پس از خواندن اين كتاب نكاتى چند مهم به نظرم رسيد كه آنها را خواهم آورد و اين مسئله متن حاضر را بيشتر از نوع انتقادى مى كند تا مرور، هرچند پيش از پرداختن به اين نكات نگاهى گذرا دارم به آنچه در اين كتاب آمده: «مرورى بر مبانى فلسفى فمينيسم» از پنج فصل تشكيل مى شود، در فصل اول آقاى خسرو باقرى تاريخ شكل گيرى فمينيسم را از آغاز تاكنون برمى شمارد. در فصل دوم ما با دو نوع رويكرد فمينيسم به فلسفه مواجهيم. در رويكرد اول، فمينيسم از درون فلسفه رايج، به عنوان يك گرايش فلسفى در كنار گرايش هاى ديگر كه ساختار كلى فلسفه رايج را پذيرفته، پيدا شده و از درون خود فلسفه به نقد آن مى پردازد. در اين گروه كسانى چون سيمون دوبوار، فلمن و... جاى دارند. ولى در رويكرد دوم كه از آن كسانى چون لوس ايدگيارى، لويد و بوردو است كل جريان فلسفه غربى به اتهام مذكر بودن همه ساختارهاى انديشيدن در آن، به پرسش كشيده مى شود، اين رويكرد نسبتاً جديد كه بيشتر از آن نحله فرانسوى يا نسل سوم و بعد از آن فمينيسم است از بيرون فلسفه از حاشيه به نقد فلسفه پرداخته و درصدد تخريب فلسفه رايج، اعلام پايانش و رسيدن به يك «متافيزيك زنانه» است. به نظر پيروان اين رويكرد فلسفه غرب بنياد را همواره بر حضور (Presence) و بازنمايى (representation) قرار داده و از آنچه منشأ حضور يعنى غيبت و جسم مادرانه (materna) بوده غفلت ورزيده است. فصل سوم به مسئله ماهيت آدمى و جنسيت پرداخته است: «انتقاد فمينيسم به فلسفه اين است كه فيلسوفان همواره در بحث از ماهيت آدمى به عنوان يكى از مسائل بنيادى فلسفه [...] در پى صورت بندى ويژگى هاى مردان يا ماهيت مردانگى بوده اند.» (ص ،۶۸ همان) و برخى فمينيست ها برخلاف فمينيست هاى ليبرال كه از آراى روسو، كانت و... پيروى مى كنند، بر آنند كه اگر از ديدگاه جنسيتى به مسئله نگريسته شود اصولاً مفهوم «انسان» مفهومى پوچ و بى معنى است. در فصل چهارم نويسنده، سه مرحله معرفت شناسى در تاريخ بشر يعنى مرحله ماقبل مدرن، مرحله مدرن و مرحله پسامدرن يا عصر معرفت شناسى فمينيستى از نظر فمينيست ها را برمى شمارد و همچنين تفاوت هاى آنها را با هم در مرحله سوم يا عصر فمينيسم مرز ميان خود و ديگرى، سوژه و ابژه متغير، متحرك، غيرقاطع و تبادلى است، در معرفت شناسى فمينيستى عواطف، همدردى (Sympathy)، همدلى (empathy) و عشق (love) در كسب دانش هاى انسانى و همچنين طبيعى نقش اساسى بازى مى كنند. در اين مرحله تكذيب عينيت معصوم علم و انديشه علمى و تاكيد بر ارتباط ژرف ميان علايق اجتماعى و شكل و محتواى علم در صدر جريان انديشه قرار مى گيرد و به نظر فمينيست ها هر نظريه اى را مى توان حفظ كرد مادام كه مدافعان آن قدرت كافى نهادينه براى تهديدهاى بالقوه نسبت به آن را داشته باشند. «علوم تجربى معاصر با توجه به ابعاد معرفت شناختى آن زمينه ساز سلطه مردانه بوده است...» (همان، ص ۱۱۱) فصل پنجم مولف ابتدا به دو گرايش كلى اخلاقى در غرب يعنى اخلاق عدالت گرا (افلاطون و ارسطو) و اخلاق حق گرا (كانت و پساكانت) اشاره مى كند و سپس انتقادهاى فمينيست ها به اين دو نوع اخلاق و پيشنهادهاى آنان تحت عنوان اخلاق مسئوليت گرا (care) را برمى شمارد. از نظر فمينيست ها اخلاق مد نظر افلاطون و به تبعش ارسطو دچار سوگيرى مردانه است. افلاطون ساختار «عادلانه»اى را براى اجتماع طرح ريزى كرد و سپس آن را براى ساحت وجودى آدمى به كار برد كه براساس آن عقل در راس است و عقل در تاريخ فرهنگ غرب در برابر احساس و عاطفه كه زنانه بوده، خصيصه اى مردانه قلمداد شده و چون عقل در اين اخلاق عدالت گرا محور است پس كل اين اخلاق مذكر و پدرسالار است و همچنين فردگرايى مورد تاكيد كانت كه براساس آن خود فرد بنا بر دستور مطلق عقل، جدا از اقتدار مراجع دينى و سنت و بدون توجه به پيامدهاى عمل خود عملى را اخلاقى تشخيص مى دهد كه خود اين فرايند دال بر استقلال (autonomy) است و استقلال در برابر وابستگى و اتكا همواره صفتى مردانه در برابر امور زنانه بوده است.
|