جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

دختر آينه
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: ترجمه فرخي
منبع: كتاب جمعه

قصه ژاپني

زيارتگاه اگاواچي ميوژين بخش مينامي- ايسه در دوره اشيكاگوشوگون (1573-1338) دچار ويراني شد ارباب گيتاهاتكه - دايميوي ناحيه - به سبب جنگ و پيشامدهاي ديگر نتوانست به مرمت آن بپردازد.
ماتسومورا هيوگو رهرو شينتو معبد به ناچار به كيوتو رفت تا از دايميوي آنجا - هوشوكاوا (ارباب بزرگ وابسته به دربار) كه از نزديكان شوگون بود - تقاضاي كمك كند.

ارباب هوشو كاوا رهرو معبد را به گرمي پذيرفت و قول داد با شوگون گفتگو كند و از او براي ترميم زيارتگاه اگاواچي ميوژين كمك بگيرد. از آنجا كه انجام اين كار مستلزم بررسي معبد و تشريفات ديگر بود، ماتسومورا خانواده خود را به كيوتو آورد و با اجاره كردن خانه ئي در ميدان قديمي كيوگوكوه ساكن پايتخت شد.
خانه اجاره ئي، زيبا اما كهنه بود و زمان درازي بدون مستاجر مانده. مي گفتند خانه ئي بد يمن است. در شمال شرقي باغش چاه آبي قرار داشت كه مستاجران پيشين خانه به دلايل نامعلومي خود را در آن غرق كرده بودند، اما از آنجا كه ماتسومورا رهرو شينتو بود از ارواح خبيث بيمي نداشت و به زودي آنجا را خانه ئي راحت و مناسب يافت.

تابستان آن سال خشكسالي سختي فرا رسيد. ماه ها گذشت و در پنج ايالت همسايه باران نباريد. رودها در بستر خود خشكيدند. چاه ها خشكيدند و حتي پايتخت هم دچار كم آبي شد، اما چاه آب باغ ماتسومورو در تمام طول فصل گرم، از آبي زلال و خنك بهره ور ماند.
مردم از هرسوي شهر براي برداشتن آب بدانجا روي آوردند؛ و از آنجا كه كمترين نقصاني در آب پديد نيامد، ماتسومورا با گشاده دستي به مردم اجازه داد كه از اين موهبت برخوردار شوند.

چنين بود تا يك روز صبح كساني كه براي برداشتن آب آمده بودند جسد نوكر جوان همسايه را در چاه آب پيدا كردند. در پرس و جوئي كه انجام شد دليلي بر تمايل جوان به خودكشي نيافتند و ماتسومورا داستان هايي را به ياد آورد كه هنگام آمدن بدين خانه درباره چاه و ارواح خبيث گفته بودند.
چند روز بعد ماتسومورا با انديشه نصب نرده ئي به گرد چاه به سوي آن رفت. تنها كنار چاه ايستاده و در آن خيره شده بود كه ناگاه احساس كرد چيزي درون آب جان مي گيرد. آنگاه سطح آب آرام گرفت و تصوير چهره ئي بر آن نمايان شد.

ماتسومورا انديشيد تصوير خود را در چاه مي بيند. اما نه، تصوير از آن دختري نوزده يا بيست ساله بود. دختر جوان در كار آرايش چهره خود بود و لبانش را به بني(نوعي روژ ژاپني كه پيش از اين براي آرايش گونه هم به كار مي رفت) رنگ مي داد. نخست نيمرخ او ديده مي شد اما بعد به جانب ماتسومورا برگشت و لبخند زد.
دل رهرو بدين لبخند فرو ريخت و رخوتي چون رخوت مستي سراپاي او را فرا گرفت و همه چيز جز تبسم آن لبان زيبا در تيرگي فرو رفت. چهره ئي زيبا بود به سپيدي ماه كه هر دم بر زيبايي آن افزوده مي شد و ماتسومورا را به سوي خود مي خواند، به درون چاه، ژرفاي چاه، بن تيره چاه. ماتسومورا تمامي نيروي خود را به كار برد و چشمان خود را فرو بست.
وقتي چشمانش را گشود چهره زيباي بن چاه رفته بود و ماتسومورا خود را ديد كه بر دهانه چاه خم شده است. هنوز هم از آن لبخند بيخود بوده، تنها يك لحظه ديگر كافي بود تا او را براي هميشه از نگريستن به آفتاب محروم كند...

ماتسومورا به اتاق برگشت و دستور داد كسي به چاه نزديك نشود، و باز دستور داد هيچكس را براي برداشتن آب به خانه راه ندهند، و فرداي آن روز به خواست او اطراف چاه را با نرده ئي محكم محصور كردند.
يك هفته بعد از نرده كشي اطراف چاه، خشكسالي با نزول باراني سيل آسا پايان يافت. پس از ريزش باران سيل آسا بادي تند وزيدن گرفت و رعد و برقي سخت شهر را به لرزه درآورد. سه روز و سه شب باراني بي امان مي باريد و رعد و برقي سهمناك همه جا را مي لرزاند. رود كامو گاوا بسياري از پل هاي مسير خود را نابود كرد. مي گفتند كه اين رود هرگز اينچنين سركش نبوده است.
شامگاه سومين روز توفاني در ساعت ورزا (شامگاه وقتي گاوان از مزرعه به خانه بازگردانده مي شوند)در گرفت، و در دل توفان صداي زني به گوش آمد كه با كوبيدن مصرانه در تقاضاي ورود به خانه را داشت.

ماتسومورا كه پس از رستن از خطر سقوط در چاه، از آن تجربه تلخ دورانديش تر شده بود به خدمتكاران خود گفت از باز كردن در خودداري كنند اما صداي كوبه در والحاح زن براي ورود به خانه چندان ادامه يافت كه سرانجام ماتسومورا خود پيش رفت و از پس در پرسيد:«كيستي؟» و صداي زني پاسخ داد:«ببخشيد! منم، يائوي... بايد چيزي را به ماتسومورا بگويم. مطلب مهمي است. لطفا در را باز كنيد!»
ماتسومورا با احتياط در را اندكي گشود و زني را كه از دورن چاه بدو لبخند مي زد باز شناخت. اكنون در چهره او از آن لبخند اثري نبود و بسيار غمگين مي نمود.
ماتسومورا گفت: « نه، تو را به خانه من راهي نيست! تو انسان نيستي، چاهزي(موجودي كه در چاه مي زيد) هستي. تو را از بد بودن و نابود كردن مردم چه فايده است؟»
و چاهزي با صدائي كه به لطافت صداي به هم خوردن جواهرات بود گفت:«مطالب بسياري هست كه بايد با شما درميان بگذارم. من هرگز به آزار كسي راضي نبوده ام. از زمان هاي بس دور اژدهايي در بن اين چاه مسكن داشت و صاحب آن بود؛ و به همين سبب بود كه آب آن هرگز كاهش نمي يافت. سالهاي سال پيش از اين، من در اين چاه افتادم و گرفتار اژدها شدم.
فرمانرواي آسمان اكنون اژدها را به درياچه توري- نو- ايكه در ايالت شينتو تبعيد كرده و او را ديگر اجازه بازگشت به كيوتو نيست. من امشب با رفتن اژدها خود را بدينجا رساندم تا از شما تمناي كمك كنم. چاه پس از رفتن اژدها خشكيده است.
اگر فرمان دهي آن را جستجو كنند تن مرا آنجا خواهند يافت. تمناي من اين است كه مرا از بن آن چاه تاريك نجات دهيد؛ شك نداشته باشيد كه من نيز به محبت شما پاسخي شايسته خواهم داد.»

هنوز آخرين كلمات دخترچاه در فضا بود كه خود او در سياهي شب محو شد. سحرگاه توفان فرو نشست. وقتي خورشيد برخاست در آبي زلال آسمان اثري از ابر به چشم نمي خورد. ماتسومورا كسي را به دنبال مقني فرستاد تا چاه را پاك كند. چاه خشك شده بود و حتي قطره آبي نيز در آن وجود نداشت. مقني به آساني آن را پاك كرد و در ته چاه چند گيره آرايش موي بسيار قديمي يافت و آينه ئي فلزي كه شكل سخت عجيب داشت اما برخلاف انتظار رهرو، در آن اثري از لاشه يا استخوان بندي انسان يا حيواني نبود.

ماتسومورا با خود انديشيد: «بي شك در اين آينه رازي هست كه سرانجام آشكار خواهد شد. آينه ئي اين چنين، بي شك داراي روحي است و روح آينه، چنان كه هميشه در افسانه ها مي آيد، زني است.»
آن را به دقت بسيار تميز كرد و جلا داد. آينه ئي بسيار زيبا بود، و ناياب و البته سخت پربها. در پشت آينه كلمات غريبي حك شده بود. اگرچه بسياري از حروف آن محو شده بود با صرف وقت و دقت بسيار سرانجام توانست آن را بخواند. عبارت، اين بود:«سومين روز ماه سوم».

سومين ماه سال- يائوي- نام دارد كه به معني«ماه فراواني» است و هنوز هم در سومين روز ماه سوم سال جشني برپا مي شود كه يائوي- نو- سك نام دارد.
ماتسومورا را به ياد آورد كه دختر چاه نيز خود را يائوي خوانده بود و از اين رو اطمينان يافت زني كه در آن شب توفاني با او سخن گفت روح آينه بود.
ماتسومورا نسبت به آينه رفتاري در خور يك روح پيش گرفت. از سر صبر، آينه را پرداخت كرد، در قاب چوبي گرانبهائي جايش داد و آن را در اتاق خود گذاشت. شامگاه همان روز، هنگامي كه ماتسومورا به خواندن كتابي سرگرم بود يائوي به ناگاه از آينه بيرون آمد و كنار او نشست. اكنون بسي زيباتر از گذشته مي نمود. به زيبايي ماهي بود كه از پس ابرهاي سپيد سر مي كشد.

يائوي پس از سكوتي كه نشانه احترام او به ماتسومورا بود با صدايي دلكش به سخن درآمد:
«مرا از تنهايي بن چاه و اندوهي عميق رهانيدند. آمده ام به شما سپاس بگويم. آري، من روح آينه ام. در زمان امپراتور ساي مه ئي مر از كوه كودرا ( واقع در جنوب غربي كره ) به كاخ امپراتور آوردند و از آن زمان تا روزگار ساگا آينه بانوان كامونه ئي شين نو (زنان وابسته به دربار) بودم و از آن پس جزئي از اموال موروثي فوژي وارا شدم.
چنين بود تا آن كه در دوره هوگن مرا به درون چاهي افكندند و در سال هاي جنگ بزرگ يكسره از يادها رفتم (طي قرن ها رسم چنين بود كه همسران امپراتور و بانوان غيررسمي دربار را از افراد طايفه فوژي وارا انتخاب مي كردند. و دوره جنگ ميان طوايف مشهور تائيرا و ميناموتو بود)... صاحب چاهي كه مرا در آن پرتاب كردند اژدهائي بود كه پيش از آن در درياچه ئي سكني داشت كه بخش بزرگي از شهر كنوني كيوتو بر روي آن ساخته شده است.
به فرمان امپراتور براي خانه سازي بخش بزرگي از اين درياچه را انباشته و به تدريج از آن درياچه تنها همين چاهي باقي ماند كه در باغ اين خانه قرار دارد و اژدها به ناچار در آن مسكن گزيد. چون مرا به درون چاه افكندند، اسير اژدها شدم و كسان بسياري را به درون چاه كشيدم تا از خون آنان تغذيه كند.

اكنون كه خدايان اژدها را به درياچه توري - نوايكه تبعيد كرده اند مرا از شما تمنائي است اين آخرين تمناي من است مرا به ارباب شوگون يوشيماسا كه از اعقاب صاحبان نخستين من است باز گردانيد.
من به درازاي اين نيكوئي شما را از خطري كه در كمين تان است آگاه مي كنم بدانيد كه شما بيش از اين نبايد در اين خانه بمانيد و بايد بي درنگ آن را رها كنيد. اين خانه فردا ويران مي شود.»
يائوي با گفتن اين كلمات ناپديد شد.

ماتسومورا پند يائوي را به كار بست و همان روز با خانواده خود به جاي ديگري رفت. فرداي همان روز توفاني سهمگين در گرفت. توفاني بنيان كن كه خانه كهن را به يكباره از جاي كند و با خود برد.
چند روز بعد ماتسومورا توانست با ياري هوشوكاوا به ديدار شوگون يوشيماسا برود و آينه را با ذكر آنچه بر آن رفته بود تقديم او كند.
شوگون از هديه نياكان خود سخت خرسند شد و جان آينه نيز راحت يافت. شوگون، علاوه بر هداياي ارزنده ئي كه به ماتسومورا ارزاني داشت فرمان داد پول مورد نياز براي تجديد بناي معبد اگاواچي ميوژين را نيز در اختيار او بگذارند.
چنين بود كه معبد اگاواچي ميوژين ديگر بار به زيارتگاهي بزرگ مبدل شد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837