منظره غريبى بود. هولناك و باور نكردنى . اما آنچه در برابرمان اتفاق مى افتاد واقعيتى پنهان بودكه چون دملى چركين سر باز مى كرد و حقيقت چندش آور خود را بيرون مى ريخت. شايدنزديك به صد تا صدوپنجاه جوان و نوجوان به جان هم افتاده بودند و باچوب و سنگ و زنجير و هرآنچه كه به دست مى آمد به جان هم افتاده بودندو يكديگر را لت و پار مى كردند و كسى جلودارشان نبود. ماجرا در پارك آزادگان اراك اتفاق مى افتاد. جوانها هر بار كه پليس و مأمورين نيروى انتظامى سر مى رسيدند با شنيدن صداى آژير و ديدن چراغهاى چشمك زن پليس در تاريكى شب مى گريختند و پس از رفتن پليس دوباره سروكله شان پيدا مى شد و درگيرى و درگيرى. آغاز اين حادثه تلخ كه آخر هم از سر ترس جان و ترك محل نفهميدم به كجا كشيد و به كجا انجاميد با يك جدل لفظى ساده ميان دو نوجوان شروع شد. آن دو در مقابله با يكديگر از خانواده هاى خود كمك گرفتند و خانواده ها مردان كه چه عرض كنم ، جوانترها را فرستاده بودند براى رفع غائله و غائله خود تبديل به حادثه شد. اين از آن شهرك و آن ديگرى از شهرك ديگر و اين با آن دوست و ديگرى با آن آشنا، به جان هم افتادند و حاصل چندساعت يقه گيرى و دعوا و درگيرى چيزى نبود جز تن هاى خونى و رنجور و چهره هايى پشيمان و پريشان. از آن غروب و شب چندروزى نگذشته بود كه مشابه همين ماجرا را اين بار در ابعاد و شمايل ديگر در يكى از شمالى ترين پاركهاى تهران ديدم. اين بار جوانها البته سر وشكل و سيماشان متفاوت تر از جوانان شهرك هاى حاشيه اى اراك بود اما هسته اين پوسته همان بود و همان. دعوا و درگيرى و عصبيت و داد و فرياد و يقه گيرى و ... چرا؟ دليل اين تشنجهاى جمعى و فردى كه ميان ما و البته اغلب ما فراگير است، چيست؟ كدام عامل است كه ما را به موقعيت هاى روانى خطرناكى چون پرخاشگرى و يقه گيرى مى كشاند؟ آنچنان كه با صداى بوقى از كوره درمى رويم و به شنيدن پاسخى جز آنچه دوست داريم بشنويم عصبى مى شويم و كارمان به دعوا و كتك كارى و زننده ترين حركات و رفتارى مى كشد كه ممكن است از يك انسان سر بزند. يك داستان قديمى اگر سفرنامه دكتر «تولاگ» پزشك آلمانى قرن نوزدهم ميلادى كه بر حسب سلسله وقايعى به ايران سفر كرده بود را خوانده باشيد و يا حتى داستانها و حكايتهايى كه پيش از وى توسط ديگران از رفتار و كردار ايرانيان آن دوران به ثبت رسيده را ديده باشيد، متوجه مى شويد كه اينگونه رفتارها متأسفانه در ميان ما ايرانيان ريشه اى تاريخى دارد. پزشك تولاگ در سفرنامه و مشاهداتش از مردم ايران مى نويسد: «مردم ايران به راحتى به يكديگر فحش مى دهند و گاه و البته اغلب فحش هاى ناموسى به يكديگر مى دهند و اين مسأله نشان دهنده اين نكته است كه در جامعه ايران بحثهاى ناموسى بسيار مهم و حساس است.» دراين باره دكتر حسن حسينى مدير مركز مطالعات و تحقيقات اجتماعى دانشگاه تهران مى گويد: «متأسفانه اين واقعيتى است كه مردم ما به جاى رفتار معقول و مناسب به سرعت به واكنش هاى عصبى و تشنج هاى رفتارى مى رسند و در همان اولين مرحله كار به فحش دادن و يقه گرفتن و صدابلندكردن كشيده مى شود.»
|