن قاروره خلط بيند علتي قريب عهد بود. و اگر برنگ زعفران باشد بدانكه او را تب و صفر است و خون نيز با صفرا يار باشد. اگر بر سر آب زردي باشد و بن آب سيه بام باشد علت از گش سبز بود دارو مكن. و اگر بر سر آب سياهي بيني هم چنين، واگر قاروره بزردي زند يا بسبزي رود به باشد.

و اگر بيمار هذيان گويد و آب سرخي سياه بام باشد گش سياه با خون آميخته بود و لهب وي بر سر رفته بود، از وي محترز باش و اگر سياه بيني و بر سر وي چون خوني ايستاده، بيش بر سر آن بيمار مرو. و اگر سياه بود و اندرو مانند سبوس چيزي پيدا بود يا بر سر وي چون خوني ايستاده بود آنرا بدرود كن. و اگر آب زرد بود و اندر وي چيزي نمايد چون آفتاب لامع يا زردي سرخ فام بود، غلبه خون بود، فصد فرماي كه زود به شود و اگر زرد بود و اندر وي خطهاي سرخ، بخدايش تسليم كن. و اگر زرد بود و اندر وي خطهاي سپيد، بيماري دير بكشد و اگر سبز رنگ باشد علت از سپرز بود و اگر سبز و سياه بيني بيشش باز نه و اگر سبز و سپيد باشد و اندر وي چيزي چون كرم سر كه ويرا باد و بواسير بود.

و چون آب ديدي و مجسيه معلوم كردي آنگه جنس علت جوي كه اجناس علتها نه از يك گونه بود و چون جنس دانستي نوع را باز دان تا معالجت بتواني كردن. و تا بغذا كفايت شود بدارو و ضماد و طلي مكوش و تا بنقوع و ضماد كفايت بود بحب و مطبوخ و معجون مكوش. و نگر كه بدوا كرن دليري نكني تا با تسكين و تطفيت كار برآيد در استفراغ تجاوز مكن و دست مبر و چون كار از حد بخواهد شد پس بدواي محض مشغول شو و بتسكين كردن مشغول مشو. و هرگز بيمار را متيهم مكن و تعهد ناقه ازان بيشتر از آن كس آن رنجور را و مگوي اين بهتر باشد. و بر بيمار شكم بنده پرهيز سخت حكم مكن كه قبول نكند لكن دفع مضرت آن چيز كه وي خورده باشد همي كن. بهترين چيزي طبيب را دارو شناختن و علت شناختن دان.
و اندرين باب سخن بسيار بگفتم از آنچه من اين علم را دوست دارم كه علمي مفيدست پس اگر بسيار ازين بگفتم كه سخن دوستان مردمان دوست دارند. اگر چنان افتد كه اتفاق اين علمت نيوفتد علوم نجوم علمي شريف است جهد كن در آموختن اين كار كه علمي سخت بزرگست ازان سبب را كه معجزه پيغامبري مرسل بوده است و آن علم كه پيغامبري مرسل را معجز بوده باشد آن علم علمي نبوي بود.

- قوام: مايه استواري و پايداري
- امزجه: نهادها
- موليده: زاينده، توليد كننده
- غاذيه: قوه اي كه غذا را تحليل برد و جزء بدن كند
- راست: برابر
- احداث: دگرگونيها و تحولات
- تغير افتد: تحول پذيرد
- تفرق الاتصال: شكستيگي و از هم گسستگي اعضاي متصل بهم مانند شكستگي استخوانها و مفصلها
- اعضاهاي آلي: اعضائي كه آلت و وسيله اي هستند براي انجام كاري مانند دستها و پاها
- تقعير: گودي پيدا كردن اعضاء
- تجويف: بيماريهائي كه در حفره هاي اعضائي چون بيني و گوش و مانند آن پديد مي آيد.
- ملاست: نرمي و همواري ضد خشونت و درشتي
- بيماريهاي وضع: امراضي كه در اثر عدم استقرار عضو در محل خودش پديد مي آيد
- ديگر اعضا بفساد آرد: ساير اندامها را از كار باز دارد، زايل كند
- عرض: در اينجا يعني علامت و نشانه بيماري
- باز نمودم: شرح دادم
- استقصا: كوشش و تفحص و تحقيق در امري كردن
- شميتي: كمي، مختصري
- مجسيه: محل نبض
- سپرز: طحال

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837