زيارتگاه اگاواچي ميوژين بخش مينامي- ايسه در دوره اشيكاگوشوگون (1573-1338) دچار ويراني شد ارباب گيتاهاتكه - دايميوي ناحيه - به سبب جنگ و پيشامدهاي ديگر نتوانست به مرمت آن بپردازد. ماتسومورا هيوگو رهرو شينتو معبد به ناچار به كيوتو رفت تا از دايميوي آنجا - هوشوكاوا (ارباب بزرگ وابسته به دربار) كه از نزديكان شوگون بود - تقاضاي كمك كند. ارباب هوشو كاوا رهرو معبد را به گرمي پذيرفت و قول داد با شوگون گفتگو كند و از او براي ترميم زيارتگاه اگاواچي ميوژين كمك بگيرد. از آنجا كه انجام اين كار مستلزم بررسي معبد و تشريفات ديگر بود، ماتسومورا خانواده خود را به كيوتو آورد و با اجاره كردن خانه ئي در ميدان قديمي كيوگوكوه ساكن پايتخت شد. خانه اجاره ئي، زيبا اما كهنه بود و زمان درازي بدون مستاجر مانده. مي گفتند خانه ئي بد يمن است. در شمال شرقي باغش چاه آبي قرار داشت كه مستاجران پيشين خانه به دلايل نامعلومي خود را در آن غرق كرده بودند، اما از آنجا كه ماتسومورا رهرو شينتو بود از ارواح خبيث بيمي نداشت و به زودي آنجا را خانه ئي راحت و مناسب يافت.
تابستان آن سال خشكسالي سختي فرا رسيد. ماه ها گذشت و در پنج ايالت همسايه باران نباريد. رودها در بستر خود خشكيدند. چاه ها خشكيدند و حتي پايتخت هم دچار كم آبي شد، اما چاه آب باغ ماتسومورو در تمام طول فصل گرم، از آبي زلال و خنك بهره ور ماند. مردم از هرسوي شهر براي برداشتن آب بدانجا روي آوردند؛ و از آنجا كه كمترين نقصاني در آب پديد نيامد، ماتسومورا با گشاده دستي به مردم اجازه داد كه از اين موهبت برخوردار شوند.
چنين بود تا يك روز صبح كساني كه براي برداشتن آب آمده بودند جسد نوكر جوان همسايه را در چاه آب پيدا كردند. در پرس و جوئي كه انجام شد دليلي بر تمايل جوان به خودكشي نيافتند و ماتسومورا داستان هايي را به ياد آورد كه هنگام آمدن بدين خانه درباره چاه و ارواح خبيث گفته بودند. چند روز بعد ماتسومورا با انديشه نصب نرده ئي به گرد چاه به سوي آن رفت. تنها كنار چاه ايستاده و در آن خيره شده بود كه ناگاه احساس كرد چيزي درون آب جان مي گيرد. آنگاه سطح آب آرام گرفت و تصوير چهره ئي بر آن نمايان شد. ماتسومورا انديشيد تصوير خود را در چاه مي بيند. اما نه، تصوير از آن دختري نوزده يا بيست ساله بود. دختر جوان در كار آرايش چهره خود بود و لبانش را به بني(نوعي روژ ژاپني كه پيش از اين براي آرايش گونه هم به كار مي رفت) رنگ مي داد. نخست نيمرخ او ديده مي شد اما بعد به جانب ماتسومورا برگشت و لبخند زد. دل رهرو بدين لبخند فرو ريخت و رخوتي چون رخوت مستي سراپاي او را فرا گرفت و همه چيز جز تبسم آن لبان زيبا در تيرگي فرو رفت. چهره ئي زيبا بود به سپيدي ماه كه هر دم بر زيبايي آن افزوده مي شد و ماتسومورا را به سوي خود مي خواند، به درون چاه، ژرفاي چاه، بن تيره چاه. ماتسومورا تمامي نيروي خود را به كار برد و چشمان خود را فرو بست. وقتي چشمانش را گشود چهره زيباي بن چاه رفته بود و ماتسومورا خود را ديد كه بر دهانه چاه خم شده است. هنوز هم از آن لبخند بيخود بوده، تنها يك لحظه ديگر كافي بود تا او را براي هميشه از نگريستن به آفتاب محروم كند...
|